شاعر‌پارسی اشعار سید مهدى موسوى

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین ق*م*ا*ر من و دست آخر است


من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...


گفتید:"بی کسی به خدا سرنوشت توست
تنهاترین پرنده ی عالم کبوتر است"


گفتید:"زندگی کن و خوش باش و دم نزن"
این حرفها برای من از مرگ بدتر است


سرباز برگهای مرا جمع می‌کند
ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
لفظی که از حصار لبت دور می شود
تنها مشیتی است که منظور می شود

در لابلای حرف و حدیث پیاله ها
سر مستی ات زبانزد انگور می شود


خلوت نشین و همدم من!با کلام تو
زوجی مناسب غزلم جور می شود


وقتی که شعر های مرا خط خطی کنی
دفترچه ام قلمرو هاشور می شود


کندوی خاطرات لبت بی عسل مباد!
وقتی زبان تیز تو زنبور می شود



 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دیوار م**س.ت و پنجره م**س.ت و اتاق م**س.ت
این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟


رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست


رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست


دارم یواش یواش که از هوش می ... روم
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست


هی دست دست می کنی و من که مرده ام
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست


من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست


« با احتیاط حمل شود چون شکستنی است »
یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...

تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!


تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من

که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!


تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با ↓

ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت


تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود

شبیه صابون از دست شعر در می رفت


از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود

از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!


اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی ↓

به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت!


تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!

و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
اتوبان، رودخانه ای غمگین است

که مرا از تو دور می کند

آب که از سر ما گذشت

اما ماهی ها غرق نخواهند شد

تنها در کنار اتوبان می ایستند

و برای شیشه های بالا کشیده دست تکان می دهند

تا از سرما یخ بزنند

و روی آب بیایند

تنها سنگ ها هستند

که برای همیشه ته نشین خواهند شد


تو با شوهرت ماهی می خوری

من زُل می زنم به ماه و

دیوانه می شوم و

کوچه ها را آواز می خوانم و

به سنگ ها لگد می زنم و

زنم و ...

بغضم می ترکد

از تو که دور می شوم

کوچه که هیچ !

گاهی اتوبان هم بن بست است


من رودخانه ای را می شناسم

که با دریا قهر کرد

و عاشقانه

به فاضلاب ریخت
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
بگذار داخل ویدئو فیلم را ببین:

تصویر مه گرفته ای از آخر زمین

شمشیرهای تیز برهنه به هر طرف

و دوستان کنار تو خنجر در آستین

تو آن زنی که در دل شب راه می رود

در جستجوی بی کسی خود، فقط همین!

تو آن زنی که منتظرت ایستاده اند

بازیگران خوب و بد فیلم، در کمین

تو آن زنی که در وسط شب سقوط کرد

که پرت کرد خود را از قلّه ی یقین

تو آن زنی جدا شده از روزگار خویش

آن آخرین نفر که رسیده به اوّلین!

تو آن زنی فرشته ی لذّت، خدای مرگ

با چند خط سکوت... و یک سطر نقطه چین

تو قهرمان واقعی قصّه ای ولی

مردی نشسته گریه کنان پشت دوربین!
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
دلخسته ام، از اینهمه دیوار ِ بی در که...

«ای مهربان! یک پنجره با خود بیاور کـه»

دنیا تـــــو را برد و بـه نفرت هاش عاشق کرد

این غول تنها، گوشه ی قصر خودش دق کرد

غولی که آخر توی «فصلی سرد» خواهد مرد

یا از تـــــو یا از شدّت سردرد خـــــواهد مـــرد

«مسعودخان کیمیایی» خوب می داند:

که آخر ِ قصّه همیشه مَرد خواهد مُرد!

دلــــخسته ام از شهر نامردی و رندی ها

پایان خوبم باش! مثل ِ «فیلم هندی» ها...
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
تمام شعرم تقديم آن کــه باران شد



کسی که فاتح تنهاترين خيابان شد

زمين سگش به بهشت خدا شرف دارد!

اگر کــه عشق دليل سقـوط انسان شد

دويـد و بـــــاز دويـد و دويــد تــــا برسد

به زن رسيد و خود مرد، خط پايان شد

زنی به چشــم پر از انتظار من زل زد

و از قيافه غمگين خود هراسان شد

و مرد قصه همين که نشست و گريه نمود

از اين کـه مرد شده تا تو را... پشيمان شد

و زن کــــه تا ابدالدهر بچـــــه می زاييد

و مرد که وسط سفره، تکه ای نان شد

و مرد رفت به دنبال آن چه زن ناميد

و زن در آخر يک شـــعر تيرباران شد
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
اجازه هست کــــه اسم ترا صدا بزنم

به عشق قبلی یک مرد پشت پا بزنم

اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را

میان دست عرق کــــرده تـــــو تـــا بـــــزنم

دوباره بچه شوم بی بهانه گریه کنم

دوباره سنگ به جمــع پرنده ها بزنم

دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم

و یا نه! یک تلفن به خـود شما بـــزنم

نشسته ای و لباس عروسیت خیس است

هنـوز منتظری تا کـــــه زنگ را بــــــــزنــــم

برای تو که در آغاز زندگی هستی

چگـونه حرف ز پایان ماجـرا بزنم؟!

دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم

و من اجازه ندارم عزیز جـا بــــزنـــم!
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا