شاعر‌پارسی اشعار سید مهدى موسوى

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است

هرکس که گفته است خدا نیست کافر است



با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب

باید قبول کرد که گندم مقصّر است

آن سایه ای که پشت سرت راه می رود

گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است



کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن

وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است



شاعر فقط برای خودش حرف می زند

در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست



آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم

حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است



در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ

تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است



دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود

بمبی هنوز در چمدان مسافر است
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
گاو، موجود نیمه خوشبختی ست

جفت دارد، کمی علف دارد!

دست سلّاخ چیز برّاقی ست

که به این زندگی شرف دارد



عشق، بیماری غم انگیزی ست

جمع یک عضو ج.نـ.سی و عادت

خنده در چند خانه ی دلگیر

گریه با تیک تاک یک ساعت



مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو

بر سر گاو نیمه خوشبختم

عشق، یک اسم دیگر از آن است

که نشسته ست داخل تختم



زندگی بچّه ای بدون توپ

گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ!

زندگی چیز دردناکی بود
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
سقوط تشتك نوشابه، نگاه خسته ی همراهی

تو عاشقانه نمی خواهم! من عاشقانه نمی خواهی!



عبور تند خیابان از دو لنز و یك كت و یك شلوار

عبور تیركمان از یك ستاره ی مثلاً واهی



و خانه ای پر از آیینه... و دود، دود، كشیدن، دود

و پرده های بدون اسم... و كودكان سرِ راهی



صدای ملتهب یك ضبط... صدای منتظر دریا

و شهر زنده ی با خانم... و آب مرده ی بی ماهی



بقرص گیجی روزت را كه می تو را كه نفهمیدند!

چه هیچ خیس نمی فهمی چه هیچ هیچ شماها هی...!!



زنی كه گم شده از دیروز، زنی كه گم شده از فردا

چه عصر دلتنگِ سختی! چه صبح پیرِ جانكاهی!



تو را به سمت خودش می برد دهان سرد خیابانت

چه انتخاب پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
من آن چوبان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد
مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد

نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر
شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد

به چندین چشم زخمم دل خوشم با این که می دانم
که با هر زخم چشمی مالک اشتر نخواهم شد

همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم
برای گرده های دوستان خنجر نخواهم شد

نه از پاییز باکم هست و نه از دست تو چون من
گل ابریشم قالیچه ام پر پر نخواهم شد

نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت
برایت دایه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
[از خواب ها پرید، از گریه ی شدید

اما کسی نبود... اما کسی ندید...]



از خواب می پرم، از گریه ی زیاد

از یک پرنده که خود را به باد داد



از خواب می پری از لمس دست هاش

و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش



از خواب می پرم می ترسم از خودم

دیوانه بودم و دیوانه تر شدم



از خواب می پری سرشار خواهشی

سردرد داری و سیگار می کشی



از خواب می پرم از بغض و بالشم

که تیر خورده ام که تیر می کشم



از خواب می پری انگشت هاش در...

گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...



از خواب می پرم خوابی که درهم است

آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است



از خواب می پری از داغی پتو

بالا می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
قصه ام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست...

نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!



هست ِ در کوچه های پایینیم، جمع کبریت و پمپ بنزینیم

فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حال ِ هر کس نیست



هر که هرگز نبوده و نشود، هر که می داند از نمی داند

هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!



گوشه ی صفحه نقطه ای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهی

هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچ چی خارج از مثلث نیست



صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند

صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست



نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید

آخرین مَرد، قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...

به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!



اگر که پنجره را سمت عشق می بستند

بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!



زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد

و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم



و قد کشید درون سکوتمان خورشید

و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم



شما که درد کشیدید، درد را دیدید

به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!



خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است

بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم ↓
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
به دوست داشتن مرد بستگی دارد

به انتهای شبی سرد بستگی دارد



که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...

که دستهای زن از درد ... بستگی دارد



به عشق، به هیجان، به خدا، به چیزی سفت

به آنچه مرد نمی کرد بستگی دارد !



به آنچه مرگ مرا برد قابل ربط است

به آنچه عشق تو آورد بستگی دارد



تمام صحنه ی بی اتفاق من... و شما

به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد



غزل تمام شده... و ادامه ی این شعر

به لحن واژه ی «برگرد» بستگی دارد
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
خورشید مردّد است، کمرنگ شده

هر چیز که دست می زنم سنگ شده

انگار که حال و روز دنیا خوش نیست

شاید که دلت برای من تنگ شده
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
اتّفاق است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه می افتد

می زند زل به «چشم» غمگینی... و به روز «سیاه» می افتد



سال ها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت

حال روی جنازه ی سنگیش روزها عکس ماه می افتد!



هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند

بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه می افتد



خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی

گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد!



عشق مثل دونده ای گیج است، گاه در راه مانده می بازد

گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه می افتد



دست می لرزد از... نمی داند! عقل شک می کند به بودنِ خویش

من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا