شاعر‌پارسی اشعار صائب تبریزی

  • نویسنده موضوع « «N¡lOo£aR»»
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 121
  • بازدیدها 4,242
  • کاربران تگ شده هیچ

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #101

باد بهار مرهم دل‌های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است
شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است
وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است
زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است
پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است
افسانه‌ نسیم به خوابش نمی‌کند
از ناله‌ که بوی گل از خواب جسته است؟
صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است

 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #102

این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است
این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود
اول زمام محمل لیلی گسسته است
پای شکسته سنگ ره ما نمی‌شود
شوق تو مومیایی پای شکسته است
بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
شبنم به روی گل به امانت نشسته است
از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین
دور نشاط نقطه به پرگار بسته است
بر سر گرفته‌ایم و سبکبار می‌رویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است
آسوده از زوال خود آفتاب گل
تا باغبان به سایه گلبن نشسته است
برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک
با شوخی تو مرغ و پر و بال بسته است
پیوسته است سلسله موج‌ها به هم
خود را شکسته هر که دل ما شکسته است
تا خویش را به کوچه گوهر رسانده‌ایم
صد بار رشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #103

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم
چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم
با سینه گشاده در آماجگاه خاک
بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم
بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟
با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم
چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما
اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم
ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم

 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #104


زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است
زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده است
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده است
چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته جانی که عقیق تو مکیده است
ما در چه شماریم؛ که خورشید جهان‌تاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره خون از سر تیغ که چکیده است
عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزاد من از دست پریده است
صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود

هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است

 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #105

سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را
عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل ش*ر..اب آلود، نگذارم تو را
می‌شود نیلوفری از برگ گل، اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟
از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را
ناشنیدن می‌شود مهر دهانم، بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم تو را
از رهایی هر زمان، بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را
ای که می‌پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
14/6/18
ارسالی‌ها
6,231
پسندها
43,065
امتیازها
0
مدال‌ها
31
سطح
39
 
  • #106
به ساغر نقل کرد از خم، ش*ر..اب آهسته آهسته
برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دلِ بی عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری‌ها
که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته
دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب

شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YGNeae

Bina.a

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/3/19
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
24,534
امتیازها
47,073
مدال‌ها
24
سن
18
سطح
28
 
  • #107
از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد
چون نگریم من که از دلدار دورافتاده‌ام
گاه می،خندم ز شادی گاه می‌گریم ز درد
زان که هم از یارو هم از اغیار دورافتاده‌ام
 
امضا : Bina.a

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/6/20
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #108
باد بهار مرهم دل‌های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه‌ نسیم به خوابش نمی‌کند
از ناله‌ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است
 

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/6/20
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #109
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است

این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود
اول زمام محمل لیلی گسسته است

پای شکسته سنگ ره ما نمی‌شود
شوق تو مومیایی پای شکسته است

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
شبنم به روی گل به امانت نشسته است

از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین
دور نشاط نقطه به پرگار بسته است

بر سر گرفته‌ایم و سبکبار می‌رویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است

آسوده از زوال خود آفتاب گل
تا باغبان به سایه گلبن نشسته است

برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک
با شوخی تو مرغ و پر و بال بسته است

پیوسته است سلسله موج‌ها به هم
خود را شکسته هر که دل ما شکسته است

تا خویش را به کوچه گوهر رسانده‌ایم
صد بار رشته نفس ما گسسته است

داغم ز شوخ چشمی شبنم که بارها
از برگ گل به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

⒨⒪⒣⒜⒨⒨⒜⒟.⒮

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
26/6/20
ارسالی‌ها
94
پسندها
303
امتیازها
2,713
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #110
ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم
چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

با سینه گشاده در آماجگاه خاک
بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟
با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم

چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما
اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم

ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا