• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #511
***
چشمانم را باز کردم اصلاً متوجه نشده بودم کی همان‌طور‌که به دیوار تکیه داده‌ام، خوابم گرفته بود. گردنم درد می‌کرد، کمی مالش دادم و نگاهم را به سقف دوختم.
- خدایا! باور‌کن من دیگه اون آدم مزخرف سابق نیستم، الان دیگه باور دارم همه چیز دست توئه، کمکم کن از این مخمصه دربیام، کمک کن رضا اون پولو جور کنه و بیاد، کمک کن بلایی سرم نیارن.
کانکس تاریک شده بود و هوا هم سرد.
- یعنی این جا یه چراغ نداره؟
صدای باز شدن در باعث شد راست بایستم. با باز شدن در نوری از بیرون به داخل افتاد و صدای مرد چشم سبز به دنبالش.
- گم شو بیا برو توالت.
به طرف در به راه افتادم.
- این‌جا تاریکه لامپ نداره؟
- لامپ لازم نداری.
- یعنی چی؟
- یعنی تاریک شد بگیر بخواب.
- سرد هم هست.
او بیرون کانکس ایستاده بود و من درونش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #512
ردی از خون خشک شده که از بینی‌ام پاک کرده بودم، هنوز روی‌ صورتم بود و‌ بیش‌تر مسخره‌ام‌ کرده بود. اگر ‌قبلاً می‌دانستم چهره‌ام چه وضع خنده‌داری پیدا کرده، کلاً جدیتم هنگام مذاکره به فنا می‌رفت. سریع صورتم را شستم تا شبیه آدمی‌زاد شوم. قسمت جلوی موهایم را که بلندتر از بقیه جاها بود، از زیر مقنعه بیرون آوردم و لای موها را نگاه کردم. حدسم درست بود. کاملاً دانه‌های ماسه را در آن میشد دید. جای شستن نبود، اما تا جایی که امکان داشت. با تکاندن موها ماسه‌ها را بیرون آوردم.
چشم سبز مشت محکمی به در زد.
- مُردی؟
- اومدم صبر کن.
- تا یه دقیقه دیگه نیایی درو باز کردم.
ناچار موهایم را داخل کردم و بیرون رفتم. تا مرا دید گفت:
- قرار نیست هر دفعه چهار ساعت لفت بدی.
- فقط داشتم دست و صورتم رو می‌شستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #513
***
دوباره در پارک بودم، در همان تابستان کذایی. پشت میز شطرنج ایستاده بودم. دستانم را روی میز ستون کردم و‌ سمت صورت آرام علی خم شدم و محکم گفتم:
- شما می‌گید چون من اعتقادی به خدای شماها ندارم پس نباید راجع به کارهاش حرفی بزنم؟
علی سری به تأسف تکان داد.
- مدام دارید از حرف‌های من دچار سوءتفاهم می‌شید.
راست ایستادم و دستانم را از روی میز برداشته و دو طرف بدنم باز کردم.
- چه سوءتفاهمی؟ خدای تو فقط سکوت کرده و هیچ کاری نمی‌کنه.
با انگشت به سینه‌ام زدم.
- همه‌چیِ زندگی پای خود منه، هیچی رو خدای تو نمی‌سازه.
علی با دستش به نیمکت اشاره کرد.
- لطفاً بشینید تا در آرامش حرف بزنیم.
نفسم را بیرون دادم. روی نیمکت نشسته و چشم به او دوختم. بعد از کمی مکث گفت:
- فکر‌ کنید مُردید و خدا رو دیدید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #514
از سرما لرزیدم و چشمانم را باز کردم. تاریکی همه‌جا را گرفته بود و‌ چشمانم جایی را نمی‌دید. نگاهم را به سقف کانکس دوختم.
- خداجون! می‌خوای بهم بگی چه آدم ناجوری هستم که این‌قدر گذشته‌م رو به یادم میاری...؟ می‌خوای بگی حقم نیست کمکم کنی...؟ باشه... هرچی تو بگی... من که خودم قبول دارم قبلاً خیلی نفهم و بی‌مغز بودم، ولی باور کن الان دیگه اون آدم سابق نیستم، خودت آدمی رو گذاشتی توی زندگیم تا منو درست کنه... آره من نتونستم نگهش دارم، ولی تو رو که دارم هنوز... دارم...؟ تو که نمی‌خوای ولم کنی؟... می‌دونم... ولم نمی‌کنی... فقط می‌خوای با یادآوری گذشته شرمنده‌م کنی... من تو رو می‌شناسم خیلی باحالی، نمی‌ذاری همین‌جا مفت و مسلم بمیرم... من بهت ایمان دارم.
نفسم را بیرون دادم و نگاهم را از سقف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #515
چهار دست و پا روی زمین افتادم که باعث شد پتویی که روی سرم انداخته بودم به زمین بیفتد. به همراه سکسکه‌ای که دچار شده بودم روی زمین اطراف میز دست می‌کشیدم تا بطری را پیدا کنم. نور مهتابی که روی میز افتاده بود کمکم می‌کرد جای اشتباهی نروم. بعد از مقداری دست کشیدن بطری را پیدا کردم و سریع درش را باز کردم و یک نفس تا ته سر کشیدم. چند لحظه همان‌طور نشستم و نفس عمیق کشیدم تا کمی درد گلویم آرام شود. خوشبختانه سکسکه‌ام هم رفع شده بود. چند لحظه چشمانم را بستم، اما چشمان سبز مرد نگهبان پشت پلک‌هایم ظاهر شد.
- سبزک عوضی! تو دیگه چی می‌خوای؟ به جای سبزه باید بهت بگم قورباغه سبز، نه هیکلت به قورباغه نمی‌خوره، تو وزغی، آره وزغ سبز.
کمی روی زمین خزیدم و پتو را به چنگ آوردم و پیش خودم کشیدم. بلند شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #516
با بهت لب باز کردم.
- علی... تویی؟
نگاهش به جای دیگری بود.
- مگه نگفتم بودنمون باهم اشتباهه؟ چرا همیشه اصرار رو اشتباهت داری؟ هنوز به جایی نرسیدی که اشتباهت رو اول قبول کنی و بعد درست؟
نوع نشستنم را تغییر دادم تا بیشتر به طرف او تمایل داشته باشم.
- تو چطور اومدی این‌جا؟
لحنش خشک بود و هیچ‌ ردی از دوستی نداشت.
- وقتی بهت میگن فراموش کن، یعنی فراموش کن، اما تو همیشه لجبازی، یه لجباز حرف گوش نکن، هیچ‌وقت به حرف کسی گوش ندادی.
گوش من اصلاً حرف‌هایش را نمی‌شنید. بلند شدم با یک دست پتویی را که دور خودم چون چادر پیچیده بودم محکم گرفتم و با دست دیگر پتوی زیر پایم را برداشتم و به طرف علی رفتم.
- علی‌جان! هوا خیلی سرده، چطور بدون پتو نشستی؟
پتوی در دستم را روی پاهایش انداختم و کنارش نشستم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #517
با صدای تق در کانکس چشم باز کردم. همان‌طور که تکیه داده به دیوار بودم، چشم به در دوختم. چشم سبز در کانکس را باز کرد و با دیدن میزی که پشت در گذاشته بودم، قهقهه‌ای زد. میز را با پا هل داد. میز مسافتی را روی زمین با صدای گوش‌خراشی کشیده شد. درحالی‌که داخل میشد با تمسخر گفت:
- مثلاً می‌خواستی جلوی منو بگیری؟... احمق! در کانکس رو به بیرون باز میشه.
با صدای نکره‌اش آن‌چنان خندید که حالم بهم خورد و اخم کردم.
- علی! اون وزغ سبزی که گفتم اینه.
به طرف علی برگشتم. کسی نبود. یکه خوردم. خیز برداشتم و پتوی مچاله شده را که روی علی انداخته بودم، بلند کردم و اطراف را گنگ نگاه کردم. ناگهان حقیقت محکم توی صورتم خورد و با حالت زاری آرام گفتم:
- همه‌چیز توهم بود؟
- دنبال چی می‌گردی مغزنخودی؟
با اخم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #518
به پهلو غلتیدم.
- علی‌جان! یادته اولین بار کی دیدمت؟... روز اول‌ دانشگاه، همون روزی که دیر اومدم و مجبور شدم کنارت بشینم و تو جا‌به‌جا شدی.
به روز اول دانشگاه پرت شدم.
***
از همان زمان قبولی هیجان زیادی برای روز اول دانشگاه داشتم؛ اما صبح روز اول دانشگاه به‌خاطر یک اشتباه محاسباتی دیر آماده شدم و شهرزاد هم که دید اگر منتظر من بماند از کلاس عقب می‌ماند خود را سریع‌تر به دانشگاه رساند تا من مجبور باشم تنهایی به دانشگاه بروم. آن هم با ماشینی که تازگی پشت فرمانش نشسته بودم. کل خوشی روز اولم بهم ریخته بود. زمانی اوضاع بدتر شد که به‌خاطر عجله‌ در راه تصادف کرده و در نتیجه بسیار دیر به دانشگاه رسیدم. کل حس خوب ورود به دانشگاه برایم با استرس دیر رسیدن جایگزین شده بود. همین که در کلاس را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #519
بعد از چند دقیقه که با خوشی چشم به سقف دوخته بودم، بلند شدم و پنجره را باز کردم و به رفت‌ و آمدهای مردان صورت پوشیده در حیاط نگاه کردم. چشم سبز روی سکو ایستاده بود و به بقیه فرمان‌هایی می‌داد. دیگر خبری از وانت‌های دیروزی نبود. پنجره را بستم و برگشتم؛ اما در همین اثنا نگاهم به پریز برقی افتاد که بین پنجره و در قرار داشت. سریع سرم را به طرف سقف چرخاندم.
- اِ... این‌جا که لامپ داشته؟ پس چرا اون وزغ گفت لامپ نداره؟ از بس مریضه، منِ احمق چرا دیروز متوجه لامپ نشدم؟
پریز را زدم و لامپ را روشن کردم.
- می‌بینی چقدر ابله‌م علی‌جان؟
به طرف پتویم رفتم. کنار همان‌جایی که علی را دیشب دیده بودم، نشستم و سرم را به دیوار تکیه دادم.
- من همیشه همین‌قدر توی دیدن حقایق احمق بودم، مثل اون اوایل کارشناسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
688
پسندها
4,708
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #520
از یادآوری روز اعلام نمرات میان‌ترم، خنده‌ام گرفت.
- وای علی‌جان! زمان اعلام نمره رو یادته؟ می‌خواستم روی تو رو کم کنم، خودم ضایع شدم.
***
درحالی‌که تلفنی با شهرزاد حرف می‌زدم وارد بخش شیمی شدم.
- خیالت راحت شهرزادی! خودم نمره‌ت رو برات می‌فرستم... اصلاً عکس بگیرم راضی میشی؟
نگاهم به علی خورد که دورتر از من جلو بُرد درحال دیدن نمرات بود. صدایم را کمی آهسته کردم.
- شهرزادی! خرکیان هم این‌جاست... بابا درویشیان منظورمه... حالا از نمره‌اش عکس می‌گیرم، سوژه‌ش می‌کنم... قشنگ همه‌جا نمره درخشانش رو‌ پخش می‌کنم... ببین! شده بزنم به در و دیوار دانشکده، همه رو خبر می‌کنم.
بعد از خداحافظی تلفن را قطع کردم و خودم را سریع پشت سر علی رساندم. مشغول خواندن بخشنامه صندوق رفاهی بود که کنار نمرات زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا