• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #501
صدای بسته شدن در که آمد هق‌هق‌ام هم بلند شد. پیشانی‌ام را به کف کانکس فشار دادم و گریه کردم، اما آرام‌تر نشدم. بلند شدم و نشستم نگاهم را به در بسته کانکس دوختم.
- عجب غلطی کردم، اگه الان منو بکشن و خاکم کنن هیچ‌کس نمی‌فهمه.
از ترس بدنم می‌لرزید و اشک‌هایم روان بود.
- اصلاً کی‌ می‌دونه کجا دنبالم بگرده؟
نگاهم را به دستان لرزانم دادم و بعد چشمانم را پاک‌ کردم.
- گریه چاره‌ی کارم نیست... من باید خودمو نجات بدم... هرچی‌ هم گریه کنم فایده نداره، باید فکر‌ کنم الان چه غلطی باید بکنم؟
با تندی ته‌مانده اشک‌هایم را پاک‌ کردم.
- من نباید گریه کنم... باید فکر‌ کنم.
بلند شدم. دستانم را دو طرف صورتم قرار دادم. طول و‌ عرض اتاق را به تندی قدم زدم و نگاهم را به کف کانکس دادم تا فکر کنم.
- باید فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #502
دستانم را از بغلم باز کردم و درهم قفل کردم.
- ماشین ...باید بگم رضا ماشینمو بفروشه و با بقیه پول‌ها یه کاسه کنه بیاد... فقط اون‌ باید بیاد... نباید بابا چیزی بفهمه.... فکر‌ نکنم کلش بیشتر از دویست و‌ پنجاه بشه... یعنی با این پول وسوسه میشن... باید بشن... مگه کم پولیه...؟ اگه نشن؟
در جایم ایستادم و سرم را بالا گرفتم.
- خدایا! کمکم کن بی‌احتیاطی بدی کردم، می‌دونم خیلی احمقم، ولی تنهام نذار، کمکم کن از این هچل بیام بیرون.
صدای علی در گوشم پیچید.
- توکل یعنی تمام تلاشت رو‌ بکنی و همراهش برای نتیجه از ته دل از خدا کمک بخواهی، اما نتیجه رو‌ بسپاری به خودش و هر‌چی‌ شد با کمال میل قبول کنی‌، حتی اگه نتیجه دلخواهت نباشه، اگه گرفتاریت این‌قدر بزرگ باشه که‌ راه نجاتی نداشته باشی اما‌ از تهِ‌ته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #503
همین که متوجه باز شدن در شدم ایستادم. صورتم را پاک کردم و نگاهم را به در دوختم. ابتدا مرد چشم سبز وارد شد و بدون نگاه به من صندلی فلزی که همراه داشت را کنار میز فلزی بزرگ وسط اتاق گذاشت. صورتم را دست کشیدم و به میزی که تاکنون متوجه حضورش نشده بودم، نگاه کردم. مرد چشم سبز کنار صندلی ایستاد و رییس داخل شد و روی صندلی نشست. یک پایش را روی آن یکی انداخت و دستانش را در بغل جمع کرد و به من که ایستاده فقط او را نگاه می‌کردم گفت:
- خب بگو می‌شنوم.
گرچه صدایم‌ گرفته بود، اما دیگر نمی‌ترسیدم.
- چی بگم؟ شما بگید چرا منو زندانی کردید؟
یکی از دستانش را باز کرد و به طرف مرد چشم سبز گرفت و او کیف کمری مرا که به دوش انداخته بود از خودش جدا کرد و در دستان رییس گذاشت. رییس کیف را مقابلش گذاشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #504
خونسرد و محکم گفتم:
- من معمولاً تنها سفر می‌کنم، چند روز هست که اومدم، اما از دیروز صبح پیمایش رو‌ شروع کردم، وسایل و تجهیزات کامل هم داشتم، تا غروب‌ راه رفتم، شب رو توی کویر خوابیدم، صبح متوجه شدم جی‌پی‌اس‌ام کار نمی‌کنه، توی کویر بدون وسیله جهت‌یابی مُردی، چون دیگه نمی‌دونی از کدوم‌ ور باید بری، اما باید خودمو نجات می‌دادم، یه جایی که چاه و نخل بود وسایلم رو‌ گذاشتم چون سنگین بودن و خسته‌ام می‌کردن، نجات خودم مهم‌تر از اون‌ها بود، گوشیم‌ رو‌ همراه آوردم که‌ تا آنتن داد، کمک خبر کنم و دوربینم هم برای این بود که اگر چیزی دیدم و خوشم اومد عکس‌ بگیرم.
پوزخندی زد.
- می‌خوای باور کنم فقط با این دوتا از صبح راه رفتی؟
کمی‌ فکر کردم واقعاً داستانم نقص داشت، باید با جزئیات باورپذیرش می‌کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #505
مثل این‌که کمی تند رفته بودم و او حساس شده بود، باید وضعیت را جمع می‌کردم. دستی به نشانه نفهمیدن بالا انداختم.
- من چه می‌دونم چیکار می‌کنی؟ ولی این برخوردت با منی که فقط برای کمک اومده بودم نشون میده نمی‌خوای کسی از کارت سر در بیاره.
رییس خونسرد جوابم‌ را داد.
- پس قبول داری چیزهایی دیدی که نباید می‌دیدی؟
کمی نزدیکش شدم و به چشمانش که خیره من بود زل زدم.
- گوش کن! من نه کاری به کار شما دارم، نه برام مهمه این‌جا چیکار می‌کنی، من فقط برای پیدا کردن راه نجات اومدم این طرف، گرچه معلومه حماقت کردم اومدم طرف شما.
رییس سرش را تکان داد و نزدیک‌تر آمد.
- آره حماقت کردی، یه حماقت بزرگ، این‌قدر بزرگ که می‌تونه به قیمت جونت تموم بشه، بگو چه دلیلی وجود داره که همین‌جا نکشمت؟
ته دلم خالی شد، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #506
رییس خنده‌ای کرد و درحالی‌که به میز تکیه می‌کرد گفت:
- یعنی می‌خوای بگی واقعاً ازم نمی‌ترسی؟
من هم نزدیک شدم و دو دستم را روی میز ستون کردم و به او زل زدم.
- فکر‌ می‌کنی زنی که تنها سفر می‌کنه، به همین راحتی از هر کسی می‌ترسه؟ من خطر کردن و هیجان رو‌ دوست دارم.
کمی متفکر جواب داد:
- حتی اگه بمیری؟
یکی از ابروهایم را بالا دادم.
- ولی می‌تونی با زنده گذاشتن من نفع ببری.
مرد عقب نشست.
- چقدر؟
بالأخره تلاشم‌ جواب داد و مرد کوتاه آمد من هم عقب رفتم.
- رو‌ی مبلغش میشه حرف زد.
مرد به فکر رفت و چیزی نگفت. باید بیشتر برای معامله تحریکش می‌کردم گفتم:
- این‌جا مال خودته یا برای کسی کار می‌کنی؟
ابروهایش را سوالی بالا داد و چیزی نگفت.
- منظور خاصی ندارم، فقط می‌خوام بگم اگه این‌جا مال خودت باشه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #507
مرد کمی صورتش را نزدیک کرد و با اخم ریزی گفت:
- تو با این همه ادعا پول‌هات رو ریال پس‌انداز می‌کنی؟
نفسم را‌ بیرون دادم.
- باشه، قبول، باید یه تماس با وکیلم بگیرم البته چند روز باید وقت بدی.
مرد واکنشی نشان نداد و‌ فقط گفت:
- وکیلت فقط تا صبح جمعه وقت داره پول رو به من برسونه.
- زوده.
- همین که گفتم.
دستم را به طرفش دراز کردم.
- گوشی رو بده به وکیلم زنگ بزنم.
گوشی‌ام را برداشت.
- شماره رو بگو خودم زنگ می‌زنم.
شماره رضا را دادم و او تماس گرفت.
- اسمش؟
- رضا کشاورز.
گوشی را کنار گوشش گذاشت. لحظاتی به هم چشم دوختیم.
- رضا کشاورز؟... سارا توکلی می‌شناسی؟
باید فکر این‌جا را هم می‌کردم که رضا، سارا توکلی نمی‌شناسد. چند لحظه ابرویی بالا داد و بعد گوشی را پایین آورد و قطع کرد.
- گفت تو رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #508
تغییری در صدای بلند و عصبانی رضا پیدا نشد.
- معامله‌ی چی؟ تو معلوم هست اون‌جا چیکار می‌کنی؟
دستم را جلوی دهانم گذاشتم و آرام‌تر گفتم:
- منو گروگان گرفتن پول آزادیمه.
رضا با همان لحن و صدا که دیگر نگرانی هم داشت، گفت:
- گروگان؟ واقعاً؟ پس چرا این‌قدر راحتی؟
- رضا نگران نشو! معامله کردم، پول بیاری آزاد شدم.
- آخه دختر تو اصلاً حالیته توی چه وضعیتی هستی؟ چقدر گفتم برگرد خونه اون‌جا امنیت نداره، دیدی آخر چه بلایی سر خودت آوردی؟ حالا هم راحت میگی معامله کردم.
- من خوبم طوریم نیست، تو پولو آماده کن تا صبح جمعه بیار به آدرسی که بهت میدن حواست باشه کسی نفهمه.
- آخه احمق! من چطور بدون این‌که به آقا بگم این همه پول جور کنم؟
رویم را از دو مردِ در اتاق برگرداندم و سعی کردم بازهم آرام‌تر حرف بزنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #509
با خروج رییس و مرد چشم سبز انگار آزاد شده باشم نفس راحتی کشیدم و به زمین افتادم و به خودم لرزیدم.
- خدایا ممنونم کمکم کردی.
تمام انرژی‌ام ته کشیده بود. چهار دست و پا خودم را به کنار دیوار فلزی کانکس‌ رساندم و تکیه دادم و دقایقی به این فکر کردم اگر رضا نتواند تا جمعه پول را جور کند چه اتفاقی می‌افتد.
انرژی‌ام برگشت، اما سرما کم‌کم داشت به بدنم نفوذ می‌کرد. در کانکس باز شد و من با کمک دیوار ایستادم. مرد چشم سبز داخل شد و بشقاب غذایی را به همراه یک بطری آب معدنی روی میز گذاشت و خودش به طرف در کانکس برگشت. به میز نزدیک شدم. درون بشقاب فلزی مقداری برنج بود و یک تکه گوشت سرخ شده به صورت شامی بزرگ. نگاهم را به مرد چشم سبز دوختم که با دو پتوی سربازی سبز تیره داخل شد و آن‌ها را روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
706
پسندها
4,779
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #510
***
این پسر تخسِ اعصاب‌خوردکن دیگر طاقتم را طاق کرده بود. هنوز اول تابستان بود و من به این فکر‌ می‌کردم چطور باید تا پایان تابستان مقابل او‌ پشت میز شطرنج بنشینم و حرف‌هایش را تحمل کنم. دستانم را در بغل جمع کردم و با تندی گفتم:
- آقای درویشیان! اصلاً چرا من باید دعا کنم؟
او‌ مثل اکثر اوقات خونسرد بود.
- ساده‌ است، برای خواستن حاجت‌هامون از خدا.
دستانم را باز کردم دیگر تحملم تمام شد. نمی‌توانستم محترم باقی بمانم با لحن تحقیرکننده‌ای گفتم:
- وای شما چرا این‌قدر شیرین می‌زنید؟ یعنی چی من برای این‌که به خواستم برسم باید بشینم دعا کنم؟ مگه چلاقم که نتونم خودم به خواسته‌هام برسم؟
- من نگفتم نمی‌تونید... .
نگذاشتم حرف بزند کمی روی میز خم شدم.
- می‌دونی مشکل شما خشک‌مغزها چیه؟ اینه که عقلتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا