- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 706
- پسندها
- 4,779
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #501
صدای بسته شدن در که آمد هقهقام هم بلند شد. پیشانیام را به کف کانکس فشار دادم و گریه کردم، اما آرامتر نشدم. بلند شدم و نشستم نگاهم را به در بسته کانکس دوختم.
- عجب غلطی کردم، اگه الان منو بکشن و خاکم کنن هیچکس نمیفهمه.
از ترس بدنم میلرزید و اشکهایم روان بود.
- اصلاً کی میدونه کجا دنبالم بگرده؟
نگاهم را به دستان لرزانم دادم و بعد چشمانم را پاک کردم.
- گریه چارهی کارم نیست... من باید خودمو نجات بدم... هرچی هم گریه کنم فایده نداره، باید فکر کنم الان چه غلطی باید بکنم؟
با تندی تهمانده اشکهایم را پاک کردم.
- من نباید گریه کنم... باید فکر کنم.
بلند شدم. دستانم را دو طرف صورتم قرار دادم. طول و عرض اتاق را به تندی قدم زدم و نگاهم را به کف کانکس دادم تا فکر کنم.
- باید فکر...
- عجب غلطی کردم، اگه الان منو بکشن و خاکم کنن هیچکس نمیفهمه.
از ترس بدنم میلرزید و اشکهایم روان بود.
- اصلاً کی میدونه کجا دنبالم بگرده؟
نگاهم را به دستان لرزانم دادم و بعد چشمانم را پاک کردم.
- گریه چارهی کارم نیست... من باید خودمو نجات بدم... هرچی هم گریه کنم فایده نداره، باید فکر کنم الان چه غلطی باید بکنم؟
با تندی تهمانده اشکهایم را پاک کردم.
- من نباید گریه کنم... باید فکر کنم.
بلند شدم. دستانم را دو طرف صورتم قرار دادم. طول و عرض اتاق را به تندی قدم زدم و نگاهم را به کف کانکس دادم تا فکر کنم.
- باید فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر