• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سایه‌های ابری | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 231
  • بازدیدها 8,453
  • کاربران تگ شده هیچ

نظر زیباتون درمورد سایه های ابری؟

  • به شدت بد!

    رای 0 0.0%
  • بد!

    رای 0 0.0%
  • قابل قبول!

    رای 0 0.0%
  • خوب!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    11

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
***
امید:
با کلافگی دستی پشت گردنم کشیدم و با نگرانی شروع به قدم زدن توی باغ کردم. شیش ماه گذشته بود؛ اما هنوز کوچک‌ترین خبری از آهو نداشتم. دربه‌در همه جا رو دنبالش گشتم، حتی با وجود اینکه از اون مرد، عامر پاکسار خوشم نمیومد، غرورم رو کنار گذاشتم و باهاش ملاقات کردم که چیزی جز اخم‌های تند و نگاه سردش دستم رو نگرفت؛ چند مدت بعد، بهونه‌ای جور کردم و به دیدن کوروش رفتم، سعی کردم چیزی از اتفاقاتی که افتاده پیدا کنم؛ اما اون مردک کسی نبود که به این آسونی‌ها به دام بیوفته.
می‌دونستم که هر دو حتی اگه کوچک‌ترین خبری از آهو داشته باشن، امکان نداره به من بگن و تنها چیزی که این بین فکرم رو بیش‌ از اندازه درگیر کرده بود، نگاه مرموز کوروش بود، نگاه معمولی نبود؛ وقتی بهم گفت دیگه دنبال آهو نباشم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
با چشم‌های تنگ شده بهش خیره شدم. قیافش باعث میشد یاد شیرموز بیوفتم. یه شلوار جین تنگ سفید پوشیده بود و یه مانتوی کوتاه زرد جیغ، با شال همرنگش. از آرایش مزخرف و بیش از اندازش هم نگم بهتره. هربار که بهش نگاه می‌کردم حالم رو بهم می‌زد، مهم نبود چی بپوشه، مهم نبود چطور حرف بزنه یا رفتار کنه، در هر صورت ذات نفرت‌انگیزی داشت که دختر کوروش بودن رو فریاد می‌زد.
مکثی کرد و درحالی که نگاه مغرورش رو به خدمتکار ریزاندام روبه‌روش دوخته بود یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخت، با صدای حرصی ادامه داد:
- برو وسایلت رو جمع کن بدبخت-بیچاره. زودباش، نمی‌خوام توی این ویلا ببینمت، گمشو از جلوی چشم‌هام.
زهرا، یکی از خدمه‌های جوون ویلا بود که چند سال سابقه کار داشت، یه دختر جوون با پوستی گندمی، چشم و ابرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
سؤال مظلومانه‌ای که چند سال قبل از دهن کوچیک اون دختر خارج شده بود، جوری به وجودم حمله‌ور می‌شد که انگار قراره قلبم رو از حرکت منع کنه؛ من چه جوابی بهش دادم؟ پوزخند دردناکی روی لب‌های خشکم جا خوش کرد. درسته، من همه چیز رو نابود کردم، نه کس دیگه‌ای، کسی که آهو کوچولوم رو نابود کرد، منِ گذشته‌ای بود که با بی‌رحمیه تمام عشقش رو انکار کرد و همه چیزش رو ازش گرفت.
نفسم رو کلافه بیرون دادم و به‌سمت غزال برگشتم، با اخم بهش خیره شدم و درحالی که سعی می‌کردم صورت گریون و شکسته‌ی آهو رو از سرم بیرون کنم، به سردی گفتم:
- می‌خوای چی رو ثابت کنی غزال؟ اینکه من آدم بده‌ی این رابطه‌م؟ وقتی میایی بدون اجازه‌ی من خدمه‌ی خونه‌م رو اخراج می‌کنی چه انتظاری ازم داری؟
سریع به‌سمتم گارد گرفت و جواب داد:
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
وقتی می‌تونم خیلی راحت از زهرا حرف بکشم، چرا وقتم رو با دختر کلافه کننده‌ای مثل غزال تلف کنم؟ غزال برای من هیچی جز برگ برنده‌م درمقابل کوروش نبود.
چهارسال پیش درگیر آهو شدم، اوایل خودم رو متقاعد می‌کردم که فقط بخاطر اهدافم اون رو پیش خودم نگه داشتم؛ اما الان می‌تونستم به وضوح حقیقت رو قبول کنم، قبول کنم که آهو تنها آدمیه که من رو از پا در آورد، باید قبول کنم که امید سلطانی، مردی که به سنگدلی شهرت داشت، دیوونه‌وار دلبسته‌ی دختر دشمنش شد.
باید قبول کنم، از همون شبی که توی ویلا مچش رو با دوست‌هاش درحالی که دیوار‌های خونه‌م رو نقاشی می‌کرد گرفتم، وقتی به چشم‌هام خیره شد و با جسارت جوابم رو داد، من باخته بودم، از همون شب همه چیزم رو درمقابل اون دختر کم سن و سال و ریزنقش باخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
دیگه نتونستم تحمل کنم. وارد آشپزخونه شدم و از بین دندون‌های به هم قفل شده‌م غریدم:
- به کی میگی دختره هیچی ندار؟ ها؟
خاتون از ترس جیغی کشید و تند از روی صندلی بلند شد، جوری که صندلی با بلند شدن سریعش کف آشپزخونه افتاد و صدای بلندی ایجاد کرد. با وحشت بهم خیره شد و دستپاچه روسری صورتی‌رنگش رو روی سرش انداخت.
چشم‌های سرخم رو به صورت رنگ پریده‌ و وحشت‌زده‌ش دوختم. حرف‌هاش توی سرم اکو می‌شدن. عصبانی بودم، عصبانی از حقیقتی که بارها و بارها به صورتم کوبیده می‌شد.
آره من بودم، من اون حرف‌ها رو به زدم، من کسی بودم که با اون مثل یه شیئ بی‌ارزش برخورد کردم و درآخر توی یکی از سردترین شب‌های دی‌ماه از خونه‌م بیرون انداختمش؛ من بودم که باعث شدم آدم‌های اطرافم اون رو یه دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
بریده بریده جواب داد:
- ب... بله آقا!
رنگ صورتش به سفیدی گچ شده بود و لرزیدن تنش به وضوح دیده می‌شد. زهرا هم ترسیده بود؛ اما سرش رو بالا نمیاورد و مدام با انگشت‌های دستش بازی می‌کرد. نفسم رو تند بیرون دادم و سعی کردم کمی آروم بشم.
خاتون که کم مونده بود از شدت ترس و استرس بیهوش بشه، تکونی خورد و خودش رو نگه داشت تا زمین نخوره. بی‌توجه به حال بدش با خشم ادامه دادم:
- وسایلت رو جمع کن و گورت رو گم کن. نمی‌خوام ریخت کسی رو ببینم که زنم توهین می‌کنه!
متعجب و شوکه سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد. با من من گفت:
- اما... اما مگه... غزال خانوم نامزد شما نیست.؟
قدمی به‌سمتش برداشتم و سرم رو به‌سمت راست مایل کردم، با چشم‌های سرخ شده از خشمم به چشم‌های لرزون و ترسیده‌ش خیره شدم.
- همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
به‌سمتش برگشتم و سرم رو به نشونه چیه تکون دادم.
لبخند کوچیکی زد.
- ممنون.
اخمی کردم و کمی گیج پرسیدم:
- برای چی؟
- برای اینکه جلوی نامزدتون ازم حمایت کردین.
روم رو برگردوندم و قبل از اینکه کامل از آشپزخونه خارج بشم، با نفرت لب زدم:
- اون نامزد من نیست.
با قدم‌های محکم و بلند از پله‌های سالن بالا رفتم و به‌سمت اتاقم حرکت کردم. در اتاق خواب رو باز کردم و وارد شدم. از جلوی در شروع به بیرون آوردن لباس‌ها از تنم کردم و به‌سمت حموم قدم برداشتم.
نامزد؟ هیچوقت غزال رو به چشم نامزدم ندیدم؛ حتی یک بار.
با کلافگی در حموم رو باز کردم و وارد حموم شدم، محکم در رو پشت سرم بستم.
آهی کشیدم و با خستگی دوش آب سرد رو باز کردم، بی‌اهمیت به لرزش خفیف بدنم زیر دوش ایستادم.
سرم پر از افکاری بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
می‌تونستم از آهو کمک بخوام؛ به عنوان یه دوست، یه عشق.
آهو همیشه طرفدار حق و عدالت بود؛ حتی اگه پای کوروش درمیون بود، اون باز هم طرف حق رو می‌گرفت؛ اما من با حماقتم هم فرصت انتقامم و نابود کردن کوروش رو از دست دادم، هم عشق زندگیم رو.
اشتباه، جزئی از خصلت آدمیزاده؛ اما من امید سلطانی‌م، مردی که کنار سنگ قبر خانواده‌ش قسم خورد توی زندگیش اشتباه نکنه؛ اما اشتباه کردم، بدجور هم اشتباه کردم.
دستم رو با بی‌حالی از دیوار جدا کردم و به صورتم کشیدم. می‌خواستم بیدار بشم، از این کابوس لعنتی که داخلش حبس شدم، بدون آهو، بدون حس نفس‌هاش، بدون دیدن چشم‌های معصوم و زیباش. باید بیدار بشم و این حقیقت که دیگه آهویی در کار نیست رو بپذیرم. من اون رو از دست دادم، مهم نیست چقدر تلاش کنم یا تا چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
لباس‌های شخصیش رو پوشیده بود، یک مانتوی قرمز رنگ جلو باز با شلوار جین تنگ سفید، کفش‌های پاشنه بلند قرمز، شال سفیدی رو هم روی سرش انداخته بود و آرایش صورتش غلیض‌تر از چیزی شده بود که صبح دیده بودم.
با اخم نگاهش کردم که دست‌هاش رو به هم قفل کرد و با ناز چند قدم به‌سمتم برداشت. کنجکاو به چشم‌هاش خیره شدم و سرم رو به نشونه‌ی «چیه» تکون دادم.
روبه روم ایستاد و با لحن آروم و اغوا کننده‌ای گفت
:
- کمک کنم لباس بپوشی امید جون؟
یه تای ابروم از شدت حیرت بالا پرید. متعجب بهش خیره شدم.
بی هیچ شرمی دستش رو به سمت شونه‌م آورد که محکم توی هوا گرفتمش و با خشم فشردم. ناله‌ای کرد و با ترس بهم خیره شد. با چشم‌‌هایی که به خون نشسته بودن به چشم‌های وحشت‌زده‌ش خیره شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,878
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
(دو‌سال بعد)
عامر:
با صدای خش‌خش چشم‌های خسته‌م رو باز کردم. نفس‌ داغم رو آروم بیرون دادم. هیچ احساسی نداشتم، تمام ذهنم پر بود از اتفاقات دوسال پیش و فرصت‌هایی که ازدست داده بودم. به حدی مغرور بودم که فکر می‌کردم چیزی برای ترسیدن وجود نداره؛ اما باید اعتراف کنم بهایی که بابت غفلتم پرداخت کردم، بیش از حدِ انتظارم بود.
با بی‌حالی پلک زدم، نور شدیدی که از پنجره بزرگ و بدون حفاظ داخل اتاق می‌خزید باعث شد دست بی‌حس شده‌م رو مقابل چشم‌هام نگه دارم. نگاه خیره‌م رو به نقطه‌ای نامعلوم دوختم. یه روز دیگه شروع شده بود، یه روز دیگه بدون حضور اون دختر پاییزی کنارم، بدون منظره‌ی تیره‌رنگ نگاه یخبندانش، یه روز دیگه شروع شده بود بدون اینکه اهمیت بده ملکه یخیِ من اینجا نیست.
آهی از بین لب‌های خشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا