• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۳. شکیب

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    6
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
از مادر و دخترکش فاصله گرفت و قدم به سمت پله برقی نهاد و به سرعت بالا رفت. گالری که قصد سرقت از آن را داشتند، کارکنانش در را از داخل قفل کرده بودند. شایان کلتش را به سمت شیشه‌ی در نشانه گرفته بود. شیشه‌ای که باید یک خشاب خالی می‌کرد تا بتواند آن را بشکند. انگشت اشاره‌اش ماشه را لمس کرد تا شلیک کند، اما با کشیده شدن بازویش، برگشت و خیره به شکیب گشت.
- این درو گلوله بازش نمی‌کنه.
از زیر جلیقه‌اش عکسی در آورد و آن را بر شیشه‌ی در کوبید. کارکنان با دیدن عکس بر شیشه، سرهایشان به طرف راست چرخید و نگاهشان به دوستشان که مرد نسبتاً جوانی بود افتاد. عکس متعلق به خانواده‌ی او بود. هراسان رو به دوستانش کرد و با صدایی که از شدت ترس می‌لرزید گفت:
- تو رو خدا، براشون درو باز کنین!
خانمی که پشت پیشخوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
در نظر گروگان‌ها تشخیص این سارقان از یکدیگر کمی سخت بود. آن هم به این خاطر که قد، هیکل، لباس سر تا سر مشکی رنگی که به تن داشتند آن‌ها را غیر قابل تشخیص از یکدیگر نشان می‌داد. چهره‌هایشان را با ماسک سیاه رنگی که شکل اسکلت رویش سفید بود پوشانده بودند، که خوفناک به نظر می‌رسید. اگرچه زیر ماسک، صورتشان را پوشانده بودند که اگر ماسک به هر دلیلی از صورتشان برداشته شد، آن نقاب زیرین مانع از شناختشان شود. هیچ یک از گروگان‌ها سعی نداشتند با این دو سارقی که اسلحه را مستقیماً به سمتشان نشانه گرفته، درگیر شوند. همین‌طور در اصلی و، ورودی دو شرقی بمب گذاری شده بود و مهم‌تر از آن، بچه‌ای بود که جلیقه‌ی در تنش بمب داشت و آن‌ها را از انجام دادن هر حرکتی باز می‌داشت.
شکیب پشت هندزفری به سیاوش و شایان اعلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
شایان با دو دستانش که سر و انتهای اسلحه را گرفته بود بر گردن پسرک فشار وارد کرد که چهره‌ی گلگونش نشان داد دارد خفه می‌شود. از او فاصله گرفت و با پشت اسلحه به صورت پسرک کوبید. همان‌طور که سرفه می‌کرد بر زمین افتاد و به تندی دستش را جلوی بینی‌اش گرفت.
شکیب به سمت نگهبان آمد و چاقوی در دستش را بر بازوی نگهبان فرو کرد، که از درد فریاد کشید و دستش را بر بازویش گذاشت. شکیب چاقو را خارج کرد و نگهبان از دردی که از پا و بازویش به جانش رخنه می‌کرد به گریه افتاد و فریادهای بلند سر داد.
شایان با پایش به صورت پسرک کوفت که پسرک دستانش را جلوی صورتش گرفت و توام با التماس گفت:
- تو رو خدا نزن...نزن غلط کردم!
شایان از یقه‌ی لباس پسرک گرفت و به سمت نرده‌ها پرتش کرد.
شکیب دستش را بر بازوی نگهبان، همان سمتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
شهرزاد صدایش را بالا برد و با آرامش در کلامش که ساختگی بود گفت:
- نمی‌ذاریم آسیبی به شما و بچه‌تون برسه.
ترسیده بود و می‌دانست هرکاری از این سارقان بر می‌آید. صدایش را بالا برد و گفت:
- ما اون خواسته‌ای که شما می‌خواین رو انجام میدیم. فقط اجازه بدین این خانم و دخترش از اینجا برن.
شکیب نیم نگاهی به ساعتش کرد و زیر لب گفت:
- دیر شد.
دکمه‌ی ریموت کوچک در دستش را فشرد که با صدای بلند شدن شمارش معکوس بمب، مادر وحشت‌زده به دخترش نگاه کرد.
شهرزاد فریاد زد:
- از دخترت فاصله بگیر!
چطور این کار را کند؟ سفت و سخت دخترکش را در آغوش گرفت و صدای وحشتناک انفجار در فضا بلند شد. جیغ و فریاد مردم نشان از این می‌داد که الآن فهمیده‌اند به تماشای چه ماجرای خطرناکی ایستاده‌اند. حساسیت ماجرا را که دیدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #215
سرش را بالا آورد و نگاهش را به جلو دوخت. با پشت آستینِ پیرهنش دهانش را پاک کرد و با بی‌حالی گفت:
- خوبم، فقط...بالا اوردم.
محمد: آسیب ندیدی؟
شکیب درحالی که پهلویش را محکم با دستش گرفته بود، لبانش را بهم فشرد و به سختی با صدای گرفته‌اش گفت:
- خوبم.
محمد نمی‌دانست بی‌حال حرف زدنش به خاطر دردی‌ست که درمان به جانش انداخته، و یا آنکه تیر خورده است!
- شکیب بهتره جلوتر از من حرکت کنی.
شکیب با جدیت اما بی‌حال گفت:
- طبق نقشه پیش میریم جلو.
محمد با عصبانیت گفت:
- اشکالی نداره اگه نقشه‌ی کوفتی رو عوض کنیم. مهم نیست که... .
شکیب خشمگین صدایش را بالا برد و گفت:
- محمد اگه ادامه بدی ارتباطم رو باهات قطع می‌کنم!
ضربه‌ی محکمی که به عقب ماشین خورد باعث شد به جلو پرت شود و کنترل فرمان از دستانش خارج شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #216
دست چپش را محکم بر پهلویش فشار می‌داد تا جلوی خون‌ریزی را بگیرد. پهلویش انگار که آتش گرفته باشد می‌سوخت. دستش را برداشت و بر فرمان گذاشت. فشار دادن پهلویش دردش را بیشتر می‌کرد. دو ماشین پلیس که یکی‌شان امیرحسین و شهرزاد بود، آژیر کشان به دنبالش بودند. دستش را از فرمان برداشت و دوباره بر پهلویش فشار داد. باید از شر این پشت سری‌ها راحت میشد. وارد لاین مخالف شد و آن‌ها هم به دنبالش روانه شدند. با بوق و نور بالای ماشین‌هایی که از روبه‌رو می‌آمدند مواجه شد، که از لابه‌لای ماشین‌ها با سرعت بالا عبور کرد.
محمد سمت راست و شایان، چپِ ماشین پلیس مابین‌شان قرار گرفتند. جاوید خواست بلند شود که با شلیک گلوله به سمتش، دراز کشید و با شکسته شدن شیشه صورتش را پوشاند که تکه شکسته‌های شیشه بر سر و صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #217
محمد با دلشوره به خیابان خالی از رهگذری خیره شد. خانه‌های ویلایی و ساختمان‌های قدیمی به چشم می‌خورد و هیچ درختی وجود نداشت. شکیب وارد ساختمان که شد، محمد با خیالی آسوده به سمتش قدم نهاد.
ماشین را متوقف کرد و پیاده شد، که محمد بازویش را گرفت و با لحنی نگران پرسید:
- خوبی؟
شکیب بی‌حال فقط سر تکان داد و از محمد فاصله گرفت. اصلاً نمی‌توانست سر پا بایستد. چشمانش سیاهی می‌رفت و درد پهلویش داشت هر لحظه بیشتر میشد. جاوید به سمت ماشین شکیب آمد و بنزین را بالا برد تا بر صندلی‌ها بریزد؛ اما نگاهش که به خون بر صندلی برخورد کرد وحشت‌زده شکیب را نگاه کرد. نگاه جاوید باعث شد محمد با اخمی بر پیشانی رفتن شکیب را خیره شود، که با هر قدم برداشتنش خون بر جا می‌گذاشت. با افتادن شکیب بر زمین خاکی محمد و سیاوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #218
شایان با کف دستش بر تخت سینه‌ی محمد کوبید و گفت:
- تو گفتی می‌تونی، تو گفتی قبلاً هم این طور شده بود.
محمد خشمگین از رفتار شایان، دستش را مشت کرد و بر شانه‌اش کوبید.
- ما آدم‌مون رو داشتیم.
شایان در اثر ضربه به دیوار برخورد کرد. از خشم نفسش را به بیرون دمید و با صدایی گرفته و این بار به دور از خشم گفت:
- خب الآن به همون آدمت بگو بیاد.
محمد صدایش را بالا برد و گفت:
- داره تلف میشه؛ من الآن باید یه کاری براش کنم، نه چند دقیقه دیگه.
شایان خشمگین فریاد زد:
- پس اگه می‌ذاشتی من ببرمش پیش آدم خودم، الآن این مشکل رو نداشتیم!
محمد توام با خشم گفت:
- می‌خوای با انگشتام گلوله رو در بیارم؟ برام کاری نداره.
سپس رو به رایلی که مدام پارس می‌کرد و صدایش بر مخش خش می‌نداخت گفت:
- خفه شو رایلی!
صدای بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #219
شایان رو به سیاوش کرد و بی‌حال زمزمه کرد:
- بقیه‌اش با خودم.
سیاوش نگاهش را به شایان دوخت و متوجه اشک جمع شده در دور چشمانش شد. از آنکه برای شکیب و حالش ناراحت باشد اشکالی نداشت، اما آنکه گریه کند کمی زود برای او که فقط دو هفته از آشنایی‌اش با این گروه می‌گذشت.
شایان سرش را پایین انداخت و گفت:
- یعنی حق ندارم ناراحت باشم؟
سیاوش همان‌طور که نگاهش می‌کرد چیزی نگفت. راستش نه، حق را به شایان نمی‌داد. شک به جانش رخنه کرد. گلوله را کناری گذاشت و سپس از جا برخاست. شایان رو به محمد کرد و گفت:
- می‌تونی بهم بگی نخ و سوزن کجاست؟
محمد همان‌طور که سر شکیب را در آغوشش گرفته بود با بغض در صدایش گفت:
- تو یکی از همین کشوها باید باشه.
شایان قدمی به سمت میز برداشت که محمد گفت:
- صبر کن خودم برات میارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
349
پسندها
4,695
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #220
سیاوش با عصبانیت گفت:
- یادم می‌مونه دفعه‌ی بعد کمکی نکنم، وقتی داشتین مثل سگ جون می‌دادین.
جاوید سرش را تکان داد و گفت:
- به هرحال ممنونم مستر مووی. (آقای فیلم)
از او فاصله گرفت و به کمک محمد آمد که مشغول تمیز کردن خونِ بر کف سرامیک‌ها بود.
سیاوش با اخمی به پیشانی بر کاناپه نشست و کمی که عصبانیتش فروکش کرد، به جاوید بابت حرف‌هایش حق داد. حق داشت اگر یک سیلی هم در گوشش بخواباند. فیلم با واقعیت فرق می‌کند. ممکن بود خودش باعث مرگ شکیب شود، وقتی که چیزی بلد نبود.
***
یکی داشت برایش گریه می‌کرد. خودش که کناری ایستاده بود و خودش را می‌دید. چهره‌ی شخص را نمی‌توانست ببیند؛ چراکه سر بر سینه‌اش گذاشته بود و داشت برایش گریه می‌کرد. اِلیِ نازش بود. چه کسی برایش این طور دل می‌سوزاند و به حالش گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا