- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 349
- پسندها
- 4,695
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #211
از مادر و دخترکش فاصله گرفت و قدم به سمت پله برقی نهاد و به سرعت بالا رفت. گالری که قصد سرقت از آن را داشتند، کارکنانش در را از داخل قفل کرده بودند. شایان کلتش را به سمت شیشهی در نشانه گرفته بود. شیشهای که باید یک خشاب خالی میکرد تا بتواند آن را بشکند. انگشت اشارهاش ماشه را لمس کرد تا شلیک کند، اما با کشیده شدن بازویش، برگشت و خیره به شکیب گشت.
- این درو گلوله بازش نمیکنه.
از زیر جلیقهاش عکسی در آورد و آن را بر شیشهی در کوبید. کارکنان با دیدن عکس بر شیشه، سرهایشان به طرف راست چرخید و نگاهشان به دوستشان که مرد نسبتاً جوانی بود افتاد. عکس متعلق به خانوادهی او بود. هراسان رو به دوستانش کرد و با صدایی که از شدت ترس میلرزید گفت:
- تو رو خدا، براشون درو باز کنین!
خانمی که پشت پیشخوان...
- این درو گلوله بازش نمیکنه.
از زیر جلیقهاش عکسی در آورد و آن را بر شیشهی در کوبید. کارکنان با دیدن عکس بر شیشه، سرهایشان به طرف راست چرخید و نگاهشان به دوستشان که مرد نسبتاً جوانی بود افتاد. عکس متعلق به خانوادهی او بود. هراسان رو به دوستانش کرد و با صدایی که از شدت ترس میلرزید گفت:
- تو رو خدا، براشون درو باز کنین!
خانمی که پشت پیشخوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.