شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,202
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
ای دل اهل ارادت به تو شاد!

به تو نازم! که مریدی و مراد

خواهش از جانب ما نیست درست

هر چه هست از طرف توست نخست

تا به ناخواست دهی کاهش ما

هیچ سودی ندهد خواهش ما

گر به ما خواهش تو راست شود

مو به مو بر تن ما خواست شود

دولت نیک سرانجامی را

گرم کن ز آتش خود جامی را

در دلش از تف آن شعله‌فروز،

هر چه غیر تو بود جمله بسوز!

بود که بی‌دردسر خامی چند

پا ز سر کرده رود گامی چند

ره به سر منزل مقصود برد

پی به بیغولهٔ نابود برد

درزند آتش هستی تابی

ریزد از توبه بر آتش، آبی

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
ای رقم کردهٔ تو حرف گناه!

نامهٔ عمرت ازین حرف سیاه!

وای اگر عهد بقا پشت دهد

مرگ بر حرف تو انگشت نهد

گسترد دست اجل مهد فراق

وز فزع ساق تو پیچد بر ساق

دوستان نغمهٔ غم ساز کنند

دشمنان خرمی آغاز کنند

وارثان حلقه به گرد سر تو

حلقه‌کوبان ز طمع بر در تو

از برون سو به تو گریان نگرند

وز درون خرم وخندان نگرند

هیچ تن را سر سودای تو نه!

هیچ کس را غم فردای تو نه!

پیش از آن کیدت این واقعه پیش

به که از توبه کنی چارهٔ خویش

دامن از نفس و هوا در چینی

پس زانوی وفا بنشینی

هر چه بد باشد از آن بازآیی

عقد اصرار ز دل بگشایی

ز آنچه بگذشت پشیمان باشی

اشک اندوه ز مژگان پاشی

ره به سر حد خطا کم سپری

سوی اقلیم جفا کم گذری

چند باشی ز معاصی مزه کش؟

توبه هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
می‌شد اندر حشم حشمت و جاه

پادشاوار وزیری بر راه

گرد او حلقه، مرصع کمران

موکبش ناظم عالی گهران

دیدن حشمت او باده اثر

چشم نظارگیان م**س.ت نظر

هر که آن دولت و شوکت نگریست

بانگ برداشت که: «این کیست؟ این کیست؟»

بود چابک‌زنی آنجا حاضر

گفت: «تا چند که این کیست؟» آخر؟

رانده‌ای از حرم قرب خدای

کرده در کوکبهٔ دوران جای

خورده از شعبدهٔ دهر فریب

مبتلا گشته به این زینت و زیب

زیر این دایرهٔ پر خم و پیچ

مانده‌ای از همه محروم به هیچ

آمد آن زمزمه در گوش وزیر

داشت در سینه دلی پندپذیر

بر هدف کارگر آمد تیرش

صید شد کوه‌سپر نخجیرش

همه اسباب وزارت بگذاشت

به حرم راه زیارت برداشت

بود تا بود در آن پاک حریم

همچو پاکان به دل پاک مقیم

ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
بود مردانه‌زنی در موصل

سر جانش به حقیقت واصل

همچو خورشید، منث در نام

لیک در نور یقین، مرد تمام

رو به مهراب عبادت کرده

چاک در پردهٔ عادت کرده

نه ره خورد به خود داده نه خفت

خاطرش فرد ز همخوابی و جفت

مالداری ز بزرگان دیار

در بزرگی و نسب، پاک‌عیار

کس فرستاد به وی کای سره‌زن!

در ره صدق و صفا نادره‌فن!

ز آدمی فرد نشستن نه سزاست

آنکه از جفت مبراست خداست

سر نخوت مکش از همسری‌ام

تن فروده به زنا شوهری‌ام

مهرت ای رابعهٔ مصر جمال

هر چه خواهی دهم از مال و منال

شیر زن عشوهٔ روبه نخرید

داد پیغام چون آن قصه شنید

که: «مرا گر به مثل بنده شوی،

همچو خاک‌ام به ره افکنده شوی،

همگی ملک شود مال توام،

دست در هم دهد آمال توام،

لیک ازینها چو غباری خیزد

وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #105

شحنه‌ای گفت که عیاری را

مانده در حبس گرفتاری را،

بند بر پای، برون آوردند

بر سر جمع، سیاست کردند

شد ز بس چوب، چو انگشت سیاه

لیک بر نمد از او شعلهٔ آه

رخت از آن ورطه چو آورد برون

پیش یاران ز دهان کرد برون،

درم سیم، به چندین پاره

بلکه ماهی شده چند استاره

محرمی کرد سالش کاین چیست؟

بدر کامل شده چون پروین چیست؟

گفت جا داشت در آن محفل بیم

زیر دندان من این درهم سیم

در صف جمع مهی حاضر بود

که بدو چشم دلم ناظر بود

پیش وی با همه بی‌باکی خویش

شرمم آمد ز جزع ناکی خویش

اندر آن واقعه خندان خندان

بس که در صبر فشردم دندان،

زیر دندان درمم جوجو شد

سکهٔ درهم صبرم نو شد

صبر اگر چند که زهر آیین است

عاقبت همچو شکر شیرین است

مکن از تلخی آن زهر خروش

کآخر کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #106

ای ز بس بار تو انبوه شده،

دل تو نقطهٔ اندوه شده!

خط ایام تو در صلح و نبرد

منتهی گشته به این نقطهٔ درد

نه برین نقطه درین دایره پای!

گرد این نقطه چو پرگار برآی!

بو که از غیب نویدی برسد

زین چمن بوی امیدی برسد

هست در ساحت این بر شده خاک

عرصهٔ روضهٔ امید، فراخ

کار بر خویش چنین تنگ مگیر!

وز دم ناخوشی آهنگ مگیر!

گر بود خاطر تو جرم‌اندیش

عفو ایزد بود از جرم تو بیش

نامه‌ات گر ز گنه پر رقم است

نامه‌شوی تو سحات کرم است

گر چو کوهی‌ست گناه تو، عظیم

کاهش کوه دهد حلم حلیم

چون شود موج زنان قلزم جود

در کف موج خسی را چه وجود؟

هیچ بودی و کم از هیچ بسی

ساخت فضل ازل از هیچ، کسی

از عدم صورت هستی دادت

ساخت از قید فنا آزادت

گذرانید بر اطوار کمال

پرورانید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
پیری از نور هدا بیگانه

چهره پر دود، ز آتش‌خانه

کرد از معبد خود عزم رحیل

میهمان شد به سر خوان خلیل

چون خلیل آن خللش در دین دید

بر سر خوان خودش نپسندید

گفت: «با واهب روزی، بگرو!

یا ازین مائده برخیز و برو!»

پیر برخاست که: «ای نیک‌نهاد!

دین خود را به شکم نتوان داد!»

با لب خشک و دهان ناخورد

روی از آن مرحله در راه آورد

آمد از عالم بالا به خلیل

وحی کای در همه اخلاق جمیل!

گرچه آن پیر نه در دین تو بود

منع‌اش از طعمه نه آیین تو بود

عمر او بیشتر از هفتادست

که در آن معبد کفر افتاده‌ست

روزی‌اش وانگرفتم روزی

که: نداری دل دین‌اندوزی!

چه شود گر تو هم از سفرهٔ خویش

دهی‌اش یک دو سه لقمه کم و بیش؟

از عقب داد خلیل آوازش

گشت بر خوان کرم دمسازش

پیر پرسید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
بوتراب آن گهر بحر شرف

کبرو یافت از او خاک نسف

با خود آن دم که جهادی‌ش نماند

مرکب جهد سوی اعدا راند

چون شد از هر دو طرف صفها راست

بانگ جنگ‌آوری از صفها خاست،

آمد از بارگی خویش به زیر

با دلی همچو دل شیر، دلیر

زیر پهلو ز ردا فرش انداخت

تیغ همخوابه، سپر بالین ساخت

شد میان دو صف آنگونه به خواب

که شنیدند نفیرش اصحاب

مدت خواب چو گشت‌اش سپری

از سپر جست سرش دورتری

پشتی لشکر بیداران شد

رخنه‌بند صف همکاران شد

سائلی گفت که: «در روز نبرد

که ز هیبت بدرد زهرهٔ مرد،

دارم از خواب تو بسیار شگفت!»

شیخ خندان شد از آن نکته و گفت:

«گر بود ایمنی‌ات روز مصاف

کم ز شب‌های عروسی و زفاف،

ز قدمگاه توکل دوری

قائمی بر قدم مغروری

مرد را که‌ش نه به دل زنگ شکی‌ست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
ای دلت شاه سراپردهٔ عشق

جان تو زخم بلاخوردهٔ عشق

عشق پروانهٔ شمع ازل است

داغ پروانگی‌اش لم یزل است

بیقراری سپهر از عشق است

گرم رفتاری مهر از عشق است

خاک یک جرعه از آن جام گرفت

که درین دایره آرام گرفت

دل بی‌عشق، تن بی‌جان است

جان از او زندهٔ جاویدان است

گوهر زندگی از عشق طلب!

گنج پایندگی از عشق طلب!

عشق هر جا بود اکسیر گرست

مس ز خاصیت اکسیر، زرست

عشق نه کار جهان ساختن است

بلکه نقد دو جهان باختن است

عشق نه دلق بقا دوختن است

بلکه با داغ فنا سوختن است

عاشق آن دان که ز خود بازرهد!

نغمهٔ ترک خودی سازدهد

نه ره دولت دنیا سپرد

نه سوی نعمت عقبا نگرد

قبلهٔ همت او دوست بود

هر چه جز دوست همه پوست بود

آنچه با دوست دهد پیوندش

شود از فرط محبت بندش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
والی مصر ولایت، ذوالنون

آن به اسرار حقیقت مشحون

گفت در مکه مجاور بودم

در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانی دیدم

نه جوان، سوخته جانی دیدم

لاغر و زرد شده همچو هلال

کردم از وی ز سر مهر سؤال

که: «مگر عاشقی؟ ای شیفته مرد!

که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟»

گفت: «آری به سرم شور کسی‌ست

که‌ش چو من عاشق رنجور بسی‌ست»

گفتمش: «یار به تو نزدیک است

یا چو شب روزت از او تاریک است؟

گفت: «در خانهٔ اوی‌ام همه عمر

خاک کاشانهٔ اوی‌ام همه عمر»

گفتمش: «یک‌دل و یک‌روست به تو

یا ستمکار و جفاجوست به تو؟»

گفت: «هستیم به هر شام و سحر

به هم آمیخته چون شیر و شکر»

گفتمش: « ... جا افتاده ... »

« ... جا افتاده ... »

لاغر و زرد شده بهر چه‌ای؟

سر به سر درد شده بهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا