شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,158
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #111

خارکش پیری با دلق درشت

پشته‌ای خار همی برد به پشت

لنگ‌لنگان قدمی برمی‌داشت

هر قدم دانهٔ شکری می‌کاشت

کای فرازندهٔ این چرخ بلند!

وی نوازندهٔ دل‌های نژند!

کنم از جیب نظر تا دامن

چه عزیزی که نکردی با من

در دولت به رخم بگشادی

تاج عزت به سرم بنهادی

حد من نیست ثنایت گفتن

گوهر شکر عطایت سفتن

نوجوانی به جوانی مغرور

رخش پندار همی‌راند ز دور

آمد آن شکرگزاری‌ش به گوش

گفت کای پیر خرف گشته، خموش!

خار بر پشت، زنی زین سان گام

دولتت چیست، عزیزی‌ت کدام؟

عمر در خارکشی باخته‌ای

عزت از خواری نشناخته‌ای

پیر گفتا که: «چه عزت زین به

که نی‌ام بر در تو بالین نه؟

کای فلان! چاشت بده یا شام‌ام

نان و آبی (که) خورم و آشامم

شکر گویم که مرا خوار نساخت

به خسی چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
ای که از طبع فرومایهٔ خویش

می‌زنی گام پی وایهٔ خویش!

خاطر از وایهٔ خود خالی کن!

زین هنر پایهٔ خود عالی کن!

بهر خود، گرمی جز سردی نیست

سردی آیین جوانمردی نیست

چند روزی ز قوی‌دینان باش!

در پی حاجت مسکینان باش!

شمع شو! شمع، که خود را سوزی

تا به آن بزم کسان افروزی

با بد و نیک و نکوکاری ورز!

شیوهٔ یاری و غمخواری ورز!

ابر شو! تا که چو باران ریزی،

بر گل و خس همه یک‌سان ریزی

چشم بر لغزش یاران مفکن!

به ملامت دل یاران مشکن!

درگذر از گنه و از دگران!

چو ببینی گنهی، درگذران!

باش چون بحر ز آلایش پاک!

ببر آلایش از آلایشناک!

همچو دیده به سوی خویش مبین!

خویش را از دگران بیش مبین!

بس عمارت که بود خانهٔ رنج

بس خرابی که بود پردهٔ گنج

بت خود را بشکن خوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
ای گرو کرده زبان را به دروغ!

برده بهتان ز کلام تو فروغ!

این نه شایستهٔ هر دیده‌ورست،

که زبانت دگر و دل دگرست

از ره صدق و صفا دوری چند؟

دل قیری، رخ کافوری چند؟

روی در قاعدهٔ احسان کن!

ظاهر و باطن خود یک‌سان کن!

یک‌دل و یک جهت و یک‌رو باش!

وز دورویان جهان، یک سو باش!

از کجی خیزد هر جا خللی‌ست

«راستی، رستی! نیکو مثلی‌ست

راست جو، راست نگر، راست گزین!

راست گو، راست شنو، راست نشین!

تیر اگر راست رود بر هدف است

ور رود کج، ز هدف بر طرف است

راست رو! راست، که سرور باشی!

در حساب از همه برتر باشی!

صدق، اکسیر مس هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #114

آن عرابی به شتر قانع و شیر

در یکی بادیه شد مرحله‌گیر

ناگهان جمعی از ارباب قبول

شب در آن مرحله کردند نزول

خاست مردانه به مهمانیشان

شتری برد به قربانیشان

روز دیگر ره پیشینه سپرد

بهر ایشان شتری دیگر برد

عذر گفتند که: «باقی‌ست هنوز،

چیزی از دادهٔ دوشین امروز»

گفت: «حاشا که ز پس ماندهٔ دوش

دیگ جود آیدم امروز به جوش»

روز دیگر به کرم‌ورزی، پشت

کرد محکم، شتری دیگر کشت

بعد از آن بر شتری راکب شد

بهر کاری ز میان غایب شد

قوم چون خوان نوالش خوردند

عزم رحلت ز دیارش کردند،

دست احسان و کرم بگشادند

بدره‌ای زر به عیالش دادند

دور ناگشته هنوز از دیده

میهمانان کرم ورزیده،

آمد آن طرفه عرابی از راه

دید آن بدره در آن منزلگاه

گفت: که این چیست؟ زبان بگشودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #115

این محیط کرم‌ات عرش صدف!

عرشیان در طلب‌ات باد به کف!

ما که لب تشنهٔ احسان توایم

کشتی افتاده به توفان توایم

نظر لطف بدین کشتی دار!

به سلامت برسانش به کنار!

خیمهٔ ما به سوی ساحل زن!

صدف هستی ما را بشکن!

پردهٔ ظلمت ما را بگشای!

صفوت گوهر ما را بنمای!

جامی از هستی خود گشته ملول

دارد از فضل تو امید قبول

بر سر خوان عطایش بنشان!

دامن از گرد خطایش بفشان!

بنگر اندوه وی و، شادش کن!

بنده‌ای پیر شد، آزادش کن!

بینشی ده، که تو را بشناسد

نعمتت را ز بلا بشناسد

کمر خدمت طاعت بخش‌اش!

افسر عز قناعت بخش‌اش!

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #116

ای درین خوابگه بی‌خبران!

بی‌خبر خفته چو کوران و کران!

سر برآور! که درین پرده‌سرای

می‌رسد بانگ سرود از همه جای

بلبل از منبر گل نغمه‌نواز

قمری از سرو سهی زمزمه‌ساز

فاخته چنبر دف کرده ز طوق

از نوا گشته جلاجل زن شوق

لحن قوال شده صومعه‌گیر

نه مرید از دم او جسته نه پیر

مطرب از مصطبهٔ دردکشان

داده از منزل مقصود نشان

بادنی بر دل مستان صبوح

فتح کرده همه ابواب فتوح

عود خاموش ز یک مالش گوش

کودک آساست، بر آورده خروش

چنگ با عقل ره جنگ زده

راه صد دل به یک گهنگ زده

تائب کاسه شکسته ز ش*ر..اب

به یکی کاسه شده م**س.ت رباب

پیر راهب شده ناقوس‌زنان

نوبتی، مقرعه بر کوس‌زنان

بانگ برداشته مرغ سحری

کرده بر خفته‌دلان پرده‌دری

موذن از راحت شب دل کنده

کرده صد مرده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
جامی این پرده‌سرایی تا چند؟

چون جرس ه*رز‌درایی تا چند؟

چند بیهوده کنی خوش‌نفسی؟

هیچ نگرفت دلت چون جرسی؟

ساز بشکست، چه افغان است این؟

تار بگسست، چه دستان است این؟

نامهٔ عمر به توقیع رسید

نظم احوال به تقطیع رسید

تنگ شد قافیهٔ عمر شریف

دم به دم می‌شودش مرگ ردیف

سر به جیب و همه شب قافیه‌جوی

تنت از معنی باریک چو موی

گر شوی سوی مقاصد قاصد

باشی آن را به قصاید صاید

مدح ارباب مناصب گویی

فتح ابواب مطالب جویی

گه پی ساده‌دلی سازی جا

بر سر لوح بیان حرف هجا

گه کنی میل غزل‌پردازی

عشق با طرفه غزالان بازی

گه پی مثنوی آری زیور

بر یکی وزن هزاران گوهر

گه ز ترجیع شوی بندگشای

عقل و دین را فکنی بند به پای

گاهی از بهر دل غمخواره

سازی از نظم رباعی چاره

گاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
چون سنائی شه اقلیم سخن

راقم تختهٔ تعلیم سخن

خواست گردون که فرو شوید پاک

رقم هستی‌اش از تختهٔ خاک

بر سر بستر کین افکندش

همچو سایه به زمین افکندش

لب هنوزش ز سخن نابسته

داشت با خود سخنی آهسته

همدمی بر دهنش گوش نهاد

به حدیثش نظر هوش گشاد

آنچه از عالم دل تلقین داشت

بیتکی بود که مضمون این داشت

که: بر اطوار سخن بگذشتم

لیک حالی ز همه برگشتم

بر دلم نیست ز هر بیش و کمی

بجز از حرف ندامت رقمی

زانکه دورست درین دیر کهن

سخن از معنی و معنی ز سخن

سخن آنجا که شود دام‌نمای

صید معنی نشود گام گشای

معنی آنجا که کشد دامن ناز

گفت و گو را نرسد دست نیاز

سخن آنجا که شود تنگ‌مجال

مرغ معنی نگشاید پر و بال

معنی آنجا که نهد پای بلند

از عبارت نتوان ساخت کمند

پایهٔ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
ای رهائی ده هر بیهوشی!

مهر بر لب نه هر خاموشی!

به هوای تو سخن کوشی ما

به تمنای تو خاموشی ما

گر تو در حرف نهی لطف شگرف

لجه‌ای ژرف شود چشمهٔ حرف

بعد توست اصل همه تنگی‌ها

قرب تو مایهٔ یکرنگی‌ها

دل جامی که بود تنگ از تو

عندلیبی‌ست خوش آهنگ از تو

بال پروازش ازین تنگی ده!

نکهت‌اش از گل یکرنگی ده!

دوز از تار فنا دلق، او را!

برهان از خود و از خلق، او را!

عیبش از بی‌هنران سازنهان!

وز گمان هنرش باز رهان!

تا ز عیب و هنر خود آزاد

زید اندر کنف فضل تو شاد

 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
ای ز گلزار سخن یافته بوی!

وز تماشای چمن تافته روی!

بلبل دل شده مشتاق چمن

نکته‌خوان گشته ز اوراق سمن

هر ورق کز سخن آنجاست رقم

نسخهٔ صحت رنج است و الم

دیده بر دفتر جمعیت نه!

الم تفرقه را صحت ده!

باش با دفتر اشعار جلیس!

انه خیر جلیس و انیس

دفتر شعر بود روضهٔ روح

فاتح غنچهٔ گل‌های فتوح

هر ورق را که ز وی گردانی

گل دیگر شکفد، گر دانی

خواهی آن رونق باغ تو شود

نکهت‌اش عطر دماغ تو شود

خاطر از شوب غرض، خالی کن!

همت از صدق طلب، عالی کن!

از درون زنگ تعصب بزدای!

بر خرد راه تامل بگشای!

مگذر قطره‌زنان همچو قلم!

همچو پرگار به جادار قدم!

زن به گردآوری معنی رای!

گرد هر نقطه و هر نکته برآی!

بحر هر چند که کان گهرست

صدف او ز گهر بیشترست

اصل، معنی‌ست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا