- تاریخ ثبتنام
- 8/1/18
- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,220
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #111
با این جمله اخمهای رابرت در هم فرو رفت. میدانست همهی اینها زیر سر ماریوس است اما درک نمیکرد که ماریوس چگونه ماری را قانع کرده علیه آنها باشد. در این اثنا، زمین به یکباره لرزید. نگاه همگان گویا به دنبال عامل مصیبت بودند در سراسر اتاق در تناوب قرار گرفت. آویزهای زینتی به هم دیگر خوردند و شکستند، آینهی غولپیکر که با ریسههای پیچک محاصره شده بود، ترک برداشت و لحظهای که راوانا به میز کنارش برخورد کرد، تمام لیوانها و تنگهای نوشیدنی بر روی زمین روانه شدند و پودر شدند.
ابروهای راوانا از درد کتفش که به گوشهی میز خورده بود در هم فرو رفتند. تا جایی که به یاد میآورد، قرار بود که کاخ از عوارض حملات در امان باشد، مگر این که این لرزش، از جای دیگری سرچشمه میگرفت...
ابروهای راوانا از درد کتفش که به گوشهی میز خورده بود در هم فرو رفتند. تا جایی که به یاد میآورد، قرار بود که کاخ از عوارض حملات در امان باشد، مگر این که این لرزش، از جای دیگری سرچشمه میگرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر