• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
شبیه به کسی که سیلی محکمی خورده بود، گیج و مبهوت پلک فشرد و گوشی‌اش را میان انگشتانش جا داد. بی‌حرف از آن محیط مسموم خارج گشت. نه می‌خواست و نه می‌توانست بماند. هیچ تصوری از برخورد بعدی‌اش با آن مرد مرموز لعنتی نداشت و دلش می‌خواست تا جایی که می‌‌شد از برخورد بعدی‌اش جلوگیری کند. اسنپ گرفت و مستقیم به سمت خانه رفت. هنگام پیاده شدن، دریافت کیفش را جا گذاشته. عصبی دست بر پیشانی کوفت و خودش را زیر بار دشنام گرفت! رسما دیوانه شده بود! عقلش را جایی در گوشه و کنار زندگی گم کرده و داشت بدون عقل زندگی می‌کرد. هزینه را با گوشی‌اش پرداخت و قید کیف و تمام متعلقاتش را زد. گام‌هایش سست و بی‌جان بودند. کلافه بود، قیافه‌اش زار می‌زد و گویی خبر تلخی به او رسیده باشد. دست لرزانش را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
تن لرزان زلفا را به آغوش کشید. دروغ نبود اگر اغراق کند این آغوش نه برای تن لرزان او بلکه برای دل تنگ خودش گشوده شده بود! دلتنگ بود دیگر، دلتنگ دخترک تخسی که عامل سپیدی موها و بی‌خوابی شب‌هایش است.
کم‌کم انگار پرده‌های بهت از دیدگان زلفا پایین افتادند که شروع به تقلا کرد و از اغوش او بیرون جست.
- ولم کن حامی.
حامی پوزخند زد. شیرینی ِ آغوش به کامش زهر شد و تلخی کام به کلامش نیز رسید.
- اگه ولت کرده بودم الان گیر پرهام و کنایه‌هاش بودی!
زلفا بی‌آنکه پِی حرف حامی را بگیرد؛ دستش را در آسمان رقصاند و غرید:
- به درک! چرا منو کشوندی اینجا؟
حامی دست به پیشانی‌اش کشید از دست خواهرها و بچه‌هایشان در نهایت سر به کوه و بیابان خواهد گذاشت!
- دِ اگه نکشیده بودمت کنار که پرهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
انگار یکی آمده بود و به طرفه‌العینی تمامش را به حقیقتی پوچ تبدیل کرده بود. حقیقت پوچی که چیزی را برای باختن نداشت. نه دل سودایی و نه سری پر باد! نمی‌دانست به کجا می‌رود. جایی برای رفتن نداشت. کدام کوی و برزن پذیرای زلفا با پذیرش حقیقت زلفا بودنش، بود؟! هیچ کجا!
پوزخند زد. دستش را روی دکمه ضبط فشرد و با شنیدن موسیقی چیزی درون وجودش شکست.
" توی این خونه زندگی کردن
فیلم و سیگار و خواب و بی‌پولی
زندگی یعنی عاشقش بودن
با همین حس و حال معمولی
توی این خونه زندگی کردن
فیلم و سیگار و خواب و بی‌پولی"
آجر به آجر غصه روی سینه‌اش نهاده شده بود و داشت از دست می‌رفت. این از دست رفتن را به خوبی حس می‌کرد؛ اما راهی برای نجات داشت و نه منجی!
دلش سیگار خواست. با تصمیم یکباره‌اش ایستاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
هی راند و هی سیگار کشید. تا جایی که اصلا نفهمید جاده او را به کجا رسانده است. توقف کرد. در کرانه‌ی جاده‌ای که تا چشم کار می‌کرد سیاهی بود و سیاهی! نمی‌دانست کجاست فقط از رانندگی خسته شده بود و می‌خواست کمی باد به کله‌اش بخورد. در را گشود و بدون اینکه ترس را به دلش راه بدهد؛ از ماشین پیاده شد باد سردی وزید و لرز بر پیکر خسته‌اش انداخت. نه باکی از سرما داشت و نه تنهایی و سیاهی شب! که هر چه آسیب به او رسیده؛ همگی به خاطر اطرافیانش بود.
هر چندگاهی صدای ماشینی سکوت شب را می‌شکافت و زلفا بی‌توجه، غرق بود. غرق در قعر خاطراتی که یک نفس تاخته‌ بودند بر ذهن شوریده سر و قلب بی‌وجودش!
بسته سیگارش که به انتها رسید دستان سرخش را بهم کوفت و بینی سرخ شده از سرمایش را بالا کشید.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
غرید:
- برام مهم نیست!
صدای خنده‌‌ی بلندش لرز بر اندام زلفا انداخت و زلفا از همین واهمه داشت. از همین لرزها و رنگ پریدن‌ها!
- یعنی اینقدر حوصله داری که بری دنبال این همه مدرک؟ گواهینامه و کارت ماشین و کارت ملی...ماشاالله به این حوصله‌ت پس!
زلفا چشم‌هایش را در کاسه گرداند و به ناچار نجوا کرد:
- فردا میام ازت می‌گیرمشون.
- پس خوش به حالم!
زلفا پوزخند زد و بی‌آنکه پَر به پَرش دهد، گوشی را قطع کرد. خشمگین آن را روی داشبورد پرت نمود. از حرص و غضب به خودش می‌لرزید. تمام آرامشی که پیدا کرده بود، به یکباره دود شد و به هوا برخاست...به اجبار سرمایی که لحظه به لحظه بر شدتش افزوده می‌شد؛ استارت زد و به سمت خانه راند. می‌دانست در خانه نیز آرامشی برایش یافت نمی‌شود حالا باید جواب دیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
حامی نگاه قهوه‌گونش را به صورت زلفا دوخت. نگرانی جزوی از مردمک‌های لغزانش شده بود. بلند شد و روبروی زلفا ایستاد. بازوان ظریف زلفا را در دست گرفت و با لحنی که بوی نگرانی‌اش گوش تمام شهر را پُر می‌کرد؛ نجوا کرد:
- تو کی زیر چشات این‌همه گود بود و کبود؟! تو کِی این همه وزن کم کرده بودی و از صد فرسخیت بوی سیگار می‌اومد؟! زلفا داری با خودت چیکار می‌کنی حواست هست؟
سرخی چشم چیز مسری بود انگار که به دیدگان شب‌گون زلفا رسید. نگاهش لَب‌پَر شده بود و امان از اشکی که هیچگاه جاری نمی‌شد. لب‌های سرخش به لرزه افتاده بودند و سرما بخش به بخش وجودش را درنوردیده بود. کلاف زندگی‌اش چنان گره در گره و پیچیده شده بود که نمی‌دانست از کجا باید به دادش برسد!
دستان گرم حامی را پَس زد و یک قدم فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
حامی با رگ گردنی که برجسته شده و عرقی که روی پیشانی‌اش نشسته بود، دور اتاق را راه رفت تا کمی بر خودش تسلط یابد؛اما نمی‌شد حرف‌های زلفا او را به نقطه جوشش رسانده بود! سپس به سمت زلفا چرخید و با صدایی که دیگر کنترلش دست خودش نبود، فریاد کشید:
- ما چه آسیبی بهت رسوندیم هان؟ غیر خیرخواهی و دوست داشتنت چیکار کردیم برات زلفا که اینقدر با کینه ازمون حرف می‌زنی؟! منکر بدی سیاوش و پرهام نمیشم! ولی من، سهیلا، هانیه و مامانت چیکارت کردیم زلفا؟
زلفا سرش را تکان داد و زهرخندی آویزه لب‌هایش شد. دلش می‌خواست داد بزند، وسایل را درهم بشکند و بگرید ولی هیچکدام از این‌ها درد قلبش را التیام نمی‌بخشید. دردی جانگداز که با یادآوری خاطرات بر سینه‌اش نشسته بود.
- سیاوش با رفتنش، سهیلا با راز بزرگش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
تأییدش مهر خاموشی بود بر لبان حامی. در بهت و حیرت تنها نگاه انداخت به قامت سروشده‌ی دختر خواهرش و درون خود چنان شکست که هیچ چینی‌بند زنی نتواند خرده‌هایش را وصل پینه کند. ناباور بود؛ اما مگر میشد روی تایید قرص و محکم زلفا خط بطلان کشید؟! پریشانی چشم‌هایش چه مدرک معتبری‌ست در برابر زبان تند و صریحش؟!
گامی به عقب گذاشت بدون اینکه نگاهش را از صورت زلفا بگیرد. کمرش با در برخورد کرد. دستگیره سرد را در دست فشرد و بی‌انکه پیوند نگاهشان را قطع کند؛ با آرامترین لحنش لب زد:
- به مامانت گفتم برای یکی از دوستات مشکلی پیش اومد به ناچار رفتی بیمارستان! این آخرین کاری بود که برات کردم زلفا...این لحظه و این نقطه رو یادت بمونه! همین ساعت نفرین شده‌ای که پا گذاشتی رو همه چیز! منِ حامی، دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
فصل ششم
خواجه در عیب است غرقه تا به گوش / خواجه را مال است و مالش عیب پوش

با چشمانی پف کرده و خونین ناشی از شب بیداری دیشبش و سردردی که هر لحظه بر شدتش افزوده می‌شد؛ لباس‌هایش را پوشید و راهیِ آدرسی شد که مرد برایش فرستاده بود. حتی اسمش را نمی‌دانست و قصد دانستنش را نیز نداشت. ساعت حوالی دو ظهر بود که مقابل رستوران ایستاد. عنوان "پناه" بر سَر درش می‌درخشید. زلفا یک‌تای ابرویش را بالا انداخت و وارد رستوران شد. بیش از هر چیز رنگ طلایی به چشم می‌خورد، دیوارها، دستمال‌های روی میز‌ها و حتی بخشی از رومیزی‌ها طلایی بود.
همچنان که سرگردان وسط سالن ایستاده بود، یکی از گارسونان که فرم سورمه‌ای به تن داشت، به سمتش آمد و لب زد:
- خانم سرمد؟!
زلفا با چشمانی گرد شده سر تکان داد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
صندلی چرم را عقب کشید و با لحن ملایمی تعارف زد:
- بفرمایین.
زلفا سرش را تکان داد و تشکری زیر لب راند هر چند شک داشت مرد مقابلش شنیده باشد. دستپاچه بود و گیج و سردرگم. این مرد برایش شبیه به معامله چند مجهولی شده بود. نمی‌خواست درگیرش بشود؛ اما ناخواسته درگیر حل کردنش شده بود.
نگاه خیره زلفا به صورتش باعث شد لب بزند:
- چی می‌خوای بدونی که چشمات شبیه به علامت سوال شده؟!
زلفا به خودش آمد و سر تکان داد. بعد از طوفان دیشب اصلا حوصله امروز را نداشت. دلش نمی‌خواست اینجا باشد. دوست داشت الان در تختش دراز کشیده باشد و نگاه بی‌هدفش ترک‌های سقف را بشمارد.
- زلفای همیشه نیستی...نگاهت فرق داره!
نگاهش کرد. چشمان خونین و خسته‌اش وجب به وجب چهره مرد را از نظر گذراند و بی‌حال زمزمه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا