• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #161
این سه تا حسابی بدون من برنامه ریزی کرده بودن! حالا می‌فهمیدم وقتی مامان گفت "در نبود من هم بهشون خوش می‌گذره" یعنی چی.
- چه زود باهم جی جی باجی شدین خانجون تازه یه روزه اَ دخترِ بیدیی (چه زود باهم داداشی شدین خانجون تازه یه روزه این دخترو دیدید.)
صدای السا از پشت اپن اومد.
- حسود هرگز نیاسود برفین خانم.
نشست کنار خانجون و محکم بغلش کرد.
- اون‌ مامانمه به هیشکی نمیدمش.
لبام به حالت چندش خم شد. دخترک تپل لوس زیادی پسرخاله شده بود!
-بازم خداروشکر این دو سال جور نشد همو ببینید وگرنه الان مارو دور انداخته بودید.
با لیوان چای بلند شدم تا موبایلمو جواب بدم. می‌دونستم کارن بیدار شده و اولین کاری که می‌کنه تماس با منه. تا غروب که خواستگارهای السا بیان باهاش سرسنگین بودم اما وقتی توی دامن ساسبندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #162
- خورم، بیدین علی حواس به اَنه مهریه بَبِه یا زیاد نگی کی فکر بوکونید بومویدید کالا بیهی نید مثلِ برفین بگو(می‌خورم، ببین علی حواست به مهریه‌ش باشه‌ها زیاد بالا نگی فکر‌کنن دارن کالا میخرن. مثل برفین بگو.)
کش مو‌ی زرد رو پایین موهای هورناز بستم و غر زدم.
- خواهشاً هیچی رو شبیه من نگید بخت من شگون نداره.
توی سکوت سنگینی که شده بود، دامن کوتاه مشکی رو پاش کردم و تاپ پاپیونی زردشو هم پوشیدم.
- برو مامان موهاتو بهم نریزی.
پیراهن تا بالای مچ پامو صاف کردم و جلوی آینه موهامو شونه کردم لایت‌های بنفش موهام با پیراهنم ست شده بود. چین دور یقه و استین‌هاش هم سنمو کمتر می‌کرد.
صدای زنگ در اونم وقتی منتظر خواستگار باشی حس خوبی داره. بابا در رو باز کرد و برای استقبال رفت بیرون. خانجون هم با شال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #163
کنارهم نشستن و من اسید ترشی رو توی دهنم حس میکردم که به آشپزخونه پناه بردم تا یه لیوان آب بخورم. فقط باید السا رو میکشوندم یه گوشه بهم‌ بگه داستان چیه. صدای گیتی و هورناز توی سکوت پذیرایی پیچید و باعث شد با گام‌های بلند خودمو به کنار اپن برسونم.
- ای جانم دختر ناز، سرت خوب شد دعوا کرده بودی؟
هورناز: آره آخه محمد امین تو مهد..
به موقع رسیدم تا قبل اینکه هورناز بخواد اسم بردیا رو بیاره جلوشو بگیرم. قدمی به سمتش برداشتم و با صدای نسبتا بلندی گفتم:
- هورناز جان نشین رو پای خاله اذیت میشه، بیا پیش من.
گیتی بچه رو محکم بوسیدش و تو بغل فشرد.
- وای مهرش به دلم نشسته. از این به بعد بیارش تو باغمون بازی کنه.
سرشو چرخوند سمت مرد خوش‌چهره‌ی کنارش.
- مگه نه بابایی؟
برای فهمیدن دیر بود اما یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #164
گوشی رو قطع کردم دمپایی‌های قرمز السا توی پام زیادی بزرگ بود اما بی‌توجه بهش سریع خودمو به در رسوندم. تاریکی کوچه باعث شد یه مقدار سر بچرخونم. نور بالا رو دوبار خاموش و روشن کرد. چند قدم پایین‌تر از خونه منتظرم بود.
کلید نداشتم که برگردم. پاشنه درو انداختم و با عجله دویدم سمت ماشین. درحالی که نفس نفس می‌زدم گفتم:
- زود حرفاتو بزن تا هورناز اونجا سوتی نداده باید برگردم.
نگاهش چرخید روم و میمیک صورتش از اضطراب تبدیل شد به اخم.
- تهران شده لس آنجلس که با این وضع میای تو کوچه؟
منظورش مچ پاهام و سر بی‌حجابم بود. یه چیزایی تو این بشر نمیخواد عوض بشه درست مثل اولین قرارمون! همین مونده بود برگردم توی خونه شال بردارم و بگم دارم میرم دم در شوهر سابقمو ببینم!
- خوش‌ترین روزای زندگیمو به خاطر تو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #165
ببین اومدم تا دم خونه فهمیدم دارن میان این تو پیچوندمشون. هورناز یه بابا بگه جلوی گیتی تمومه! پس اگه این ازدواج جور شد سعی کن هورنازو بامن روبه‌رو نکنی.
خم شد سمتم و با چشم‌های درشتش که از سر التماس ریز شده بود ادامه داد:
- باشه برفی؟
حال نداشتم به روش بیارم که دیشب تو همین ماشین برام شاخ و شونه کشید. گفت "از زنم نمی‌ترسم و شوهر کنی بچه رو میگیرم." خدا جای حق نشسته که به یک روز نرسیده داره میزنه تو دهنش! دستگیره درو کشیدم و با تمسخر گفتم:
- کار خوبی کردی نیومدی. اقاجونم می‌دیدت جلوی اون پدر زن متشخصت حیثیت واست نمی‌موند.
خواستم پیاده بشم که بازومو نگه‌داشت.
- شنبه میرم مهد هورناز. نذار از دخترم دور بشم اون جونم شده.
نگاهش التماس و اضطراب داشت. برای ثانیه‌ای دلم به حالش سوخت شاید اگه اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #166
از جیغش همه پریدن تو آشپزخونه و من نمی‌دونستم بخندم یا کمکش کنم. فقط لبامو گاز میگرفتم که پق خنده‌م در نیاد. طفلک این‌همه تلاش کرد خانم باشه ببین چجوری بهش گند زدم .
خانجون با عجله سیب‌زمینی پوست کرد و برشی بهش داد:
- نگیر زیر آب دخترم. اینو روش ماساژ بده تاول نزنه.
اهورا یه جوری دستپاچه شده بود که انگار زمان زایمان السا رسیده. صداش گرفته بود وقتی که میگفت:
- بهتره یه مقدار خمیردندون روش بذارید.
السا گریه‌ش گرفته بود میدونستم از درد سوختن دستش نیست و از ابروریزیه اما نمی‌تونستم ریز ریز نخندم. انقدر لبامو گاز گرفته بودم که گیتی متوجه شد با خنده اومد جلو:
- برفین نکنه تو دستشو سوزوندی که اینجوری پلیدانه می‌خندی؟
نگاه جمع کشیده شد سمتم و بعد با خنده‌های ریزی ترکمون کردن. گیتی پیشمون مونده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #167
"انقده ناز نکن ناز نکن دلبریاشو
انقده ناز نکن ناز نکن طرز نگاشو"
قلبم پر از ستاره بود برای عروس تپلی که توی کت و شلوار کرم رنگ با دوماد می‌رقصید. از نظر قد و هیکل شدیداً به هم می‌اومدن. اهورا توی اون کت وشلوار نوک مدادی‌ش قد متوسط و هیکل تپلش بهش میومد بهترین مرد برای السا باشه.
برای شاباش جلو رفتم و کمی باهاشون رقصیدم. برام مهم نبود وسط خونه‌ی مجلل پدر گیتی هستیم. حتی مهم نبود بردیا اونورتر از جمع ما زنشو بغل کرده و گوشه‌ای ایستاده! امشب جشن عقد ساده‌ی تنها دوستم بود. دوست که نه، خواهرم.
با شادی بیش از حدی دور خودم چرخیدم و بعد شاباش دادن برگشتم کنار میز گرد سفید رنگی که پایه های طلایی‌مجللی داشت. کارن نیم خیز شد و صندلی طلایی با بالشتک سفید رو عقب کشید.
- بیا بشین خوشگلم.
کنارش نشستم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #168
روانپریشی ها و بددل ‌بودناش واسه من بود! انگار این‌ مرتیکه فقط می‌خواست گند بزنه تو زندگی من که الان انقدر آروم و متین شده.
دستشو که با دستبند‌ چرم پوشونده بود فشردم.نفس عمیقم رو با خیال راحت فوت کردم
- کارن از اینکه با تو هستم راضی‌ام!
لبخند مهربونی زد.
- کاش ماهم زودتر عقد کنیم خیالم راحت بشه.
نزدیک‌تر بهش نشستم تا صدام به گوش کسی نرسه.
- باید بابات راضی باشه کارن.
با چشمای صادقی که گوشه‌های پایین افتاده‌ش ناراحتی رو فریاد می‌زد، بهم خیره شد.
- دیگه نمیتونم دست روی دست بذارم برفین. همین روزا آخرین حرفامو بهش میزنم.
دستمو کشیدم و جام موهیتو رو برداشتم. مهرماه گرم بود یا من زیادی رقصیدم؟
- فقط بهش بی‌احترامی نکن. حتی منم ارزششو ندارم که دل پدرتو بشکونی.
جرعه‌ای نوشیدم و نگاه چرخوندم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #169
قبل اینکه بخوام تحلیل کنم کِی خودشو به ما رسونده صندلی‌ای کشید عقب و نشست.
- بچه‌ها کنار هم خیلی بانمکید.
کارن با لبخند ازش تشکر کرد و من نگاه از بردیا که پشت صندلی گیتی ایستاده بود گرفتم.
- مرسی گیتی جون شمادوتا هم همینطور.
سر چرخوند و دست بردیا رو گرفت. با کشش دستش مجبورش کرد کنارش بشینه.
- عشقم. از برفین شنیدم آقا کارن نقاش‌ حرفه‌ای هستش، نظرت چیه ازش بخوایم هردومونو کنار هم بکشه؟
بدون اینکه منتظر تایید بردیا باشه رو به کارن پرسید:
- شما اینکارو انجام میدین؟
کارن نگاه زیر چشمی بهم انداخت و مودبانه جواب داد:
- من فقط تصویر برفینمو میکشم. اگه بهم اجازه بده چهره‌های دیگه رو بکشم، با کمال میل!
نگاه گیتی با ذوق و بردیا پر تمسخر چرخید روی من. چشامو با محبت برای کارن ریز کردم. ممنونش بودم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #170
دلشوره به وجودم چنگ زد و مضطرب به سمت باغ حرکت کردم. صدای کفش پاشنه بلند سرمه‌ایم روی موزاییک‌ها و برگ‌ها بهم کمک کرد تودارتر باشم. خیره به کفشام با صدایی که اضطرابم نشون نمیداد جواب دادم:
- میام مامی، یه ساعت دیگه شام میخوریم تموم میشه، بازم استفراغ کرد؟
مامی: آره طفلی بدجوری دلش بهم ریخته. ولی شکمش دیگه سفت شد بهش نبات سوخته دادم.
آهی کشیدم. تا میخواستم یه جونی بگیرم هورناز مریض می‌شد و از خواب و خوراک می‌افتادم. دستی که از پشت روی شونه‌م نشست یه لحظه بدجوری منو ترسوند. لال شده چرخیدم عقب و بردیا رو تو قاب چشم‌هام دیدم. شونه‌مو کشیدم عقب و جواب دادم:
- باشه زودتر میام. فعلا مامی.
تلفن قطع کردم وبا صدای آرومی گفتم:
- اینجا چیکار میکنی؟
دستی که تا لحظات قبل روی شونه‌م بود داخل شلوار خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا