• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #171
جلوتر اومد و اخم ظریف روی صورتش، زیر حباب باغ واضح‌تر شد.
- هروقت مریض میشه بهم بگو؛ خودمو میرسونم. نمی‌خوام تو سختی‌ها کنارش نباشم.
پوزخندی روی لبم نشست. اونوقت که نوزاد بود و تب داشت، کی پیازداغ درست می‌کرد و میفروخت تا خرج دکترش در بیاد؟ حالا اومده که تو سختی ها کنارش باشه!!پر از حرف بودم اما نمی‌خواستم گذشته رو به یاد بیارم که چسبیدم به حال:
- یسوال، اصن به گیتی فکر میکنی؟ به نظرت هنوزم لازم نیست چیزی بهش بگیم؟ دوتایی زل می‌زنیم تو صورتش و پنهان‌کاری میکنیم!
نگاهی به دور و اطرافش انداخت می‌تونستم بفهمم که نگرانه کسی صدامون نشنوه. اما اینو درک کردم انقدر هورناز براش مهمه تا اینجا اومده تا از حالش مطمن بشه.
- هنوز وقتش نیست. خودم بهش میگم.
شونه‌هامو بالا انداختم:
-قطعا واس تو عادیه اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #172
دست سردشو آروم بوسیدم. صورت بی‌رنگش می‌گفت از رودل کردن، فشارش پایینه. بی‌حال و غرق خواب بود. پتوی کوچیکشو کشیدم روی گردنش و اتاق رو ترک کردم. کاش امشب مراسم عقد السا نبود تا به بچه‌م برسم. باید چیزای مقوی بهش می‌دادم. در یخچالو کامل باز نکرده بودم که صدای کوبیده شدن شدید در حیاط باعث شد چند قدم به عقب بردارم و در نیمه باز بمونه.
السا که قرار نبود امشب خونه بیاد. پس کی اینجوری درو به هم کوبید؟ کنجکاوانه سمت در رفتم و سعی کردم از داخل چشمی پله‌هارو ببینم ثانیه‌ای نگذشته بود که کارن جلوی چشمم قرار گرفت و در واحد رو زد. باز کردم. چشمای قرمزش و صورت متورم چیزی به اسم عصبانیت رو نشون می‌داد. قبل اینکه حرفی بزنیم صدای مامی هوشنگ از طبقه بالا اومد.
- پسر جان چرا در رو بهم می‌کوبی مگه اینجا خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #173
سکوت مقداری کش اومد و انگار هیچ کدوم قصد نداشتیم حرکتی کنیم. حدسش غیرممکن نبود که بفهمم باز هم دعوا سر من بوده. حتی لباس‌های مراسم عقد هنوز تنش بود و این نشون می‌داد خیلی سریع دعوا شکل گرفته و زده بیرون.
مامی همراه با ضرب عصا روی زمین تحکم جمله‌ رو رسوند:
- باشه مزاحم برفین و دخترش نشو، بچه مریضه ننه‌ش تازه دو ساعته از مراسم اومده خسته‌س.
ثانیه‌ای سکوت کرد و بعد با لحن معناداری ادامه داد:
- درضمن تنها هم هستن. عروس از امشب خونه شوهرش می‌مونه. پس بی سر و صدا تشریف بیار بالا.
کارن چرخید سمتم و نیشخندی زد. نگاهش خیره به من بود و با لحن بیخیالی که مشخص بود اصلاً گوشزد غیرمستقیم مامی رو جدی نگرفته گفت:
- حاجیه خانم می‌خواد آتیش از پنبه دور کنه. نگران نباش مامی ما کبریت بی‌خطریم. اون پنبه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #174
زمزمه‌م توی گوش‌هاش پیچید. این قانون نانوشته‌ی ما بود که وقت حال بدی‌ها برمی‌گشتیم به دوران رفاقت.
دستاش رنگی بود که بهم دست نزد اما سعی کرد با پوست صورتش دستمو نوازش کنه.
- خرابم برفین.
نگاهم به بوم نقاشیش کشیده شد. تصویر عجیب و غریبی از تاریکی شب که صورت یک دختر توش پیدا بود. یک دختر شبیه من، شاید هم خودم!
دستامو از دورش باز کردم و کنار بوم ایستادم. حالا صورت خسته‌ش کامل دیده می‌شد.
- چرا هر دختری که می‌کشی شبیه منه؟
پالت پلاستیکی که پر شده بود از رنگ‌های تیره رو پایین آورد و شونه‌هاش خمیده شد. انگار برای ثانیه‌ای از اون حالت نمایشی خارج شد که پالت و قلمو رو روی چهارپایه‌ی کوچک کنار بوم گذاشت.
- فکر کردی چرا نمی‌تونم بیخیال توئه لاکردار بشم؟
کت از روی شونه‌هاش افتاده بود برای برداشتنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #175
پالت رو کوبید روی میز و به ضرب چرخید سمتم.
- پس میشه بگی واسه از دست ندادنت باید چی‌کار کنم؟ مگه خودت نگفتی بابات باید راضی باشه؟
نه فریاد کشیده بود، نه لحنش تند بود! حتی عصبی شدنش هم آرامش داشت.
داشت حقیقت رو می‌گفت اگه نمی‌خوام زنش بشم واسه چی معطل کردم؟ چرا بهش میگم بابات باید راضی باشه؟! گیریم باباش راضی شد وقتی من نمی‌خوام باهاش ازدواج کنم پس چه فرقی داره!
به آنی دلم برای حالش سوخت. با این سنش بازیچه‌ی دست من شده بود. داشت چوب احساسشو می‌خورد. عقب ایستادمو سرمو انداختم پایین. بغض چنگ زده بود به گلوم اصلا چرا رابطه رو تا اینجا ادامه دادم که وابسته بشم. وابسته‌ی چیزی که نمی‌خوام سرانجام داشته باشه.
نگاهم به دستام بود که توهم‌ گره خورده بود و مغزم درحال سرزنش کردن. آغوش رنگی و مهربونش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #176
- من عاشقتم برف، اینجوری نکن با دلم. به کسی که پابه‌پات اومد تا سرپا بشی، کسی که توی گریه‌هات و خنده‌هات و تنهاییات کنارت بود؛ اینجوری نگو برو!
اشک غلتیده روی گونه‌شو با بازوی کم حجمش پاک کرد و فشار دست‌هاش روی شونه‌هامو مقداری بیشتر کرد.
- به من نگو برو، من بدون تو یتیمم برفین.
روی اولین پله نشست و سرشو بین دست‌هاش فشرد. اولین باری نبود که اشک‌هاشو می‌دیدم اما درست مثل اشک‌های هورناز جیگرمو می‌سوزوند. روی پله‌ کنارش نشستم و سعی کردم سرشو تو آغوش بگیرم‌ به بغلم پناه آورد. با دست چپ موهاشو نوازش کردم. گیر افتاده بودم نه دلم می‌اومد رهاش کنم، نه می‌تونستم دل زخم خوردمو به ازدواج راضی کنم.
خم شده توی بغلم، جایی که درست صدای قلبم زیر گوشش بود دست راستمو نوازش ‌کرد.
- اگه نری هم می‌دونم دلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #177
هم‌زمان با توقف اسنپ جلوی خونه، بانداژ دستمو قفل کردم. باید همین روزا یه فکری برای این درد بی‌درمونم می‌کردم‌. از ماشین پیاده شدم و قبل از چرخوندن کلید صدای بردیا رو شنیدم.
- سلام برفی.
سمت صداش چرخیدم. توی پیراهن اسپرت مشکی، زیادی خوب به نظر می‌اومد. با نگاهی به ساعتم زمزمه کردم:
- وقت شناسم شدی.
دست به کمر قدمی بهم نزدیک شد.
- همه‌ی هفته در انتظار جمعه می‌گذره که با دخترم باشم.
خواستم لبخند بزنم اما هیچ جوره نمی‌تونستم لبمو به خنده باز کنم.
- آماده بشه میارمش.
وارد خونه شدم و در سفید خاک گرفته‌ی حیاط رو به روش بستم. از جلوی راه پله‌ها سر و صدای السا رو شنیدم:
- خاله بپوش دیگه الان مامانت میاد جفتمونو دار می‌زنه.
درحال باز کردن بند کتونی صورتیم بودم که صدای سرتق هورنازو شنیدم.
- خ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #178
نگاهش از من به هورناز که جلوی پاهام ایستاده بود و دوتا دستم روی شونه‌هاش بود چرخید. میمیک صورت و طرز نگاهش چیزی از دوستی و صمیمیت نشون نداد. صورتش لحظه‌ای سرخ شد و با صدایی که توقع نداشتم انقد بلند باشه گفت:
- کارن تو خونه‌ی توئه؟
لبخندم ماسید و شوکه از اینهمه تندخویی کیمیا زمزمه کردم:
- خونه‌ی من؟!
قبل اینکه بگم این جا خونه‌ی مامی هوشنگه نه خونه‌ی من، سیلی محکمی توی گوشم زد و با فشار دستش روی قفسه سینه به داخل حیاط هولم داد.
- دعواهای هرروزه‌ش با پدر بدبخت من بس نبود حالا کاری کردی از خونه فراری بشه؟
صداش انقدری بلند بود که کارن و السا، همینطور مامی هوشنگ سراسیمه خودشونو به حیاط برسونن. با سیلی خوردن آشنا بودم اما اینکه جلوی دخترم بشکنم بدجور اذیتم کرد. با دست زدمش کنار و سعی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #179
دوباره هولم داد عقب و فریاد زد:
- خوب بلدی جلوی کارن نقش بازی کنی. اصلاًا با همین کارهات خامش کردی.
از عصبانیت قرمز بود و نفس‌های عمیق می‌کشید. بغضمو قورت دادم.
- بسه کیمیا من دشمنت نیستم مگه داداشت برای ترک کردن خونه از من اجازه گرفته؟
برای تحقیر کردنم صورتمو با انگشت شصت و اشاره فشار داد و از ته دل نفرین کرد:
- الهی بمیری زنیکه عفریته، الهی خودت و بچه‌ت باهم بمیرید که شدین عذاب زندگی ما.
دیگه صبوری درمقابل لوس بازی‌هاش توهین به شعورم بود! دلم می‌خواست بزنمش، انقدر موهای بافت آفریقایی خوردشو بکشم‌ که خون از سرش بیرون بریزه. قبل اینکه چیزی بگم دست‌های قوی بردیا منو عقب کشید و قامتش جلوم ایستاد.
- خانم محترم اون کسی که آرزوی مرگشو کردی دختر کوچولوی منه. اون بچه که گناهی نداره.
کیمیا بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,179
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #180
بردیا شونه‌هامو گرفت و خم شده روی صورتم با عینکی که حالا بین موهاش بود آروم پرسید:
- خوبی؟
نگاهم بی‌رمق کشیده شد تو چشم‌هاش که برام زیادی غریبه بود. راستی آدما چیکار می‌کنن که اینجوری توی نگاهمون غریبه میشن؟
با تکون دادن سرم سعی کردم ذهنمو متمرکز کنم. باز بهم فشار اومده بود که با فکر کردن به حاشیه سعی داشتم خودمو آروم کنم. صدام از غم زیاد تحلیل رفت.
- نمی‌خواستم هورناز اینجا باشه.
شونه‌هامو رها کرد و صاف ایستاد:
- نگران نباش همون موقع بردمش تو ماشین درو هم قفل کردم.
نگاه ازش دزدیدم و به کارن که گوشه حیاط با دست‌های گره خورده توی موهاش به دیوار تکیه داده بود، خیره شدم. انقدر می‌شناختمش که بدونم از سیلی زدن به خواهر کوچیکش عذاب وجدان داره. دست بردیا جلوی صورتم تکون خورد و مجبورم کرد نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا