• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 62
  • بازدیدها 2,483
  • کاربران تگ شده هیچ

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
ویولت شانه‌به شانه‌ی اسکایلر که از لحاظ قدی با خوده ۱۷۰ سانتی‌اش برابری می‌کرد قدم برمی‌داشت. در مقابل‌شان زنان خدمتکاری با زیر سارافونی آستین بلند نخی سدری رنگ، سارافون ساتن ساده لجنی تا بالای مچ پا، موهای بافته شده‌ با ربان سدری و صندل‌های تابستانه مدل گره‌ای سدری رنگ در تردد بودند. در سویی دیگر خدمت‌کاران مرد با پیراهن‌های نخی سدری رنگ، کت‌ و شلوار‌های کتان لجنی رنگ، کفش‌های قایقی سدری رنگ و موهای مجعد کوتاه شده قدم بر می‌داشتند.
یکی از خدمت‌کاران جوان که اکنون همانند ویولت هجده سال داشت؛ یکی از سینی‌های دایره‌‌ای شکل نقره‌ای رنگ‌ را مقابل ویولت گرفت و با خجالت و گونه‌های زاویه دار سرخ شده زبان گشود.
- از این شیرینی‌های نارگیلی میل دارین بانوی من؟
ویولت لبخندی روی لبان ظریفش نشاند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
باقی صندلی‌ها یکی پس از دیگری در کنار میز‌های قرمز رنگ با پایه‌های بلند طلایی‌رنگ جای گرفتند. صندلی‌ها و میز‌هایی که همانند صندلی‌های مخصوص پادشاه، ملکه و پرنسس از مرغوب‌ترین چوب‌های حاضر در ولاریس ساخته شده بودند.‌ صندلی‌هایی نقره‌ای رنگ که نماد مخصوص قبایل و نیرو‌های جادویی‌شان روی پشتی‌های‌شان با رنگ طلایی هک شده بودند. پس از رسیدن به میانه‌ی موارد ذکر شده در لیست؛ ویولت خسته از قدم برداشتن در سالن و نگاه کردن به دیوار ‌هایی که جای‌جایش را نقاشی‌های کهکشانی پوشانده بود، یکی از مژه‌های نارنجی رنگش را از پلک چپش جدا کرد. اسکایلر که از زمان تولد ویولت تا اکنون در کنار او روزگار گذرانده بود، می‌دانست که زمان کلافگی او رسیده است. دستی به موهای جوگندمی بلندش که حال محکم بالای سرش جمع‌شان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
طولی نکشید تا او را از پنجره‌ی بزرگ و باز مانده‌ی اتاقش عبور دهد و روی قالیچه‌ی دست‌باف بنفش رنگ مقابل پنجره‌ فرود آید. ویولت که خیالش از اتمام پرواز راحت شده بود از کمر پینار پایین آمد و به نشانه‌ی تشکر دستی روی پوزه‌ی بزرگش کشید. پینار به مثال عادت به ده ثانیه نرسیده غیب شد و ویولت را تنها گذاشت. عادتی که ویولت از آن متنفر بود و دلش می‌خواست فارغ از زمان پرواز؛ در هر شرایطی پینار در کنارش بماند. پنجره‌ی عظیم مقابلش را که دور‌تارش طلایی رنگ بود را بست و در دم قفلش کرد. روی کاشی‌های یاسی رنگ اتاقش قدم برداشت و اتاق صدمتری‌اش را از نظر گذراند. تنها اتاق کاخ که عاری از بالکن بود برای دختر پادشاه درنظر گرفته شده بود. دختری که گاهی در خواب راه می‌ر‌فت و بار‌ها تا مرز سقوط از بلندی پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
ویولت که فهمیده بود حرف نادرستی از دهانش خارج شده؛ با شرمساری سرش را پایین انداخت و موهای خیس نارنجی رنگش را به بازی گرفت. لایلا خندید و با دست غرق در جواهرش چانه‌ی صاف ویولت را گرفت و سرش را بالا آورد.
- می‌دونی اگه این حرف رو جلوی بانو اسکایلر می‌زدی چی‌ می‌شد! با فنرهای دانتلم دارت می‌زد!
ویولت خندید و دست لایلا را پس زد. او و خواهر دوقلویش تنها کسانی بودند که که در این کاخ سرد و کسالت بار او را با شوخی‌های گاهو بی گاه‌شان سرزنده نگه می‌داشتند. آهی کشید و به کمک ندیمه‌اش لایلا پیراهن قرمز رنگ گیپورش را بر تن کرد. یاقوت‌های گرد مانندی دور تا دور پیراهن دوخته شده بودند و شکوه ویولت را دو چندان می‌کردند. با تنگ کردن بند‌های پشت پیراهن؛ حال نوبت به وصل دامنی پهناور رسید که سنگینی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
ویولت که توان سرپا ایستادن نداشت؛ خواست مجدداً روی صندلی طلایی رنگ جلوی آینه‌اش بنشیند؛ امّا از ترس افتادن چروک بر جان دامن وسیعش پشیمان شد. از روبه‌ روی آینه کنار رفت و پاهای عاری از کفشش را روی کاشی‌های سرد به حرکت درآورد. برای خنک شدن بدن عرق کرده‌اش جاهایی از اتاقش که فاقد قالیچه‌های بزرگ و کوچک‌ بود قدم بر‌می‌داشت.
به درخت‌چه‌‌ی جواهری که در گوشه‌ی اتاق در نزدیکی درب خروج بود رسید و مقابلش ایستاد. درخت‌چه‌ای با تنه‌ی قهوه‌ای رنگ هم قد خودش که پدرش برایش ساخته بود. ده‌ها شاخه‌ی طلایی و جواهراتی آویزان شده بر آن خودنمایی می‌کردند. در نظرش پدرش پادشاه جیکوب اعجاب‌انگیزترین قدرت را در جهان داشت. دستی به شاخه‌ی مقابلش که غرق در مروارید‌های سفید رنگ بود کشید و لب‌های قرمزش را روی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
ویولت سکوتش را شکست و در حالی که با گل سینه‌اش بازی می‌کرد به صورت صاف و عاری از موی متیو نگاه کرد و گفت:
- پس اون عسلی که قرار بود کام من رو شیرین کنه رو قرار بود آقا خرسه برام بیاره! البته مطمئنم که طبق معمول تمام عسل رو خورده و چیزی برای معشوقش باقی نذاشته.
متیو که توانایی تبدیل شدن به خرس را داشت اکنون نه برای آوردن عسل از کندو بلکه از فرط ترس وقایع امشب؛ توان تکه پاره کردن خاص و عام را داشت. متیو که متوجه از بین رفتن خنده‌ی ویولت و پی بردن به ترسش شد؛ آنی نفس صدا داری کشید و به قالب فریب کارش بازگشت. لبخندی روی لب‌های ظریفش نشاند و ابرو‌های پهن قهوه‌ای‌اش را بالا برد. قدمی از او فاصله گرفت و به چشم‌های منتظر ویولت نگاه کرد و با صدای کلفت و لهجه‌ی لانیکایی گفت:
- اتفاقاً این‌بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
- لا...ی..لا، ها...ن..ا...؟
صدایش به قدری آرام بود که حتی خودش هم نمی‌توانست بشنود چه می‌گوید. چند دقیقه‌ای را به زمزمه کردن نام‌ ندیمه‌هایش گذراند و کسی به سراغش نیامد. از پنجاه فانوس رز مانندی که جای‌جای اتاقش روشن شده بود؛ حالا فقط پنج فانوس نور کم سویی بیرون می‌دادند. گویی طوفان آمده بود و همه‌ی آنان را به خاموشی مزین کرده بود. بی‌جانی را کنار گذاشت و کف دست‌های سردش را روی قالی نرم و هزاران شانه‌ی سیاهش که غرق در گل قرمز و طلایی رنگ بود فشرد. با جدایی کمرش از قالی و نشستنش روی آن؛ موهای پریشانش را دورش احساس کرد. با دیدن رنگ‌ سیاه‌شان چشم‌هایش را تا بی‌نهایت گشود و فریاد‌هایی جگر سوز را سر داد. موهای سیاهش را در دستانش فشرد و فریاد زنان خودش را کشان‌کشان به میز شیشه‌ای وسط قالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
عاقبت دو سرباز به او رسیدند و قبل از این‌که باز او را گیر بی‌اندازند؛ ویولت با دست‌های لرزان دو دستگیره‌ی چوبی مقابلش را گرفت. دستگیره‌های گرد را به سمت خود کشید و با دیدن سالن غرق در خون و جنازه‌ همان‌جا روی زانوانش افتاد و فریاد زد.
- این‌جا چرا این‌جوری شده؟ کی این بلا رو سره خدمت‌کار‌‌ها و جنگ‌جوهای ما آورده؟!
موهای سیاه شده‌اش را به چنگ گرفت.
- چرا موهای من این جوری شده؟
مشت خونی‌اش را روی زانویش کوبید.
- پدر و مادرمو می‌خوام!
یکی از سربازان خواست بازویش را بگیرد اما صدایی از پشت‌سر مانع‌شان شد.
- شما دوتا می‌تونین برین گمشین خودم از پسش برمیام.
ویولت سره سنگینش را به سمت صدا چرخاند و مرد جوانی که همانند پادشاهان لباس پوشیده بود نگاه کرد. تصور کرد شاید از مهمانان باشد و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
- چ... را من هنوز ز...ندم؟! چ...را...؟ چ...طور این ات‌‌‌...فاق اف...تاد...؟
دیگر نتوانست طاقت بیاورد و در کنار عزیزان تکه‌پار شده‌اش به بیهوشی و خوابی موقت پناه آورد.

***
چشم‌های خسته‌اش را باز کرد. این‌بار روی تختش خوابیده بود. آنی لبخندی زد و زیر لب زمرمه کرد.
- همش کابوس بود.
با خیالی آسوده و تنی پر از درد روی تخت نشست. با افتادن موهای سیاهش روی دستانش؛ لبخندش روی لبانش جان داد. لباس‌هایش با ساتن سفید بلندی تعویض شده بودند. ‌‌دست زخم خورده‌اش در حصار پارچه‌ای سفید رنگ گیر افتاده بود. با پاهایی لرزان خودش را به آینه‌اش رساند و با دیدن موها و چشم‌های سیاهش دستانش را به آغوش کشید و اشک‌هایش را روی گونه‌هایش آوار کرد.‌
- من دیوانه شدم! این‌ها هیچ کدوم حقیقت نداره.
از آینه فاصله گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
- متیو بعد از کشتن برادرش لئو؛ تاج پادشاهی لانیکا رو غصب کرد و به همراه عمه‌ات که به زودی همسرش میشه از این‌جا رفتن‌.
ویولت از میان صدای کلفت مرد روبه رویش متوجه لهجه‌ی آنیهیلیتی‌اش شد. دستی به صورتش کشید و با حس کردن درد روی گونه‌هایش که ناشی از چنگ‌هایش بود با صورتی جمع شده از درد فریاد زد.
- باور نم... ی‌کنم! از لهجه‌ت مشخصه از کجا اومدی! جایی که مردمش جز دروغ‌گویی و پلیدی حُسن دیگه‌ای ندارن. آخرش پادشاه خون‌خوارتون به آرزوی حقیرش رسید و ولاریسو به چنگ آورد! حتماً تورم فرستاده با جفنگیات من رو خام کنی.‌‌ تنها راهی که حکومت ایدن بر ولاریس بر حق بشه زنده بودن من و یه مراسم ازدواج دروغینه! برو به اون ایدن شیطان صفت بگو بهتره من رو در جا بکشه چون محاله تن به خفتی بدم که برام درنظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا