• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مرگ‌آور | اِلارا کاربر انجمن یک رمان

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مرگ‌آور
نام نویسنده:
اِلارا
ژانر رمان:
#فانتزی #تراژدی #عاشقانه
کد رمان: 5480
ناظر: Sara_D Sara_D
خلاصه:
قبل از دیدن شَرِن همه‌چیز فرق داشت، هلن یک دفعه به خودش اومد و دید خیلی وقته که به کتاب‌خونه نمی‌ره، با دوستان و خانواده‌ش نمی‌گرده و مدت زیادی می‌شه که مثل آدم‌های مجنون، نیمه شب‌ دزدکی و پا برهنه از خونه فرار می‌کنه و خودش رو توی وضع بدی وسط ناکجاآباد پیدا می‌کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,805
پسندها
24,360
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
منتظر بود.
سر چرخاند، چشم گرداند.
میان تنه‌های بلند قامت سخت، سرگردان و حیران ایستاده و به دنبال نشانه‌ای آشنا نگاهش به اطراف می‌دوید.
نه دقیق ولی درست مانند مه غلیظی که آن‌جا را در بر گرفته بود، مبهم یادش می‌آمد.
چیزی یا شخصی قرار بود سر برسد.
قرار بود چیزی برایش بیاورند، باید هدیه‌ای دریافت می‌کرد.

***‌
ورق زد، چیزی کمتر از ده صفحه به انتهای کتاب مونده بود و بوی چوب نم خورده و کاغذ، تمام فضای کوچیک کتاب‌خونه رو پر کرده و هر از گاهی حواسش رو پرت می‌کرد. با صدای کشیده شدن پایه‌های چوبی و فرسوده‌ی صندلی مادام به پارکت کهنه، بی‌خیال باقی کتاب شد. ده بار خونده بودش و خط به خطش رو تا پایان می‌تونست از حفظ زیر لب زمزمه کنه.
مادام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سردرگم و بی‌حواس سر تکون داد و لبخندی عجولانه زد.
-‌ روز خوش مادام.
مادام همیشه مادام بود، هلن هیچ وقت ندیده و نشنیده بود که کسی اون رو به اسمی جز این صدا کنه. زن لاغر اندام و عجیبی بود که با وجود سن و سال زیادش همچنان راست قامت و عصا قورت داده می‌ایستاد و قدم برمی‌داشت. مادام که دور و دورتر شد، زودتر راه افتاد تا بیشتر از این تاریکی فرصت نکنه نزدیک و نزدیک‌تر بیاد.
«آه خدایا، تا غروب بیرون بودن؟! این یکی ابداً کار من نبود!»
به قدم‌هاش سرعت داد. اگه می‌شد می‌دوید؛ اما خب هیچ دلش نمی‌خواست تا روز بعد و شاید اگه خیلی خوش شانس می‌بود تا هفته‌ی بعدش توی این شهر کوچیک بپیچه که دوشیزه واسیلیس ذره‌ای منش و آداب رفتاری یک بانوی نجیب‌زاده رو نداره!
کنار تیرک سیاه و آهنینی که پایه‌ی فانوسی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای قهقهه‌های بلندی، هلن رو برای بار چندم از جا پروند. صدای هین مانندی وحشت‌زده از بین لب‌هاش فرار کرد و دستش که داشت آروم‌آروم از روی قفسه‌ی سینه‌‌اش کنار می‌رفت، دوباره و محکم‌تر از قبل همون جا چسبید.
-‌ خدایا!
نگاهش به دنبال صدای اون خنده‌های دلهره‌آور دوید و به جمعی رسید که قبل‌تر مادام براش توصیف کرده بود، مردهای مدهوش و بی‌تعادلی که هوش و حواس‌شون رو مدتی پیش توی بار جا گذاشته بودن‌. بی‌اراده قدمی عقب رفت که به کسی برخورد کرد، ترسیده‌تر چرخید و متوجه شد همون مردیه که کنارش ایستاده و سیگار می‌کشید، اون‌قدر ساکت بود که به کل حضورش رو برای دقایقی فراموش کرده بود.
در تصمیمی ناگهانی و عجولانه به دامن شیری رنگ لباسش چنگ زد و به سمت اون طرف خیابون قدم تند کرد. حداقل تا خونه می‌تونست راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خلاف شخصی که همراهش بود، افکار هلن هنوز اطراف این موضوع می‌چرخید که اون زودتر از این‌ها به هلن گفته بود که اگه پیاده بره بهتره ولی با ترش‌رویی و بی‌ادبانه جوابش رو داده بود. افکارش ساده لوحانه اطراف جبران لحن بدش می‌گشت «حالا من چطوری باید ازش تشکر کنم؟ کاش حداقل می‌دونستم از کدوم خانواده‌ست تا می‌گفتم پدر کاری برای جبران این لطفش انجام بده.» از گوشه‌ی چشم نگاهی به دود سیگارش انداخت که در هوا پخش و ناپدید می‌شد.
-‌ خونه‌‌ات از کدوم طرفه؟
سعی کرد به این مفرد خطاب کردن‌هاش توجه نکنه، هر چی که بود کمکش کرده بود‌. هلن می‌تونست یکم بخشنده‌تر باشه و به روی خودش نیاره، نمی‌تونست؟!
-‌ انتهای همین جاده‌ست‌. راستش من... من از لطفی که بهم کردین خیلی متشکرم آقای...
در حالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
خیره به درخت‌های سر به فلک کشیده‌ی اون جنگل دروغین که به راحتی چیزی عادی و معمولی برای مردم دیده می‌شد، لبه‌ی کلاهش رو کمی پایین کشید و بی‌ربط گفت:
-‌ بهتره از پدرت بخوای برات یه کالسکه‌چی استخدام کنه.
هلن ابروهاش رو از تعجب بالا برد. وقتی بی‌هیچ حرف دیگه‌ای راه افتاد و به سمت همون جنگل قدم برداشت، دامنش رو کمی بالا گرفت و چند قدم جلو دوید.
-‌ تا جایی که می‌دونم خونه و عمارتی اون طرف نیست، یعنی هیچی نیست؛ فقط جنگله!
دست‌هاش رو خلاف تمام مدتی که همراه هلن بود با حالتی پر از بی‌خیالی دور از آداب اشرافیت توی جیب‌های کت بلند و سیاهش فرو برد، عقب‌عقب راه رفت و بیشتر هلن رو به شک انداخت که اون یه نجیب‌زاده بود یا نه؟
-‌ می‌دونم.
مبهوت بهش نگاه کرد که چرخید و با قدم‌هایی سلانه‌سلانه و بدون عجله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Elara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
23
پسندها
754
امتیازها
3,590
مدال‌ها
5
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا