شاعر‌پارسی اشعار امیرخسرو دهلوی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 1,990
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را​
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را​
تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس​
زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را​
غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک​
بوستان زندان نماید، مردم غمناک را​
چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک​
بوستان زندان نماید، مردم غمناک...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا​
من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را​
منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده​
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را​
شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش​
شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را​
ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس​
که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را​
بمیرند و برون ندهند...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli.D :)

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را​
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را​
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم​
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را​
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم​
نفس بگشایم و دم می دهم سوزاک پنهان را​
بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی​
شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را​
نهان با خویش می گویم که...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli.D :)

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها​
همه خونابه حسرت شدست آن دوست گانیها​
عزیزانی که از صبحت گران تر بوده اند از جان​
چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها​
نشان همدمان جایی نمی بینم، چه شد آری​
زمانه محو کرد از سر دگر ره آن گرانیها​
کنون در کنج مهمان زمین اند آنکه دیدستی​
پریرویان زیور کرده را در میهمانیها​
چو مشک ما همه کافور شد از سردی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را​
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را​
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری​
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را​
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد​
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را​
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده​
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را​
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم​
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را​
من...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
آن طره به روی مه بنهاد سر خود را​
از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را​
چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل​
ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را​
مانند قدش بستان چون دید سهی سروی​
زیر قدمش سبزه بنهاد سر خود را​
دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش​
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را​
ای ناصح بیهوده چندین چه دهی پندم​
بگذار مرا بگذار، می خار سر خود را​
زان بند قبا...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چنانی در نظر نظارگان را​
که رونق بشکنی مه پارگان را​
چنان نالان همی گردم به کویت​
که دل خون می شود نظارگان را​
تو در خواب خوش و من بی تو هر شب​
شمارم تا سحر سیارگان را​
زبس کاین رنج من به می نگردد​
ز من بگرفته دل غمخوارگان را​
دوای درد من بر تست،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eli.D :)

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
صبا نو کرد باغ و بوستان را​
پیاله داد نرگس ارغوان را​
به خط سبز، صحرا نسخه برداشت​
سواد روشن دارالجنان را​
سحرگاهان چکید از قطره ابر​
گلوتر گشت مرغ صبح خوان را​
مزاج از قطره ها خشک کرد نرگس​
چو بیماری که یابد ناردان را​
بنفشه کوژ پیش سر گویی​
تواضع می کند پیر و جوان را​
مگر...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
گل من سبزه زاری کرد پیدا​
زمانه نوبهاری کرد پیدا​
در این موسم که از تأثیر نوروز​
جهان نو روزگاری کرد پیدا​
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد​
زر گل را، عیاری کرد پیدا​
شدم موی و فرو رفتم به رویش​
همانم خارخاری کرد پیدا​
نهانی خارخاری داشت آن شوخ​
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا