• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گارد جاویدان | ملورین کاربر انجمن یک رمان

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
گارد جاویدان
نام نویسنده:
ملورین
ژانر رمان:
#فانتزی #معمایی
کد رمان: 5587
ناظر: MAEIN MAEIN


خلاصه:
پنج ماه بعد از اخراج شانا از گارد جاویدان نامه‌ای از طرف ملکه به دستش می‌رسد که به او شانسی دوباره برای برگشتن به گارد جاویدان می‌دهد.
حالا شانا فرصت دارد تا خودش را ثابت و اشتباهات گذشته‌اش را جبران کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,622
پسندها
8,545
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بخش اول: استاد و شاگرد

- اسمت رو تکرار کن.
چشمش را از روی صندلی‌های پوسیده چوبی برداشت. هجوم تعداد زیادی از مردم باعث شده بود که اتاق شلخته و فرسوده به نظر برسد.
برایش عجیب بود نمی‌دانست جاویدان‌ها هم اجازه دارند که مانند محافظ‌ها به امور مردم رسیدگی کنند حداقل در گذرگاه بهشت همچین اجازه‌ای نداشتند.
به جاویدان روبه‌رویش نگاه کرد ابروهای باریکش درهم گره خورده بود و پوست سفیدش به سرخی می‌زد. هوا آن‌قدرها هم گرم نبود؛ اما کنار شقیقه‌اش قطرات عرق دیده می‌شد. لباسش نامرتب و چروکیده بود که خبر از سر شلوغش می‌داد.
حسابی درگیر بود و دنبال دستور انتقال می‌گشت. با عجله میان پرونده‌ها را نگاه می‌کرد تا اثری از آن بیابد. تلاش‌هایش بی‌نتیجه نماند و بالاخره دستور را پیدا کرد.
به دستور که دیگر کاغذی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بخش دوم:شرط کوچک

آخرین سطل آب را هم خالی کرد. با پشت دست عرق پیشانی‌اش را تمیز کرد و سطل را به گوشه‌ای پرت کرد.
از وقتی آمده اوضاع همین بود. فرقی با یک پادو نداشت و کارهایی را می‌کرد که از پس هر کارگری برمی‌آمد. این در حالی بود که جاویدان‌های دیگر به ماموریت می‌رفتند، در مسابقات مختلف شرکت می‌کردند و حتی برای کمک به مردم از پادگان خارج می‌شدند؛ اما او اسطبل را تمیز می‌کرد، به اسب‌ها یونجه می‌داد، لباس‌ها را می‌شست و بزرگترین جنگش با مورچه‌های اتاقش بود.
با قدم‌های خسته به سمت خوابگاه رفت تا فرمش را بپوشد. معمولاً برای جابه‌جایی آب فرمش را نمی‌پوشید تا خیس نشود.
راهروی خوابگاه در روز حتی تاریک‌تر از شب بود. با دیدن شخصی که با شانه‌ی چپش به دیوار راهرو تکیه داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
شهر شلوغ بود و هر کسی برای کاری از خانه‌اش بیرون زده بود. شانا طبق عادت دست‌هایش را پشت کمرش بسته بود و با آرامش خاطر قدم می‌زد. در کنارش متیو تمام حواسش را به شانا داده‌ بود و با چشمانی پر سوال و شکاک او را می‌پایید.
شانا ترجیح می‌داد نگاه متیو را نادیده بگیرد؛ اما صبرش سر آمد و ایستاد و حق به جانب به او خیره شد. منتظر بود متیو حرفش را بزند.
متیو کمی مکث کرد. می‌خواست سوالی را بپرسد که بیش‌ترین اطلاعات را به او بدهد.
- فکر نمی‌کنم برای انجام ماموریتت اونم تنهایی به مشکل بخوری.
شانا بازوی متیو را گرفت و او را به قدم‌زدن وادار کرد.
- منم فک نمی‌کنم انجام ماموریت اونم دونفری مشکلی داشته باشه.
باید تا قبل از ظهر نامه‌ها را به شموئل می‌رساند.
دادگاه نزدیک‌تر از آن چه بود که فکرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بخش سوم:پسر نفرین شده

کنارش نشست.
- باید صبر می‌کردی که منم بیام.
شانا برای کمک به متیو سمت رود رفته بود؛ اما قبل از این که او برسد. تمام رخت‌ها را شسته بود و حالا در تاریکی شب کنار رودخانه به ماجرای امروز فکر می‌کرد.
متیو جوابی به شانا نداد. بعد از کمی سکوت شانا دوباره به حرف آمد:
- مردم همیشه همین‌جورین؛ ترسشون رو پشت نفرت پنهان می‌کنن.
صدای پرش ماهی‌ها درون رود و قورقور غورباغه به شانا حس ناامنی می‌داد. پاهایش را بیش‌تر به خود فشرد.
شانا به آسمان خیره شد تاریک بود.حتی ماه هم در آن دیده نمی‌شد.
- می‌خوای هر دفعه که همچین اتفاقی میفته بیای این‌جا و زانوی غم بگیری؟
متیو سنگ کنار دستش را برداشت:
- زانوی غم نگرفتم فقط... .
شانا سکوت متیو را که دید خودش را به او نزدیک کرد.
- فقط چی؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melorin_

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/11/23
ارسالی‌ها
6
پسندها
49
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار شد. باید در صف نظامی شرکت می‌کرد و برنامه‌ی نگهبانی را از سرگروه می‌پرسید. بدنش را به سمتی کشید و از جایش بلند شد. با خمیازه‌ای بلند کنار متیو نشست. صف نظامی برگذار نشد. فرمانده دیوید اعتقادی به صف نداشت و بر این باور بود کسی که جاویدان شده است، خودش باید نظم را رعایت کند.
مایک برای‌شان صبحانه آورده بود. غذاخوری تقریباً شلوغ بود کمی بعد رایان هم به آن‌ها پیوست شانا متیو و رایان را به هم معرفی کرد. با این حال متیو با دیدن رایان هیجان زده شد و ابراز خوشحالی کرد.
_ پس تو اون عجوبه‌ای!
شانا با تعجب سرش را بالا آورد و به پسر مو زردی که با لبخند کج و چشمانی پر مدعا رایان را هدف گرفته بود خیره شد.
رایان جوابی به او نداد. این رفتارها دیگر برایش عادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا