• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آنسون، پسر خدا | بنفشه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع banafsh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 226
  • برچسب‌ها
    خدایان کهن
  • کاربران تگ شده هیچ

banafsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/4/24
ارسالی‌ها
7
پسندها
30
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سربازی با شنل سبز یشمی که نشان دهنده جایگاه بالاتر او نسبت به بقیه بود از روی زمین بلند شد و رو به روی دختر ایستاد و با یک تعظیم کوتاه بخاطر مقام بالاتر فرمانده، با احترام شاهزاده را گرفت و گفت:
- پیام پادشاه به ما رسیده، شما باید تا برگشت پادشاه یا اتمام جنگ محافظ پسرشون باشید.
انگار خستگی راه و زخم هایی که بر تن داشت به یک باره دوبرابر شد، واقعا توان ماندن در آن قصر را نداشت. بین نافرمانی از دستور رئیس و زجر کشیدن در آن مکان زجرآور مانده بود.
سربازهای سبزپوش بلند شدند و پشت فرمانده به ترتیب ایستادند و دختر به ناچار به سمت قصر حرکت کرد.
در مسیر سعی می‌کرد به هیچ کس نگاه نکند، جانی برای مرور خاطرات نمانده بود و به شدت احتیاج به استحمام و استراحت داشت، آهی که میان لب هایش بود را فروخورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] lilyy

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا