- تاریخ ثبتنام
- 8/1/18
- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,220
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #41
با دیدن نگاه او به این پی برد که خیلی از ذاتش دور شده. آن هم بخاطر شاهیار! سها را نمیگفت! خودش را میگفت، خودی که باید شبیه سها میبود اما گویا ذات قابل تغییر است و یا شاید همهی آنها اشتباه میکردند و در ذاتشان همچین چیزی وجود ندارد.
بعد از این که عمویشان با همه سلام کرد به محسن که رسید، درنگ کرد. یاد جملهی گنگی افتاد.
« این قرارداد تموم شد، یعنی دیگه هیچ وقت هم رو نمیشناسیم»
محسن برخاست. قدشان مساوی بود و این نشان دهنده هیکل تنومند محسن بود. دستش را جلو گرفت که در دستان عمو فشرده شد. سرانجام پس از این که کامل نشستند، سها به آشپزخانه رفت تا با چای برگردد.
قاصدک به عمویش نگاه گرد که دیبا پرسید:
- قاصدک جان، من شنیدم تو پنج ساله اینجا نبودی، چرا؟
قاصدک دستش را به دسته مبل تکیه داد و...
بعد از این که عمویشان با همه سلام کرد به محسن که رسید، درنگ کرد. یاد جملهی گنگی افتاد.
« این قرارداد تموم شد، یعنی دیگه هیچ وقت هم رو نمیشناسیم»
محسن برخاست. قدشان مساوی بود و این نشان دهنده هیکل تنومند محسن بود. دستش را جلو گرفت که در دستان عمو فشرده شد. سرانجام پس از این که کامل نشستند، سها به آشپزخانه رفت تا با چای برگردد.
قاصدک به عمویش نگاه گرد که دیبا پرسید:
- قاصدک جان، من شنیدم تو پنج ساله اینجا نبودی، چرا؟
قاصدک دستش را به دسته مبل تکیه داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش