• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 4,805
  • کاربران تگ شده هیچ

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
با دیدن نگاه او به این پی برد که خیلی از ذاتش دور شده. آن هم بخاطر شاهیار! سها را نمی‌گفت! خودش را می‌گفت، خودی که باید شبیه سها می‌بود اما گویا ذات قابل تغییر است و یا شاید همه‌ی آن‌ها اشتباه می‌کردند و در ذاتشان همچین چیزی وجود ندارد.
بعد از این که عمویشان با همه سلام کرد به محسن که رسید، درنگ کرد. یاد جمله‌ی گنگی افتاد.
« این قرارداد تموم شد، یعنی دیگه هیچ وقت هم رو نمی‌شناسیم»
محسن برخاست. قدشان مساوی بود و این نشان دهنده هیکل تنومند محسن بود. دستش را جلو گرفت که در دستان عمو فشرده شد. سرانجام پس از این که کامل نشستند، سها به آشپزخانه رفت تا با چای برگردد.
قاصدک به عمویش نگاه گرد که دیبا پرسید:
- قاصدک جان، من شنیدم تو پنج ساله اینجا نبودی، چرا؟
قاصدک دستش را به دسته مبل تکیه داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
سرش را پایین انداخت و متوجه بحث جدیدی که فرهاد باز کرده بود، نشد. احساس می‌کرد دهانش از تلخی و شوری بی حس شده بود. حس بدی به او می‌گفت هر آن ممکن است، فکش و دندان‌هایش نتوانند تاب بیاورند و پته‌ی محسن را روی آب بریزند.
سها به حرف‌های آن سه نفر گوش می‌داد و به لبخند هایشان نگاه می کرد. هم دوقلوها و هم قاصدک با سها صحبت می‌کردند و سها فقط با جملات کوتاه جواب آن‌ها را می‌داد.
قاصدک دستش را روی شانه سها گذاشت و خواست چیزی بگوید که سها با نهایت ادب دست قاصدک را برداشت و با لحنی مانند لحن دانش آموزی که از معلم خود اجازه می‌خواست گفت:
- خانوم! یک مشکلی پیش اومده، شما با دیبا و دینا خانوم صحبتتون رو ادامه بدید تا برگردم.
قاصدک کاوشگرانه به سها نگاه می‌کرد ولی فهمیده بود این جمله‌ی سها یعنی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
محسن حرفی نزد. سها از کنار او عبور کرد اما قبل از این که خیلی دور شود آرام زمزمه کرد:
- سعی کن تو زندگی عذاب وجدان نداشته باش. امثال من و تو با عذاب وجدان هاشون کشته می‌شن.
و این محسن بود که فهمیده بود اسانیف ها هم دلیل دیگری جز محافظت از اربابشان برای مردن هم دارند، آن دلیل عذابی ست که آن ها را بیمار می‌کند و به راستی چه کسی گفته بود که عذاب وجدان فقط برای انسان‌هاست؟ سها قدمی دیگر برداشت که محسن پرسید:
- همون پنج سال پیش متوجه شده بودی؟ که من شیچام؟
سها برنگشت اما پاسخش را داد و در برابر چشمان مبهوت محسن به سمت پذیرایی رفت.
- مگه می شه درد یک حسرت رو احساس نکرد؟
***
شنل مشکی اش را کمی جلو تر کشید. نگاهی به دوراهی جنگل پر از وهم و تاریکی انداخت. از کدام طرف باید می‌رفت؟ بر اساس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
یکی از شوالیه‌ها شمشیر قطور سیاه رنگش را سوی ویانا گرفت. نگاهی بین چشمان ویانا و شوالیه درو بدل شد و در این بین، حس مشمئز کننده‌ی نفرت بود که به ویانا القا می‌شد اما ویانا مانند طلایی غیرقابل آلودگی، سخت و محکم آماده محافظت بود. شوالیه با فریادی بلند حمله کرد که ویانا بدنه شمشیر باریک اما محکمش را به حراج مبارزه با او گذاشت. آبستا سعی کرد عقب بماند. او نباید آسیب می دید و این وظیفه محافظش، یعنی همان اسانیفش بود که از او مراقبت کند اما مگر می شد؟ می‌شد شخصی که ضربان قلبت را به طور غیر معمولی به قفسه سینه‌ات می‌کوباند را در تقلا دید و او را کمک نکرد؟ تقلایی که برای نزدیک نشدن سربازان می‌کرد و ضربه‌ای که ناگهانی به کمر ویانا وارد شد، سرانجام منطق آبستا را از او گرفت.
دستانش را به پشت کمرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
***
سها چشمانش را گشود. به اطرافش نگاه کرد. در محوطه باز آسایشگاه بود و نور ملایم آفتاب پوست سفیدش را لمس می‌کرد. نفسش را به سختی بیرون داد و چشمانش را از روی گربه نارنجی رنگ کنار آسایشگاه که در سبدی نشسته بود و پیرمردی کنارش بر روی صندلی‌ای چوبی نشسته بود، گذراند. هر از چند گاهی ذهنش با کتاب اسانیف‌ها رابطه برقرار می‌کرد و هرچند کیلومتر از آن دور باشد، در اتفاقات تاریخی‌اش گم می‌شد. عجیب بود اما سها تازه فهمیده بود که اسانیف‌ها قدرت‌های دیگری جز هوش بالا، قدرت بدنی زیاد و قدرت تجزیه تحلیل داشتند.
چشمانش که کمی سرخ شده بود را به آلاچیق‌های کوچک چوبی که در محوطه پراکنده شده بودند، دوخت. پیمان از نردبانی بالا رفته بود و سعی در آویزان کردن ریسه‌ای از مجسمه فرشته مانند تزیینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
***
-محسن گفت نمیاد.
شاهیار که درگیر چیدن میز بود دست از کار کشید و با ناامیدی آشکاری در چهره‌اش گفت:
- چرا؟ مگه تهران نیست؟
فرهاد سرش را با دهانی کج، به حالت تایید تکان داد و در حالی که چشمانش به صفحه‌ی گوشی‌اش بود متفکرانه پاسخ داد:
- چرا تو تهرانه. خیلی هم دوست داشت باهات وقت بگذرونه قبل اومدنت نمی‌دونم الان چرا نمی‌آد.
گوشی‌اش را به کناری انداخت و پوفی کشید؛ گویا بابت موضوعی کلافه باشد، دستش را بر‌مبل زرشکی‌رنگ آتلیه، تکیه داد و در حالی که به سقف نگاه می کرد ادامه داد:
-کاری هم نداره اینجا آخه خیلی وقته از همه چیز بریده فقط تو خونه می‌شینه کتاب می‌خونه و می‌نویسه.
شاهیار با تعجب یک تای ابرویش را بالا برد. محسن و کتاب؟ آن هم نوشتن؟ بیخیال! او حتی حوصله‌ی یک خط خواندن هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
به سمت فرهاد رفت. گوشی را با دو دست به دستش داد و سرش را کمی به نشانه‌ی احترام خم کرد. سرش را که بلند کرد بی‌آن که به شخصی چشم بدوزد، گفت:
- چند دقیقه‌ی دیگه این جاست.
چشمان شاهیار گشاد شدند. چه شده بود؟ به فرهاد نگاه کرد که چشمانش بین گوشی‌اش و سها در تناوب بود و گویا دنبال ارتباطی بین سها و محسن بود. سها اما بی‌توجه به آن‌ها به سمت دیبا و دینا رفت و سعی کرد به آن‌ها در مرتب کردن بوم‌های نقاشی‌شان کمک کند.
فرهاد‌ کنار شاهیار ایستاد و کنار گوشش پرسید:
- اینا هم رو از قبل می‌شناختند؟
شاهیار درحالی که سهای در حال بلند کردن بوم‌ها را زیر نظر داشت، سرش را به معنی «خیر» تکان داد و با گیجی پاسخ داد:
- نه!... تاجایی که می دونم نه...!
- پ چرا به تو می‌گه شما به اون می‌گه تو؟
این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
**
قاصدک شال سبزش را مرتب کرد و پیاده شد. در حینی که شاهیار پیاده می‌شد، قاصدک نگاهی به در طرح شکلات، و دو درخت‌چه دو طرف آن، انداخت. شاهیار که کنارش ایستاد، به او لبخندی زد و با هم‌ دیگر وارد شدند.
در را باز کرد و وارد شد و با دیدن همه‌ی آن‌ها کنار هم دیگر تعجب نکرد، چون از این موضوع خبر داشت. با این حال احساس خوشبختی‌ای که سراغش آمده بود، آن قدر شیرین بود که با لبخندی پر از شوق به آن‌ها که با دست زدن او‌ را تشویق می‌کردند، با دقت نگاه‌ کند.
سها آن طرف‌تر پشت دیوار توری‌مانند از جنس چوب جلوی محسن ایستاده بود و با خشم مشغول مجادله با او بود.
- چرا اصرار داری که بدونی چرا؟
محسن کلافه پیشانی‌اش را مالید. کنجکاو بود چگونه اسانیفی که مطمئن بود بی‌رحم‌ترین شخص‌ ممکن است حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
این‌پارت با عشق تقدیم به گل انارم :458206-8edf2e9337da486770b205eb859758e8:
تولدت مبارک!

Najva❁ - Najva

قاصدک، لبخند شیرینی زد. دسته گل را در آغوش خود جا داد. با خشنودی بسیاری گفت:
- ممنون ازتون آقا محسن.
محسن چند ثانیه، چشمان قاصدک را کاوید. این دختر خاطره‌ی خوشی برایش به ارمغان نمی‌آورد. قاصدک فقط چهره‌ی شاهرخ را برای محسن تداعی می‌کرد؛ چهره‌ی خشمگین و پر از اندوهش را که گوشه‌ای از گونه‌اش را زخم کرده. رو برگرداند و در سکوت به سمت دیگر پسرها گام برداشت که سها نگاه ترسناکی به محسن انداخت که باعث شد، محتویات معده‌اش، از ترس به هم بریزد. محسن به اطرافش نگاه کرد تا مطمئن شود کسی به او چشم ندوخته باشد.
سپس به سوی سها برگشت و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,220
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
و گیجی، تنها چیزی بود که در دریای چسمان سها، می‌غلتید. نمی‌فهمید کجای این موضوع باعث خشم او شده. یعنی ناراحت بود که به او احترام می‌گذاشت؟ یا از بی‌احترامی به دوستش عصبی بود؟ دسته‌ای از موهایش را با ظرافت پشت گوشش برد و با همان گیجی پرسید:
- متوجه نشدم. حرف زدن من موضوع مهمیه که باعث خشمتون شده؟
این سوال سها، جواب دندان شکنی به شاهیار بود هرچند بی‌منظور گفته شده بود. شاهیار از خود پرسید که واقعا چیز مهمی بود؟ سپس گویا در حال توبیخ خود باشد، بلند به خود پاسخ داد:
- مهمه! خیلی هم مهم چون حرف زدن سها بود!
سرش را به دو طرف تکان داد و فقط بی‌حال به بیرون اشاره کرد و گفت:
- اگه میشه برو بیرون فعلا! کاری ندارم.
«اگه میشه» لفظی نبود که یک انسان به اسانیف می گفت ولی سها از این لفظ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا