- تاریخ ثبتنام
- 14/12/19
- ارسالیها
- 1,220
- پسندها
- 34,245
- امتیازها
- 60,573
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
33
- نویسنده موضوع
- #241
بغض نگاه رایان به حدی بود که به حسی قوی در وجود زن تلنگر زد؛ حس مادرانه؛ با مهربانی دست روی شانهی رایان گذاشت و آن نگاه غمزدهی مشکین را معطوف چشمان ریز خودش کرد. با اینکه از وضع اورژانسی بیمار به خوبی آگاهی داشت، اما لحنش آرامشی لذتبخش را مهمان قلب رایان میکرد.
- اشکال نداره. خب؟ اشکال نداره. حالش خوب میشه.
رایان گره کوری که راه گلویش را سد کرده بود را نادیده گرفت و با اندوه سری به معنای تفهیم تکان داد. به خوبی میدانست این زن دروغ سر هم میکند تا او را از شوک بیرون بیاورد؛ اما از طرفی هم از حال قلب ماتمزدهاش خبر داشت و خوب میدانست چقدر به شنیدن این دروغ شیرین نیاز دارد. کاش همانطور که این دروغ، از جان کندن قلبش میکاهید، ریشهی این بغض لعنتی را هم میسوزاند.
در لحن زن، حالا...
- اشکال نداره. خب؟ اشکال نداره. حالش خوب میشه.
رایان گره کوری که راه گلویش را سد کرده بود را نادیده گرفت و با اندوه سری به معنای تفهیم تکان داد. به خوبی میدانست این زن دروغ سر هم میکند تا او را از شوک بیرون بیاورد؛ اما از طرفی هم از حال قلب ماتمزدهاش خبر داشت و خوب میدانست چقدر به شنیدن این دروغ شیرین نیاز دارد. کاش همانطور که این دروغ، از جان کندن قلبش میکاهید، ریشهی این بغض لعنتی را هم میسوزاند.
در لحن زن، حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش