- تاریخ ثبتنام
- 14/12/19
- ارسالیها
- 1,220
- پسندها
- 34,246
- امتیازها
- 60,573
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
33
- نویسنده موضوع
- #261
میدانست در تاریکی چیزی نخواهد دید، اما غریزهی بقا او را وادار کرد به پشت سرش نگاهی بیندازد تا شرایط دشمنش را ارزیابی کند. ای کاش چیزی نمیدید! چرا چشمان لعنتیاش در این تاریکی اینقدر با وضوح میدیدند؟ نکند در چشمانش دوربین دید در شب کار گذاشته بود و خودش خبر نداشت؟
حالا به خوبی میتوانست آن مادهی لزج زرد رنگ را ببیند که از زخمهای برجستهی مرد روی زمین میچکید. چشمِ کور شده و تاولهای روی بدنش که کرم رویشان حرکت میکرد نیز به خوبی مقابل چشمانش عرض اندام کردند. مشمئزکننده بود. حس کرد میخواهد بالا بیاورد و بیاراده دست روی دهانش گذاشت و عقی زد.
نگاهش را از شخص گرفت. در نظرش خوبی این ماجرا این بود که او میلنگید و نیما راحت میتوانست بدود؛ اما دویدنی که هیچ بهرهای نداشت! وقتی دوباره...
حالا به خوبی میتوانست آن مادهی لزج زرد رنگ را ببیند که از زخمهای برجستهی مرد روی زمین میچکید. چشمِ کور شده و تاولهای روی بدنش که کرم رویشان حرکت میکرد نیز به خوبی مقابل چشمانش عرض اندام کردند. مشمئزکننده بود. حس کرد میخواهد بالا بیاورد و بیاراده دست روی دهانش گذاشت و عقی زد.
نگاهش را از شخص گرفت. در نظرش خوبی این ماجرا این بود که او میلنگید و نیما راحت میتوانست بدود؛ اما دویدنی که هیچ بهرهای نداشت! وقتی دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش