- تاریخ ثبتنام
- 18/7/23
- ارسالیها
- 340
- پسندها
- 694
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #31
سولینا میگوید:
- به خدا قسم که داری دروغ میگی، به خدا قسم که داری گناه خودت رو گردن من میاندازی!
آلب عصبی میشود و از روی تخت برمیخیزد و میگوید:
- باید دو تاتون مجازات بشین، اونوقت معلوم میشه کی دست به همچین حماقت بزرگی زده!
آلب چند قدمی برنداشته است که ناتالی مندوزا دستهایش را میگیرد و اشک تمساح میریزد و میگوید:
- سرورم، من شما رو دوست دارم چهطور میتونم در حق شما همچین کاری بکنم؟ مگه عقلم رو از دست دادم که با آبروی خودم بازی کنم که داخل این عمارت مردم من رو بیحیا تلقین کنن؟
سولینا اون شب از شدت حسادت اشک میریخت، اون چشم نداشت که ما رو در کنار هم ببینه! پس معلومه، واضحه کار خود سولیناست!
آلب اندکی شک میکند و فکر میکند که میتواند حق با ناتالی مندوزا باشد ولی یک ترس همانند...
- به خدا قسم که داری دروغ میگی، به خدا قسم که داری گناه خودت رو گردن من میاندازی!
آلب عصبی میشود و از روی تخت برمیخیزد و میگوید:
- باید دو تاتون مجازات بشین، اونوقت معلوم میشه کی دست به همچین حماقت بزرگی زده!
آلب چند قدمی برنداشته است که ناتالی مندوزا دستهایش را میگیرد و اشک تمساح میریزد و میگوید:
- سرورم، من شما رو دوست دارم چهطور میتونم در حق شما همچین کاری بکنم؟ مگه عقلم رو از دست دادم که با آبروی خودم بازی کنم که داخل این عمارت مردم من رو بیحیا تلقین کنن؟
سولینا اون شب از شدت حسادت اشک میریخت، اون چشم نداشت که ما رو در کنار هم ببینه! پس معلومه، واضحه کار خود سولیناست!
آلب اندکی شک میکند و فکر میکند که میتواند حق با ناتالی مندوزا باشد ولی یک ترس همانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر