- تاریخ ثبتنام
- 18/7/23
- ارسالیها
- 340
- پسندها
- 685
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #11
به قصه و داستانهاش خیلی علاقه داشتم.
کینان سرش را از روی پای سولینا برمیدارد و بر روی تخت مینشیند و میگوید:
- کاش کنارمون بود!
سولینا لبخند بیجان اما صمیمانهای میزند و میگوید:
- ای کاش!
بلافاصله از اتاق خارج میشود و به سوی آشپزخانه روانه میشود. و مشغول درست کردن غذای امو میشود. صدای در میآید کینان در را باز میکند، در این هنگام سولینا میگوید:
- کینان کیه؟ سینره هست؟
کینان وارد آشپزخانه میشود و یک تای ابروان پر پشت و بلندش را بالا میاندازد و لب میزند:
- مردی به اسم آلب جلوی در هست، میگه که با سولینا کار دارم. خواهر، اون با تو چیکار داره؟
ترس همانند خوره به جان سولینا رخنه میکند. در حالی که از جای برمیخیزد لب میزند:
- داداشِ بریتانیه!
سولینا لباس گرمی که بر روی تخت...
کینان سرش را از روی پای سولینا برمیدارد و بر روی تخت مینشیند و میگوید:
- کاش کنارمون بود!
سولینا لبخند بیجان اما صمیمانهای میزند و میگوید:
- ای کاش!
بلافاصله از اتاق خارج میشود و به سوی آشپزخانه روانه میشود. و مشغول درست کردن غذای امو میشود. صدای در میآید کینان در را باز میکند، در این هنگام سولینا میگوید:
- کینان کیه؟ سینره هست؟
کینان وارد آشپزخانه میشود و یک تای ابروان پر پشت و بلندش را بالا میاندازد و لب میزند:
- مردی به اسم آلب جلوی در هست، میگه که با سولینا کار دارم. خواهر، اون با تو چیکار داره؟
ترس همانند خوره به جان سولینا رخنه میکند. در حالی که از جای برمیخیزد لب میزند:
- داداشِ بریتانیه!
سولینا لباس گرمی که بر روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش