• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 791
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
به قصه و داستان‌هاش خیلی علاقه داشتم.
کینان سرش را از روی پای سولینا برمی‌دارد و بر روی تخت می‌نشیند و می‌گوید:
- کاش کنارمون بود!
سولینا لبخند بی‌جان اما صمیمانه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- ای کاش!
بلافاصله از اتاق خارج می‌شود و به سوی آشپزخانه روانه می‌شود. و مشغول درست کردن غذای امو می‌شود. صدای در می‌آید کینان در را باز می‌کند، در این هنگام سولینا می‌گوید:
- کینان کیه؟ سینره هست؟
کینان وارد آشپزخانه می‌شود و یک تای ابروان پر پشت و بلندش را بالا می‌اندازد و لب می‌زند:
- مردی به اسم آلب جلوی در هست، میگه که با سولینا کار دارم. خواهر، اون با تو چی‌کار داره؟
ترس همانند خوره به جان سولینا رخنه می‌کند. در حالی که از جای برمی‌خیزد لب می‌زند:
- داداشِ بریتانیه!
سولینا لباس گرمی که بر روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سولینا درب خانیشان را باز می‌گذارد تا اگر مردمان اهالی محله هوبارت خواستند برای دعا خواندن بیایند وارد خانه شوند چند دقیقه بعد کووپر و کینان هم‌زمان با هم وارد خانه می‌شوند. کووپر کنار مادر خود می‌نشیند و به نقطه‌ای مبهم خیره می‌ماند. سولینا وارد اتاقش می‌شود و دستی بر روی لباس بلندش می‌کشد و آن را بر تن می‌کند، دستی بر روی موهای خرمایی رنگش می‌کشد که بلندیِ آن تا پایین کمرش می‌رسد و نگاهی به خود در آینه می‌اندازد، چون بسیار گریه کرده است زیر چشم‌هایش به طرز عجیبی کبود شده است. به سوی سرویس بهداشتی گام برمی‌دارد و چند بار پی‌در‌پی آب به صورتش می‌زند، چند زن و مرد هم‌زمان با هم وارد خانه می‌شوند و رو‌به خان کالین می‌گویند:
- غم آخرتون باشه، هنوز هم باور نمی‌کنیم که آدلاید کین مُرده باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دعا خواندن توسط سولینا به اتمام می‌رسد و و یکی‌یکی از سولینا و خان کالین تسلیت می‌گویند و روانه‌ی خانه‌هایشان می‌شوند.
حال فقط سولینا و خان کالین و کینان در خانه تنها می‌مانند. میز شام توسط سولینا چیده می‌شود اما نه سولینا و نه خان کالین، حتی کینان هم میلی به خوردن غذا ندارند.
اما کینان بر روی صندلی می‌نشیند و به هر اجباری که باشد یک لقمه‌ی کوچک می‌گیرد و می‌خورد. تا بلکه پدر و خواهرش هم برای شام پیش‌قدم شوند، اما سولینا هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. حتی لقمه‌ای غذا نمی‌خورد و وارد اتاقش می‌شود. با دیدن نامه‌ای که بر روی تختش خودنمایی می‌کند لبخندی بر روی لب‌هایش طرح می‌بندد. با خود فکر می‌کند و زمزمه‌وار لب می‌زند:
- این نامه رو کی برای من‌ نوشته؟ مادر نوشته یا آلب؟
هنگامی که بر روی پاکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فیسالیس و پشن فروت و لیچی که برادرش از باغشان آورده است را می‌شوید و در ظرفی زیبا و طلایی رنگی قرار می‌دهد. سولینا درست همان شیرینی‌هایی را که مادرش دوست دارد درست کرده است. در همین حین چند قطره اشک از گوشه‌ی چشم‌هایش می‌چکد هنوز‌ هم فکر می‌کد که خواب می‌بیند. اما کسی نیست سولینای دل‌شکسته را از این حقیقت تلخ، آگاه کند! تا کی می‌خواهد فکر کند که خواب است و مادرش نمرده است؟ خان کالین وارد آشپزخانه می‌شود و یکی از شیرینی‌های اضافه را بر می‌دارد و در حالی که گاز کوچکی به آن می‌زند می‌گوید:
- دخترکم آماده‌ای؟
سولینا رویش را برمی‌گرداند و در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کند سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد. کینان و خان کالین در حالی که میوه‌ها و شیرینی و حلواها را برمی‌دارند. سولینا کلاهش را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
دعا خواندن توسط سولینا به اتمام می‌رسد و و یکی‌یکی از سولینا و خان کالین تسلیت می‌گویند و روانه‌ی خانه‌هایشان می‌شوند.
حال فقط سولینا و خان کالین و کینان در خانه تنها می‌مانند. میز شام توسط سولینا چیده می‌شود اما نه سولینا و نه خان کالین، حتی کینان هم میلی به خوردن غذا ندارند.
اما کینان بر روی صندلی می‌نشیند و به هر اجباری که باشد یک لقمه‌ی کوچک می‌گیرد و می‌خورد. تا بلکه پدر و خواهرش هم برای شام پیش‌قدم شوند، اما سولینا هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. حتی لقمه‌ای غذا نمی‌خورد و وارد اتاقش می‌شود. با دیدن نامه‌ای که بر روی تختش خودنمایی می‌کند لبخندی بر روی لب‌هایش طرح می‌بندد. با خود فکر می‌کند و زمزمه‌وار لب می‌زند:
- این نامه رو کی برای من‌ نوشته؟ مادر نوشته یا آلب؟
هنگامی که بر روی پاکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
نرم بودن حوله انگشت‌های سولینا را به نوازش می‌کشد، حوله را بر روی سرش قرار می‌دهد تا خیسی موهایش گرفته شود. لباس مشکی رنگ براقش را از کمدش بیرون می‌آورد و آن را بر تن می‌کند. به سوی آشپزخانه گام برمی‌دارد و مشغول درست کردن شیرینی لامینگتون و دمپر می‌شود.
فیسالیس و پشن فروت و لیچی که برادرش از باغشان آورده است را می‌شوید و در ظرفی زیبا و طلایی رنگی قرار می‌دهد. سولینا درست همان شیرینی‌هایی را که مادرش دوست دارد درست کرده است. در همین حین چند قطره اشک از گوشه‌ی چشم‌هایش می‌چکد هنوز‌ هم فکر می‌کد که خواب می‌بیند. اما کسی نیست سولینای دل‌شکسته را از این حقیقت تلخ، آگاه کند! تا کی می‌خواهد فکر کند که خواب است و مادرش نمرده است؟ خان کالین وارد آشپزخانه می‌شود و یکی از شیرینی‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
سولینا با دیدن جنازه‌ی مادرش که بر روی تابوت خشک و سرد است. دست‌هایش سرد و پاهایش بی‌جان می‌شوند و اشک‌هایش تندتند از گوشه‌ی چشم‌هایش می‌چکد. سولینا زیر لب زمزمه می‌کند:
- مادر!
خان کالین تا چشمش به جنازه‌ی آدلاید کین می‌افتد می‌دود و به طرف تابوت می‌رود و می‌گوید:
- همسرم رو کجا می‌برین؟ من اجازه نمیدم اون رو خاک کنین. دست نگه دارید به چه جرئتی زنم رو خاک می‌کنید؟ اون بدون من جایی نمیره.
اون به من قول داده بود هیچ‌وقت دست‌هام رو ترک نمی‌کنه.
سولینا می‌دود و تابوت مادرش را در دست می‌گیرد و می‌گوید:
- مادر، چشم‌هات رو باز کن. مادر قربونت برم من رو این‌طور با نبودنت امتحان نکن! مادر برگرد
قول میدم دست بوست بشم برگرد.
قول میدم مثل پروانه دورت بچرخم، تمنا می‌کنم برگرد!
جنازه‌ی آدلاید کین را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
آلب اندکی فکر می‌کند و پی‌در‌پی چنگی به موهایش می‌زند و یک لبخند مضحکی می‌زند و می‌گوید:
- معلومه که اجازه میدم آخه این هم اجازه گرفتن داره؟ خواهر من شما رو خیلی دوست داره وقتی می‌دونم که حال بریتانی کنارت خوبه چرا این حال خوب رو ازش منع کنم؟
سولینا یک لبخند می‌زند و بریتانی را بر روی زمین می‌گذارد. دست‌هایشان را بر هم می‌کوبند و به سوی قبر آدلاید کین روانه می‌شوند. سولینا زمانی که به خود می‌آید متوجه می‌شود که بر روی مادرش خروارها خاک ریخته‌اند.
به سوی قبر آدلاید کین می‌دود و خاک‌ها را کنار می‌زند و فریاد می‌زند:
- چرا روی مادرم خاک ریختین؟ شما چه آدم‌هایی هستین؟ روی مادرم زنده‌زنده خاک ریختین. وجدانتون کجا رفته؟
کینان دست سولینا را می‌گیرد و با یک حرکت از روی زمین بلندش می‌کند و در گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
خان کالین و کینان از گلزار رد می‌شوند، سولینا گنجشک را در دستش می‌گیرد و از مادر خود خداحافظی می‌کند و چند گل بر روی قبرش پرپر می‌کند و دست بریتانی را می‌گیرد و از گلزار بیرون می‌روند.
ربع ساعتی می‌شود تا سولینا و بریتانی به محله‌ی هوبارت رسیدند. سولینا ضربه‌ای به در می‌زند کینان می‌گوید:
- کیه؟
سولینا: داداش، سولینام در رو باز کن!
کینان با یک حرکت در را می‌گشاید و سولینا و بریتانی وارد خانه می‌شوند. بریتانی گنجشک را از سولینا می‌گیرد و بر روی صندلی می‌نشیند.
سولینا وارد آشپزخانه می‌شود و ظروف‌ها را می‌شوید. بریتانی وارد آشپزخانه می‌شود و در حالی که گنجشک را به نوازش می‌کشد می‌گوید:
- خواهر سولینا، من خیلی گشنمه!
سولینا دست‌هایش را بر روی صورت بریتانی می‌کشد و می‌گوید:
- می‌خوام غذا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
340
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
(کوآلای قهرمان)
یکی بود یکی نبود توی جنگل‌های استرالیا، کنار یک رودخانه، درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه‌هایش روی آن درخت زندگی می‌کردند. هر چه جوجه‌ها بزرگتر می‌شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند، برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه‌ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد و کنار لانه جوجه‌ها نشست، جوجه‌ها که تا به حال هیچ پرنده‌ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پَرهایشان کردند «مثلا‌ً پنهان شدند».
گنجشک گفت:
- چرا از من می‌ترسید؟ به من میگن گنجشک. من هم بچه‌هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آن‌ها کرم‌هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند.
آن‌ها به گنجشک گفتند:
- چه‌قدر تو زیبا هستی و چه قشنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا