شاعر‌پارسی اشعار جامی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 151
  • بازدیدها 4,158
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
به بقراط شد علم طب آشکار
به او گشت قانون آن استوار
ز هر تار حکمت که او تافته‌ست
دو صد خرقهٔ تن رفو یافته‌ست
بنه گوش را دل به فهم سلیم!
بدان نکته‌هایی که گفت این حکیم!
چو خوش گفت کای مانده در تاب و پیچ!
قناعت کن از خوان گیتی به هیچ!
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
چنین است در سفرهای قدیم

ز فیثاغرس آن الهی حکیم

که چون قفل درج سخن باز کرد

جهان را گهرریز ازین راز کرد

که: «ای چون صدف جمله تن گشته گوش!

گشا یک نفس گوش حکمت‌نیوش!

چو گشتی شناسای یزدان پاک،

کسی گر نبشناسدت ز آن چه باک؟

نگهدار خود را ز هر کار زشت!

که نید ز پاکان نیکوسرشت

اگر لب گشایی، به حکمت گشای!

مشو همچو بی‌حکمتان ژاژخای!

چو بندد شب تیره مشکین‌نقاب

از آن پیش کافتی ز پا م**س.ت خواب،

زمانی چراغ خرد برفروز!

ببین در فروغش عمل‌های روز!

که روز تو در نیک و بد چون گذشت

در اشغال روح و جسد چون گذشت

کجا گامت از استقامت فتاد

ز سر حد راه سلامت فتاد

تلافی کن آن را به عجز و نیاز!

به آمرزش از ایزد کارساز

چو باشد دو صد حاجت‌ات با خدای،

بر ارباب حاجت مزن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
گهرسنج این گنج گوهرفشان

چنین می‌دهد از سکندر نشان

که چون این «خردنامه» ها را نوشت

بدان تخم اقبال جاوید کشت

به ملک عدالت علم برکشید

به حرف ضلالت قلم درکشید

نخستین چو خور سوی مغرب شتافت

فروغ جمالش بر آن ملک تافت

به کف تیغ آتش‌فشان، صبح‌وار

سپه تاخت بر لشکر زنگبار

زدود از پی رستن از ننگشان

ز آیینهٔ مصریان زنگشان

وز آنجا سپه سوی دارا کشید

وز او کین خود بی‌مدارا کشید

لباس بقا بر تنش چاک کرد

ز ظلمات ظلمش جهان پاک کرد

وز آن پس به تایید عز و جلال

سراپرده زد بر بلاد شمال

شمالش چو در سلک ملک یمین

درآمد، علم زد به مشرق زمین

ولی چون خور، آنجا نه دیر آرمید

جنیبت به حد جنوبی کشید

وز آنجا به مغرب‌زمین بازگشت

سرانجام کارش، چو آغاز گشت

در آخر نهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #134

سکندر که گنجینهٔ راز بود

در گنج حکمت بدو باز بود

ز حکمت بسا گوهر شب‌فروز

کز او مانده پیداست بر روی روز

بیا گوش را قائد هوش کن

وز آن گوهر آویزهٔ گوش کن

چو داری دل و هوش حکمت گرو

بکش پنبه از گوش حکمت‌شنو!

ارسطو کش استاد تعلیم بود

بدو نقد خود کرده تسلیم بود

بدو گفت روزی که: «این خرده‌جوی!

به دانش ز اقران خود برده گوی!

... شد اکنون یقینم درست

که این جامه بر قامت توست و چست

به تاج کیانی شوی سربلند

ز تخت جم و ملک او بهره‌مند»

همی بود دایم به فرهنگ و رای

به تعظیم استاد کوشش نمای

کسی گفت:«چونی چنین رنج‌بر

به تعظیم استاد بیش از پدر؟»

بگفتا: «زد این نقش آب و گلم

وز آن تربیت یافت جان و دلم

از این شد تن من پذیرای جان

وز آن آمدم زندهٔ جاودان

از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
سکندر ز اقصای یونان زمین
سپه راند بر قصد خاقان چین
چو آوازهٔ او به خاقان رسید
ز تسکین آن فتنه درمان ندید
ز لشکرگه خود به درگاه او
رسولی روان کرد و همراه او
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #136

سکندر که صیتش جهان را گرفت

بسیط زمین و زمان را گرفت

چو گرد جهان گشتن آغاز کرد

به کشورگشایی سفر ساز کرد

ز دیدار او مادرش ماند باز

بر او گشت ایام دوری دراز

تراشید مشکین رقم خامه‌ای

خراشید مشحون به غم نامه‌ای

سر نامه نام خداوند پاک

فرح‌بخش دل‌های اندوهناک

فرازندهٔ افسر سرکشان

فروزندهٔ طلعت مهوشان

به صبح آور شام هر شب نشین

حرارت بر هر دل آتشین

وز آن پس ز مادر هزاران سپاس

بر اسکندر آن بندهٔ حق شناس

بر او باد کز حد خود نگذرد

بجز راه اهل خرد نسپرد

خیال بزرگی به خود گو مبند!

که بر خاک خواری فتد خودپسند

چرا دل نهد کس بر آن ملک و مال

که خواهد گرفتن به زودی زوال؟

کف بسته مشت است و آید درشت

ز دارنده بر روی خواهنده مشت

مکن عجب را گو به دل آشیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
سکندر چو بر هند لشکر کشید
خردمندی بر همانان شنید
نیامد از ایشان کسی سوی او
ز تقصیرشان گرم شد خوی او
برانگیخت لشکر پی قهرشان
شتابان رخ آورد در شهرشان
چو ز آن، برهمانان خبر یافتند
به تدبیر آن کار بشتافتند
رسیدند پیشش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
چنین داد داننده، داد سخن
ز مشکل‌گشای سپهر کهن
که از وضع افلاک و سیر نجوم
ز حال سکندر چنین زد رقوم
که چون صبح اقبالش آید به شام
بگیرد تر و خشک گیتی تمام
به جایی که مرگش مقدر بود،
زمین آهن و آسمان زر بود
سکندر چو آمد ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #139


سکندر چو نامه به مادر نوشت

بجز (خبر) نامهٔ موعظت در نوشت،

به یاران زبان نصیحت گشاد

به هر سینه گنجی ودیعت نهاد

وصیت چنین کرد با حاضران

که: «ای از جهالت تهی خاطران

چو بر داغ هجران من دل نهید

تن ناتوانم به محمل نهید،

گذارید دستم برون از کفن!

کنید آشکارش بر مرد و زن!

ز حالم دم نامرادی زنید!

به هر مرز و بوم این منادی زنید!

که: این دست، دستی‌ست کز عز و جاه

ربود از سر تاجداران کلاه

کلید کرم بود در مشت او

نگین خلافت در انگشت او

ز شیر فلک، قوت پنجه یافت

قوی‌بازوان را بسی پنجه تافت

ز حشمت زبردست هر دست بود

همه دست‌ها پیش او پست بود

ز نقد گدایی و شاهنشهی

ز عالم کند رحلت اینک تهی

چو بحرش به کف نیست جز باد هیچ،

چه امکان ز وی این سفر را بسیچ؟

چو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #140


سکندر چو زد از وصیت نفس

ز عالم نصیبش همان بود و بس!

شد انفاس او با وصیت تمام

به ملک دگر تافت عزم‌اش زمام

برفت او و ما هم بخواهیم رفت

چه بی‌غم چه با غم بخواهیم رفت

درین کاخ دلکش نماند کسی

رود عاقبت، گر چه ماند بسی

چو اسپهبدان بی‌سکندر شدند

جدا زو، چو تن‌های بی‌سر شدند

بکردند آنچ اهل ماتم کنند

که بدرود شاهان عالم کنند

ز جامه کبودان زمین می‌نمود

به چشم کواکب چو چرخ کبود

چو دیدند آخر که از اشک و آه

نیارند بر درد و غم بست راه

ز آیین ماتم عنان تافتند

به تدبیر تجهیز بشتافتند

به مشک و گلابش بشستند تن

ز خز و کتان ساختندش کفن

ز تابوت زر محملش ساختند

ز دیبای چین مفرش انداختند

به روز سفید و به شام سیاه

امیران لشکر، امینان راه

ز جور زمن آه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Shaparak

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا