• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 787
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
سولینا از خجالت سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید:
- ممنون سرورم، شما لطف داری!
آلب چند گام دیگر به سولینا نزدیک می‌شود و با حالتی خاص در صورتِ سولینا دقیق‌تر می‌شود و می‌گوید:
- از این به بعد تو دیگه ملحفه یا لباس و چیزهایی که وظیفه‌ی کنیزها هست رو نمی‌شوری! فقط بالای سر کنیز‌ها وایمیستی هر کی کار نکرد، تنبلی کرد. جاسوسی کرد، هر چیزی که برخلاف این‌جا بود به من اطلاع میدی. بعدش خودم می‌دونم چی‌کار کنم! چون من این‌جا نیاز به آدم‌های پلید و کثیف ندارم!
سولینا تنها با یک چَشم بسنده می‌کند و بلافاصله از حرم‌سرا خارج می‌شود، پشتِ سر سولینا، آلب از حرم‌سرا خارج می‌شود و بلند فریاد می‌زند:
- همگی توی حیاط عمارت جمع شین!
با این حرف، سولینا سرش را به عقب برمی‌گرداند و لبخندی زیبا بر لب طرح می‌زند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
زمانی که متقابل او قرار می‌گیرد آلب می‌گوید:
- تو با چشم‌های خودت دیدی که سولینا اون جواهرها رو دزدیده؟ شاید کسی جواهرها رو لایق سولینا دونسته و اون‌ها رو به عنوان یادگاری به اون داده!
سوفی رشته‌ای از موهایش را پشت گوشش می‌اندازد و می‌گوید:
- بله سرورم، لطفاً من رو عفو کنین!
سوفی چند گام برمی‌دارد و میان کنیز‌ها می‌ایستد.
آلب دستانش را پشت کمرش قلاب می‌کند و چند قدم برمی‌دارد و روبه کنیزها می‌گوید:
مادر خدابیامرزم می‌گفت پسرم، هر وقت حس کردی به کسی علاقه پیدا کردی و خواستی اون علاقه‌ت رو اثبات و ابراز کنی این جواهرها رو به اون دختر بده. من این جواهرها رو به سولینا دادم، درسته سولینا دختر مورد علاقه‌ی من نیست.. اما من فقط اون جواهرها رو لایق اون دونستم. میراندا اون جواهرها رو از اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
سولینا با صدای کنیزها رشته‌ی افکارش پاره می‌شود و بلندی لباسش را در دستانش می‌گیرد و از اتاقش خارج می‌شود، سوفی رو‌به تمام کنیزها با صدایی نسبتاً بلند می‌گوید:
- از سرورم شنیدم که دخترعموش آنجلنا قراره امروز به عمارت بیاد! میگن اون به آلب خیلی علاقه داره!
سولینا با شنیدن این حرف‌ها، ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره می‌خورد و چند گام به سوی آن‌ها برمی‌دارد و با صدایی رسا فریاد می‌‌زند:
- این‌جا چه‌خبره؟ اومدین خبرها رو بیارین و ببرین؟ یا اومدین این‌جا کار کنین؟
سوفی سرش را پایین می‌اندازد و در حالی که یک تای ابروان نازک‌اش را بالا می‌برد لب می‌گشاید:
- الان وقت استراحت ما هست، نمی‌تونیم استراحت هم داشته باشیم؟
آلب در حالی که به سرعت خود را به سر و صدا می‌رساند می‌گوید:
- این همه سر و صدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
کسی رو جز دختر عموش لایق این تخت نمی‌دونه. نه من رو، نه تو رو، و نه بقیه‌ی‌‌ کنیز‌ها رو. پس بهتره عشق رسیدن به سرورم رو از توی قلب و سرت بیرون کنی! این کار نشدنیه. پس الکی خودت رو گول نزن. بچه نشو سعی کن بزرگ شی!
گریه‌های سولینا شدت می‌گیرد و از این حرف‌ها به شدت غمگین می‌شود. قلبش درد می‌گیرد و روحش خسته می‌شود. دستانش به طرز عجیبی یخ می‌زند. حس می‌کند دیگر این‌جا برای ماندن او نیست. دوست دارد از همه دور باشد. حتی از خود، از قلبش، غرورش، احساساتش... ‌.
گردنبندی را که آلب به او داده است را در دستانش می‌گیرد و آن را به لبانش نزدیک می‌کند و بوسه‌ای از جنس گل بر روی او می‌کارد.
کم‌کم‌ هوا تاریک می‌شود آسمان جای لباس آبی لباس مشکی رنگ و براقی بر تن می‌کند. اما هنوز هم گویی سولینا، در فکر آلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
فکر می‌کند کم‌کم زمان رفتنش از این قصر باشد.
گویی در سر می‌پروراند:
- من با خودم دارم چی‌کار می‌کنم؟ اگر من عشقم‌ رو به آلب ابراز کنم یعنی اون چی میگه؟
اگر من از این قصر برم یعنی آلب باز دنبالم میاد؟
اگر من آلب رو ترک کنم و از این قصر برم ناراحت میشه؟ بریتانی چی میشه؟ دل و احساسات و آیندم چی میشه؟
فکرهایی که در گنجینه‌ی ذهن سولینا ریشه می‌دواند از سولینا یک دیوانه می‌ساختند که دیگر به سیم آخر می‌زند، فکر می‌کند که به هر قیمتی هم که شده است حتی به قیمت جانش هم که بشود باید تکلیف خود را با آلب روشن کند. او حالش چندان خوب نبود و فقط رسیدن به آلب می‌توانست دردش را درمان کند. از روی تختش برمی‌خیزد و دستش را بر روی دسته‌ی در می‌گذارد و تا می‌آید در را بگشاید چند گام عقب‌گرد می‌کند و می‌گوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
بالاخره به هر سختی هم که بود خود را به در اتاقش می‌رساند، کووپر با نگرانی‌ای که در دو تیله‌ی آبی رنگش موج می‌زند به سوی سولینا گام برمی‌دارد و می‌گوید:
- سولینا، باز چی‌شده؟ چرا لباست پاره شده و پیشونیت زخمه؟
سولینا در حالی که درب اتاقش را باز می‌کند با حسی شماتت‌گونه لب می‌زند:
- چیزی نیست، فقط پاهام لیز خورد و خوردم زمین!
کووپر در حالی که چند گام به سوی سولینا برمی‌دارد، بلند هینی می‌کشد و می‌گوید:
- سولینا تو چرا جدیداً همش خودت رو توی اتاقت حبس کردی؟ چیزی شده که به من نمی‌گی؟
سولینا هر دو تیله‌های آبی رنگش را در حدقه می‌چرخاند و رویش را به سمت صورت پر از علامت سئوال کووپر برمی‌گرداند و در جوابش می‌گوید:
- متنفرم از این‌که کسی سئوال و جوابم کنه!
بلافاصله بدون این‌که منتظر جواب از جانب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
سولینا در حالی که زبان بر لب‌های خشکیده‌اش می‌کشد جرئت به خرج می‌دهد و حق به جانب رو‌به آلب می‌گوید:
- من عاشق و دل‌باخته‌ی کووپر شدم، اما نمی‌تونم به کسی بگم. یعنی نمی‌تونستم به کسی اعتماد کنم و حسی رو که نسبت به کووپر دارم رو با اون در میون بذارم اما تازگی‌ها متوجه شدم که کووپر به یکی از کنیزها علاقه‌مند شده... .
بلافاصله سولینا سرش را پایین می‌اندازد و برای دروغی که به آلب گفته و ریسک بزرگی کرده است ادامه می‌دهد:
- سرورم، من نمی‌تونم دیگه توی این عمارت بمونم زمانی که کووپر رو کنار اون کنیز می‌بینم خیلی اذیت میشم!
آلب از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره می‌خورد و شانه‌هایش به طرز عجیب و نامحسوسی شروع به لرزیدن می‌کند و ضربان قلبش به مراتب بالاتر می‌رود. آن صحنه را به یاد می‌آورد که کووپر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
کووپر عصبانی می‌شود و سولینا را هُل می‌دهد و با صدایی بلند فریاد می‌زند:
- پس تو برای نجات جونت از اسم من سو استفاده کردی درسته؟ اون‌وقت آدم کم بود و فقط اسم من به ذهنت رسید؟
سولینا چند گام به سوی او برمی‌دارد و شمشیر را میان دست‌هایش رد و بدل می‌کند و می‌گوید:
- صدات رو می‌بری یا ببرمش؟ آروم‌تر حرف بزن ممکنه سرورم بشنوه!
کووپر بلندبلند قهقهه‌ می‌زند و زیر لب حرف‌های سولینا را زمزمه می‌کند و فریاد می‌زند:
- اوه سرورت آره؟ پس من چی میشم سولینا، پس من چی هان؟
کووپر چند گام به سوی سولینا برمی‌دارد اما سولینا چند قدم عقب‌گرد می‌کند کووپر در حالی که به سوی سولینا گام برمی‌دارد ادامه می‌دهد:
- پس این وسط من چی میشم هان؟
من این وسط عروسک خیمه شب بازی توهم مگه نه؟ می‌خوای برای رسیدن به پادشاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
آلب با خود فکر می‌کند و می‌گوید:
- حالا باید کجا رو دنبالش بگردم؟
سوار بر اسب خود می‌شود و حرکت می‌کند
با خود زمزمه‌وار می‌گوید:
- زیاد نمی‌تونه از قصر دور شده باشه!
آلب همچنان دل بی‌قرار است و می‌ترسد در این وقت شب اتفاقی برای سولینا افتاده باشد.
***
سولینا به نزدیکی کوه می‌رسد. سیل اشک‌هایش جاری می‌شود. زمانی که به صحنه‌ای که آلب، آنجلنا را می‌بوسد فکر می‌کند قلبش آتش می‌گیرد.
سولینا ملحفه‌ای را که در کیفش گذاشته است را چنگ می‌زند و قسمتی از کوه می‌اندازد و بر روی آن می‌نشیند. هوا به شدت سرد است و تن سولینا را به لرزه انداخته است.
حسی درون قلبش ریشه می‌دواند، آن این بود که حس می‌کند آلب به دنبالش می‌آید و از او می‌خواهد که به قصر بازگردد.
سولینا با صدای پاهایِ بوسفال، اشک‌هایش را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا