• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟


  • مجموع رای دهندگان
    3

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,597
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
مرد، پرنده‌ی مکانیکی را روی میز تعمیراتش گذاشت و از روی زیرانداز ژنده و چرک بلند شد. زاویر خیره به مصنوعات جادویی ماند. اخم کوچکی ابروان باریک و بلوندش را به هم نزدیک کرد:
- روز خوش آقا!
مرد روغن‌آلود نگاهش به انگشتر زاویر افتاد. با شوق سرش را بالا آورد:
- تو از دارک اسکالی؟
نزدیک بود که زاویر از دو نوع برخورد متفاوت ترک بخورد. مرد با همان دستان روغنی‌اش دست زاویر را گرفت:
- نصف بیشتر اجناسم رو خوابگاه دارک اسکال درست می‌کنه. جنس برای فروش اوردی؟ این سری چی درست کردین؟ هر چی باشه قبول می‌کنم!
زاویر دست باریکش را از لای دستان پینه بسته و زمخت مرد بیرون کشید. با نیم‌نگاهی به دستش لبخندی مصلحتی زد:
- ببخشید اما من سال اولی هستم. دنبال مصنوعات فضایی‌ام. البته هر چی کوچیک‌تر و سبک‌تر بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,597
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
زاویر گردنبند را هم بررسی کرد اما ویژگی‌های انگشتر بهتر از آن بود. گردنبند را به لیکان پس داد و پرسید:
- یه مصنوع برای نگهداری مایعات به صورت تازه داری؟ یه چیزی شبیه مشک یا قمقمه‌های سربازا.
لیکان دستی به صورتش کشید و نگاهی به مغازه‌ی بهم ریخته‌اش کرد. ابروان پرپشت قهوه‌ایش روی نگاهش سایه انداخته بودند. با خود خواسته‌ی زاویر را تکرار کرد. چیزی در اعماق خاطراتش برق زد. گره ابروانش گشوده شد:
- یه لحظه صبر کن تا من از انبار یه چیزی بیارم.
منتظر جواب زاویر نماند و فوری به پشت مغازه رفت. صدای کوبش محکم پاهایش بر روی پله‌ها می‌آمد. اریک با لبخندی بر لب در هوا شناور بود. نگاهی از گوشه‌ی چشم به زاویر انداخت:
- از برای نگهداری خون آن متاع را می‌خواهی؟
زاویر آهسته سرش را به علامت بله تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا