• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کولادا | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع معصومه فخیری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 483
  • کاربران تگ شده هیچ

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
بهش نگاهی انداختم و گفتم:
- به تو چه!
جا خورد. حتما دلیل جا خوردنش نگاه سردم بود. وگرنه حرف بدی نزدم. اون دختر دیگه چیزی نگفت که برای منم فرقی نداشت. برای شکنجه دادن مناسب بود، چقدر کندن ناخن‌های دست و پاش با انبردست یا کندن موهاش رو از جا درآوردن چشم‌هاش لذت بخش می‌شه. حتی فکر کردن بهش باعث می‌شه قلبم از هیجان از جا در بیاد؛ نمی‌دونم ولی من این دختر رو زجر کشش می‌کنم.
مردی وارد کلاس شد و بعد از سلام و احوال پرسی شروع به خوندن اسم‌ها کرد. فکر کنم ستاره به اون استاد می‌گفت، چه مضحک!
- ساحل شاهد.
چند بار این اسم رو تکرار کرد. همه‌ی نگاه‌ها به سمت من چرخید که فهمیدم طبق گفته‌ی ستاره دستم رو بالا ببرم.
اون مرد نیم نگاهی به من انداخت و اسم‌های دیگه رو شروع به خوندن کرد. بعد از تمامی اسامی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
- بابات رئیس دانشگاست؟!
پوزخندی زد و گفت:
- آره.
- چه بابای بی‌کفایتی داری که تو دانشگاه یکی و کشتن.
معلوم بود از حرفم خیلی عصبانی شده.
- تو چطور جرئت می‌کنی راجب پدر من این‌جوری صحبت کنی؟!
قدمی به سمتش برداشتم و با صدای آروم ولی ترسناک گفتم:
- با من از جرئت حرف نزن. خیلی کارها کردم که توی فیلم‌ها دیدی.
به قیافه‌ی بهت زده‌ش اهمیت ندادم و از کلاس رفتم بیرون. نه دخترِ، نه استاد، زجر کشیدن این پسره رو بیشتر دوست دارم.
***
(ستاره)
صدای گریه‌ی بچه‌ها از هر گوشه می‌اومد. آشغال‌ها همه‌جا پیدا می‌شد. با پیچیدن بوی بد زیر بینیم، شالم رو به سمت صورتم بردم تا این بوی بد رو استشمام نکنم.
- ژینا چرا اونجا وایستادی؟!
به سمت دختری که این حرف رو زده بود برگشتم؛ تو چشماش نفرت بی‌داد می‌کرد. معلومه همه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
باعصبانیت پرتش کرد جلو گفت:
- هر چی در آورده رو زده تو جیب بعد اومده می‌گه هیچی در نیاوردم
بچه رو بلند کردم کردم و رو به مرده توپیدم.
- یعنی بخاطر همچین چیز مزخرفی اینجوری گرفتی زدیش؟ بگو چقدر قیمتش شده پولش رو می‌دم!
پوزخندی زد و درحالیکه به سمتم می‌اومد گفت:
- پولدار شدی! از جیبت می‌بخشی، الکی ادای آدم‌های فداکار و در نیار اصلا بهت نمی‌‌خوره!
بلند شدم و به چشماش خیره شدم و همینجوری چند تراول 100 تومنی از توی جیبم برداشتم و پرت کردم توی صورتش!
- بیا اینم پولت حالا گورتو گم کن!
خم شد و پولارو برداشت و درحالیکه داشت با نیش باز پولارو می‌شمارد گفت:
- ایول بابا نمی‌دونستم انقدر پول در میاری فعلا با اینا کاری ندارم!
بعدم پولارو گذاشت توی جیبش و به سمت یکی از اون خرابه‌ها رفت.
به پسر بچه نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
داشتم به سمت شلنگ داخل حیاط می‌بردمش که صدای یک دختر بچه‌ای اومد.
- امین! امین! داداش کجایی؟!
به سمت دختر بچه برگشتم‌.
با دیدن من زد زیر گریه و بدو کرد و اومد سمتمو بغلم کرد.
- خاله ژینا کجا بودی؟! وقتی نبودی کلی خاله کلثوم
دعوامون کرد، مارو یک عالمه زد. دلم برات تنگ شده بود.
نشستم کنارش و بغلش کردم.
اروم زیر گوشش گفتم:
- گریه نکن خاله من همین جام، دیگه کسی نمی‌تونه اذیت‌تون کنه!
گریش بیشتر شد و محکم تر بغلم کرد.
موهاشو نوازش کردم و گفتم:
- بیا الان بریم صورت داداشتو بشوریم.
به سمت داداشش برگشت که با دیدن صورت خونیش
جیغی زد و رفت سمتش.
- داداشی باز اون اکبر تو رو زده اره؟! باز دیگه چرا زدت؟! برای مامان جون پول بردی؟!
پسر بچه سرشو انداخت پایین و زیر چشمی به من نگاه کرد.
- مامان جون کیه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
بی‌خیال گازی به سیبم زدمو گفتم:
- بزار از این کارا کنن برای من فرقی نداره؛ تهش شکنجشون لذت بخش‌تر می‌شه.
میترا نفس کلافه‌ای کشیدو گفت:
- اگه جلوشونو نگیریم برامون دردسر می‌شن.
با نیشخندی گفتم:
- ولی من خود دردسرم.
میترا دیگه چیزی نگفت.
شاید می‌دونست الان تو حالتی نیستم که بخوام شوخی داشته باشم.
حتی شوخی هامم جدی بود؛ یا جدی هامم شوخی!
فکر کنم مردم به این می‌گفتن روانی، ولی مردم زیاد حرف می‌زنن.
حرفاشون شاید به بال مگس نر باشه؛
همون قدر باارزش ولی فقط برای یک مگس!
به سیبم گاز دیگه‌ای زدم و رو به میترا گفتم:
- اون کله خروسیو چیکار کردی؟!
سرشو تکون داد و گفت:
- یک پسری که با پول باباش تونسته توی دانشگاه باباش قبول بشه، از این بی‌دغدغه‌ها که از سر بیکاری هر غلطی دلشون بخواد میکنن. یک داداش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
شایدم ترسیده بود.
دومیو بیشتر دوست داشتم.
ولی متاسفانه اولی دوست بود.
- تو، تو چرا منو گرفتی؟!
دستامو به هم زدم و با ذوق گفتم:
- چون می‌خوام زجر کشت کنم.
مردمک چشماش لرزید، ترسید؟! نمی‌دونم.
- تو همون ادمی هستی که پیرمردرو کشت؟! چطوری ممکنه؟ آخه؟! تو فقط یک دختری.
خندم به هوا رفت؟
- من فقط یک دخترم؟! فکر نمی‌کنی همین دختر بودنم باعث مرگ‌ خیلیا شده؟! چیه نکنه فکر کردی من از اون دختراییم که سوسک می‌بینه جیغ می‌زنه؟!
رفتم سمتشو یقشو تو دستم گرفتم.
- ببین پسر جون، من با حیوونایی مثل تو بازی می‌کنم! الانم دلم بد هوس بازی کرده، بازی دوست داری؟ هوم؟
فقط با ترس نگام می‌کرد.
با لکنت گفت:
- چه بازی؟
به سمت وسایل شکنجه رفتم و همون جور که داشتم انتخاب می‌کردم کدومو بردارم گفتم:
- بازی دیگه! تا حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
ترسیده بود بایدم می‌ترسید.
قراره لحظه‌های پایانی عمرش رو به بدترین شکل سپری کنه.
چاقو به دست به سمتش رفتم که شروع کرد به داد و بی‌داد کردن و کمک خواستن.
- نمی‌خوام الکی ناامیدت کنم ما الان دقیقاً و وسط شهریم برای نجات خودت یک کاری کن.
شروع به بلندتر داد زدن کرد.
- کمک کنید منو از دست این روانی نجات بدین.
شونه‌هامو بالا انداختم و گفتم:
- الکی تلاش نکن صدات به کسی نمی‌رسه.
با تعجب و ترس گفت:
- همین الان گفتی وسط شهریم.
صندلیو روبه‌روش قرار دادمو نشستم.
- درسته وسط شهریم ولی دیوارا عایقه.
انگار تمام امیدش ناامید شده.
- حالا زیاد ناراحت نشو پیش میاد دیگه.
بعدم نشستم کنارش.
- خب می‌خوای از کجا شروع کنم؟ انتخابو می‌زارم به عهده‌ی خودت.
خودشو کنار کشید.
منم خودمو بهش نزدیک‌تر کردم.
هی سعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

معصومه فخیری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/4/24
ارسالی‌ها
42
پسندها
136
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
چرا باید یک همچنین آدمی باشد؟
یاقوت قرمز هیچ‌کسی را مقصر نمی‌دانست‌. می‌دانست که هر کسی هم که در زندگی او دست داشته باشد به اندازه‌ی خودش مقصر نیست.
باز هم مثل آدم‌هایی نبود که وقتی اتفاق‌های بدی برایشان پیش می‌آید و یا هیچ مهر و محبتی از جانب کسی ندیدند
بد شدند و در آخر فقط می‌گفتند بقیه مرا بد کردند.
اما یا قوت قرمز نہ! ژینا بد بودن را خوب می‌دانست.
یقین داشت هر چقدر خوب باشی بیش‌تر ازت سو استفاده می‌شود.
او می‌دانست که گاهی ممکن است بد شوی.
گاهی ممکن است اتفاقات موجب بدی تو شود ولی تا موقعی که خودت تصمیم نگیری هیچ کس قرار نیست بد شود گاهی بد بودن هم خوب است.
و یاقوت قرمز، نه باید گفت ژینا فقط و فقط دلیل بد شدنش را خودش می‌دانست.
آن شب پسرک مرد.
مرگ خوشایندی هم نداشت اگر چه هیچگونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا