- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 927
- پسندها
- 11,837
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #731
در دو روز سپری شده، آریا نور چشمی سفورا بانو و پیرمهران شده بود. تمام دیشب را که از خانه کربلایی دیر به خانه بازگشت و به هوای کمک به سفورا بانو از کنار او تکان نخورد، آریا و پیرحاجی در مهمانخانه حرف میزدند. هرچند هربار که از کنار در مهمانخانه رد میشد، رشته سخن را در دست پیرحاجی میدید و آریا همچنان شنونده بود.
اعتراف میکند شیفته این خصلت آریا بود. برای فردی که نیاز به معتمد داشته باشد تا از مگوهای درونش بگوید و خالی شود، آریا گزینه مناسبی بود، برای همان مکالمهشان به درازا میکشید. سفورا بانو دستش به کم نرفت و در کنار سیر قلیه، ترش تره و میرزا قاسمی مهیا کرده بود که رایحه اشتهاآورش، حیوانهای پاسبان کوچه را هم سیر میکرد. کمی نگران بود آریایی که شامش را با وعده کم کالری...
اعتراف میکند شیفته این خصلت آریا بود. برای فردی که نیاز به معتمد داشته باشد تا از مگوهای درونش بگوید و خالی شود، آریا گزینه مناسبی بود، برای همان مکالمهشان به درازا میکشید. سفورا بانو دستش به کم نرفت و در کنار سیر قلیه، ترش تره و میرزا قاسمی مهیا کرده بود که رایحه اشتهاآورش، حیوانهای پاسبان کوچه را هم سیر میکرد. کمی نگران بود آریایی که شامش را با وعده کم کالری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر