• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی نویسنده برتر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 237
  • بازدیدها 13,277
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
مسافران حاضر بر ارشه، مشغول پچ‌پچ در گوش هم می‌شوند و یک طور خاص نگاهمان می‌کنند اما به جز آن مرد جوان که همراه سوگند بود، کسی جلو نمی‌آید و مداخله نمی‌کند.
شتابان نزدیک می‌شود و بی‌توجه به حضور من،بابک را در آغوش می‌گیرد. نگاه دلواپسش را به سوگند که هنوز خون از بینی‌اش جاری‌ست می‌دوزد و می‌گوید:
- سوگند خوبی؟ داره از بینی‌ات خون میاد؟
بلافاصله دستمالی از جیبش بیرون می‌آورد و به سمتش می‌گیرد. صدای گیرایش در گوشم طنین می‌اندازد که می‌گوید:
- بیا خون بینی‌ات رو پاک کن تا بریم.
نگاهی به صورت کشیده و استخوانی‌اش می‌اندازم، سوگند که دستمال را از او می‌گیرد، حس می‌کنم سرب داغ بر سرم می‌ریزند. قلبم تیر می‌کشد و صورتم از درد در هم مچاله می‌شود، چطور می‌شود؟ نه؛ امکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
عصبانیتش برایم باور کردنی نیست، بی‌هوا؛ دست سمت یقیه‌ی پیراهنم دراز می‌کند و آن را در چنگش می‌فشارد و با صدای بلند می‌گوید:
- پس بذار منم یه نصیحتی بهت بکنم هیچ وقت به یه زن بی‌گناه که می‌خوای به خاطر خوش گذرونی و راحتی خودت از سرت بازش کنی و از زندگیت بیرونش کنی، تهمت بی‌عفتی نزن، چون آه آدم‌های پاک و بی‌گناه بدجوری دامن آدم رو می‌گیره، اون موقع ست که می‌فهمی تا گردن خودت رو
توی لجن فرو بردی، اما دیگه راه نجاتی واست نیست.
حرف‌های تا عمق جانم را می‌سوزاند، مشت بهم فشرده‌اش را از یقه‌ی لباسم جدا می‌کنم و دستش را پایین می‌اندازم و خنده‌ی عصبی سر می‌دهم و در میان همان خنده می‌گویم:
- اونی که داری سنگ بی‌گناهیش رو به سینه می‌زنی هنوز زن منه، اون وقت تو باهاش چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #233
چی‌شد؟ لابد خیال می‌کردی با خودش می‌یارتت آمریکا و یه عمر توی ناز و نعمت باهاش زندگی می‌کنی، دیگه فکرش رو نمی‌کردی یه روز این جوری بیایی و به من التماس کنی؛ نه؟
مهرزاد، به سویمان رو بر‌می‌گرداند و چپ‌چپ نگاهم می‌کند؛ یک قدم به سویم می‌آید اما سوگند دستش را میان ما هائل می‌کند و او را مجبور به توقف میسازد و با صدایی محزون می‌گوید:
- من کاری نکردم که حالا به خاطرش عذاب وجدان داشته باشم؛ پولاتم برای خودت نگهدار؛ هرکسی ندونه من که می‌دونم کجاها خرجش می‌کنی! پس بهتره قیافه آدم‌های حق به جانب و مظلوم رو به خودت نگیری چون اصلاً بهت نمیاد ادای آدم‌های نجیب و پاک رو دربیاری.
پوزخند می‌زنم.
- هنوز نتونستی اون زبون نیش دارت رو مهار کنی و در حد و اندازه خودت حرف بزنی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #234
یک قدم به جلو بر‌می‌دارد و مهرزاد هم پشت سرش راهی می‌شود، می‌دانم وداع آخر است شاید برای همین است که قلبم لحظه‌ای در سینه‌ام آرام ندارد و مرتب به قفس استخوانی‌ سینه‌ام می‌کوبد و به جای خون، درد را در شریانم جاری می‌سازد، دستم را روی سینه‌ام فشار می‌دهم و با صدایی گرفته می‌گویم:
- هر روز با خودم تکرار می‌کنم که می‌تونم فراموشت کنم، پس می‌تونم فراموشت کنم!
به سویم رو بر می‌گرداند،آبی چشمانش به خون نشسته و تصویر مردی ویران شده در آن پیداست. آهسته و پر بغض می‌گوید:
- نیازی به تکرار نیست، تونستی و فراموشم کردی.
نگاهم را از او می‌دزدم به دریا می‌دوزم تا برق اشک را در چشمانم نبیند.
کشتی آماده‌ی حرکت استو صدای خواننده‌ای ترک که ترانه سوزناکی را می‌خواند همه‌ی ارشه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #235

***
زمستان برای من تمامی ندارد، سال‌هاست که زمستان؛ فصل دائمی قلب من است در فراغ تو! قندیل‌های یخی قلبم در طی این سال‌ها چنان قطور شده‌اند که به جز خورشید نگاه تو، ستیغ هیچ آفتاب سوزانی قادر به ذوب کردنشان نیست.
باز هم آخرین پنج شنبه دی ماه است مثل همیشه سرد، مثل همیشه پر از تنهایی، بیست سال که نه، انگار بیست دقیقه گذشته‌ست که از حمیدی می‌پرسم:
- تموم شد؟
کلامش چندین بار در ذهنم تکرار می‌شود:
- بله، همین چند دقیقه پیش از دفترخونه رفت.
با نگرانی می‌پرسم:
- چیزی لازم نداشت؟ بهش گفتی هرچقدر پول می‌خواد بگه؟
به جای حمیدی، صدای سوگند است که در گوشم می‌پیچد و می‌گوید:
- به نظرت جوونی و آبروی یه دختر بیست و چهارساله چقدر می‌ارزه؟ یا زندگی پسربچه‌ای که از وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #236
***
- اسمش مهرزاد مینویی، مدیر مسئول همون ماهنامه‌ای که خانم اونجا کار میکردن، تا اونجا که من دستگیرم شده، ظاهراً خونه‌ای هم که ایشون با پسرتون داره توش زندگی میکنه مال همین آقاست!
با پریشانی می‌پرسم:
- کار می‌کرده یعنی چی؟ یعنی الان اونجا نیست؟ اون خونه‌رو برای چی به سوگند داده؟ نکنه باهم زندگی میکنن؟
حمیدی بی‌معطلی و با اطمینان خاصی در جوابم می‌گوید:
- نگران نباشید آقا، اون جور که من فهمیدم،مینویی یه انقلابی بوده که با یکی از گروهک‌های ضد رژیم همکاری می‌کرده و لابد عضو مهمی بوده که ساواک یه کم بعد از دستگیری حکم اعدامش رو صادر کرده!
- چی؟ اعدام؟ یعنی سوگند و بچه‌ی من الان توی خونه یه خرابکار ضد رژیم دارن زندگی می‌کنن؟!
باز هم حمیدی در پاسخ دادن آرام است و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #237
در یک لحظه کوتاه،چشمم سیاهی می‌رود و نزدیک است بر زمین بی‌افتم که پگاه شتابان، یاعدم را با هر دو دست محکم می‌گیرد و کمکم می‌کند تا روی کاناپه بنشینم، رو به رویم زانو می‌زند و با نگرانی می‌پرسد:
- خوبی؟
سری تکان می‌دهم و با صدایی محزون می‌گویم:
- من فقط وقتی خوبم که یه خبری از بابک و سوگند برام بیاری، دیگه فرصتی نمونده، پگاه؛ نمی‌خوام با حسرت دیدنشون دفن بشم!
پگاه، بغض می‌کند. کف دستم را در دستش می‌گذارد و به آن بوسه‌ای می‌زند، در چشمانش هم نگرانی موج می‌رند و هم شوقی کودکانه. نگاهم که می‌کند، با هیجان می‌پرسم:
- خبری شده؟
با شادی سر تکان می‌دهد.
- پیداش کردم، بابک رو پیدا کردم.
کمی خودم را از روی کاناپه جلو می‌کشم و با اشتیاق می‌پرسم:
- از کجا؟ چطور؟ مطمئنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #238
- حدس نزدم، راستش اون یه دوست داشت به اسم رضا که حس کردم از من خوشش اومده، اتفاقاً حدسم هم درست بود، الان یه چند وقتی میشه که باهم یه دوستی ساده داریم اما من از رضا هرچی که لازم بود در مورد بابک بدونم، سؤال کردم، گمون نکنم اشتباه کرده باشم با این حال من بابک رو برای هفته بعد دعوت کردم اینجا، بهش گفتم یه مهمونی ساده دارم چون از رضا شنیدم که بابک بلده خوب گیتار بزنه منم ازش خواستم نوازندگی کنه، با هزار زحمت مجبورش کردم تا قبول کنه بیاد، خواستم شما ببینیدش، اگر درست حس کرده باشم و اون همون بابکِ شما باشه با دیدنش حتماً این رو می‌فهمید!
آب دهانم را به سختی قورت می‌دهم. سری تکان می‌دهم و با تردید می‌پرسم:
- به گمونت من با این حال و روز می‌تونم با اون رو به رو بشم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا