- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 960
- پسندها
- 7,085
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #211
صدای زنگ، چند بار در باغ میپیچد و صدای غرغر اوستا حیدر را که شتابان خودش را به سمت در میرساند،بلند میکند.
- بر خرمگس معرکه لعنت، این دیگه کیه؟ دستش رو گذاشته روی زنگ ول کن هم نیست.
معصومه، زیر کتفهای سوگند را گرفته و افتان و خیزان پشت سر حیدر، به راه میافتند و من ناباورانه به رفتنشان چشم دوختهام. با وجود آن که در پاهایم یارای رفتن نمیبینم اما حسابی که دور میشوند، برای آن که از حال و روز سوگند، آسوده خاطر شوم، تا نزدیک خانه حیدر، میروم. خرمگس معرکهای که حیدر تا همین چند دقیقه پیش لعنتش میکرد با داد و فریاد پا به باغ گذاشته است.
سوگند، نزدیک خانه حیدر به تنه درخت صنوبر پهناوری تکیه زده و روی زمین نشسته است و مرتب نفسهای عمیق میکشد و معصومه، آهسته...
- بر خرمگس معرکه لعنت، این دیگه کیه؟ دستش رو گذاشته روی زنگ ول کن هم نیست.
معصومه، زیر کتفهای سوگند را گرفته و افتان و خیزان پشت سر حیدر، به راه میافتند و من ناباورانه به رفتنشان چشم دوختهام. با وجود آن که در پاهایم یارای رفتن نمیبینم اما حسابی که دور میشوند، برای آن که از حال و روز سوگند، آسوده خاطر شوم، تا نزدیک خانه حیدر، میروم. خرمگس معرکهای که حیدر تا همین چند دقیقه پیش لعنتش میکرد با داد و فریاد پا به باغ گذاشته است.
سوگند، نزدیک خانه حیدر به تنه درخت صنوبر پهناوری تکیه زده و روی زمین نشسته است و مرتب نفسهای عمیق میکشد و معصومه، آهسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش