- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 229
- پسندها
- 1,098
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #141
مهفام کارتن بدست و با چهرهای مبهوت نظارهاش میکند. نگاهش در نگاه تیرداد گره میخورد و دلش هری پایین میریزد. رج به رج زخمهای صورتش را از هم میکاود و روی کبودی بزرگ چشمش ثابت میماند. این همه جراحت برای چیست؟ درست دیده است این نگاه غمگین برای تیرداد مغرور است؟ به خود نهیبی زده و تکرار مکررات میکند که نباید دلش به حال این مرد خودخواه بسوزد. سرش را پایین انداخته و با صدایی که از ته چاه در میآید به زور لب میزند.
- سلام.
جنگل سبزش روی چهرهی بیرنگ و چشمهای باد کردهی مهفام میلغزد، خوب میداند که ساعات طولانی گریه کرده است و امیدوارد علت اشکهایش رفتار بد او نباشد.
میداند در آن روز زیادی تند رفته است اما خب مهفام هم در اتفاق پیش آمده بی تقصیر نیست. مهفام که حسابی نگران نفس...
- سلام.
جنگل سبزش روی چهرهی بیرنگ و چشمهای باد کردهی مهفام میلغزد، خوب میداند که ساعات طولانی گریه کرده است و امیدوارد علت اشکهایش رفتار بد او نباشد.
میداند در آن روز زیادی تند رفته است اما خب مهفام هم در اتفاق پیش آمده بی تقصیر نیست. مهفام که حسابی نگران نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.