• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 179
  • بازدیدها 5,059
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
مهفام کارتن بدست و با چهره‌ای مبهوت‌ نظاره‌اش می‌کند. نگاهش در نگاه تیرداد گره می‌خورد و دلش هری پایین می‌ریزد. رج به رج زخم‌های‌ صورتش را از هم می‌کاود و روی کبودی بزرگ چشمش ثابت می‌ماند. این همه جراحت برای چیست؟ درست دیده است این نگاه غمگین برای تیرداد مغرور است؟ به خود نهیبی زده و تکرار مکررات می‌کند که نباید دلش به حال این مرد خودخواه بسوزد. سرش را پایین انداخته و با صدایی که از ته چاه در می‌آید به زور لب می‌زند.
- سلام.
جنگل سبزش روی چهره‌ی بی‌رنگ و چشم‌های باد کرده‌ی مهفام می‌لغزد، خوب می‌داند که ساعات طولانی گریه کرده است و امیدوارد علت اشک‌هایش رفتار بد او نباشد.
می‌داند در آن روز زیادی تند رفته است اما خب مهفام هم در اتفاق پیش آمده بی تقصیر نیست‌. مهفام که حسابی نگران نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
از حرفایش و لحن سردش جا می‌‌خورد، خودخواه؟ در این سالها خیلی زیاد این کلمه را از نزدیک‌ترین و دورترین افراد زندگی‌اش شنیده است. پوزخندی بر لب می‌نشاند و با لحن آرام و تلخی لب می‌زند.
- آره درست میگی من یک آدم خودخواهم!‌
خیره در چشمان بی‌قرار مهفام عقبگرد می‌کند، باید برود تا نشنود دخترک چطور ناعادلانه قضاوتش می‌کند. اویی را که در تمام عمر کاری‌اش تنها به کارش و دیگران فکر کرده است و بس!
مهفام با اشک به مسیر رفتنش خیره می‌ماند، حتم پیدا می‌کند که این مرد سنگی کوچکترین حسی به او ندارد والا بابت رفتارش توجیح کوچکی می‌اورد. نمی‌داند چند دقیقه انجا درست در وسط کوچه‌ ایستاده است، نمی‌داند کی باران شروع به باریدن کرده است و با اشک‌هایش قاطی شده است که با صدای بوق بلند بالای ماشینی در جا می‌پرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
جایی در اعماق قلبش چیزی شبیه به نسیم خنک در حال عبور است این لحن نگران متعلق به تیرداد است؟ از کی تا حالا حال خوب و یا بدش برای او اهمیت پیدا کرده‌است؟ به خود نهیبی زده و اخم‌هایش را در هم می‌کشد. سرش را به علامت نفی تکان می‌دهد و بدون اینکه حتی از او تشکر کند کلید را برداشته و از جا بلند می‌شود. انقدر ترسیده بود که حتی متوجه دنده عقب گرفتن تیرداد نشده بود.‌
قبل از او تیرداد دندون قروچه‌ای کرده و کلید انداخته و در را باز می‌کند. با ابروهای بالا رفته به صورت سرخش نگاهی می‌کند و وارد خانه می‌شود، از استرس چند لحظه قبل هنوز قلبش‌خود را محکم به سینه می‌کوبد. بر خلاف تصورش تیرداد پشت بندش وارد شده و در را پشت سرش می‌بندد.
مهفام در واحدش را باز کرده و‌ کلید برق را می‌فشارد. با عجله مشغول جمع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
***
ماشین را به طرف راست متمایل کرده و ترمز می‌کند. با سو ظن اطرافش را می‌نگرد و با سر به مهفام که درست کنارش نشسته اشاره می‌زند پیاده شود‌.
همین که از ماشین پیاده می‌شود پوتین‌های مشکی مردانه‌اش کمی در گِل‌های چسبنده‌ی زمین فرو می‌رود. با حرص نفس عمیقی می‌کشد که بخارش در هوا پخش می‌شود، در اواسط اسفند ماه عجیب هم نیست که این چنین هوا سوز داشته باشد. آن هم داخل جنگلی درست در جاده‌ی چالوس!‌
با دقت اطرافش را می‌نگرد و از روی گوشی به سمت لوکیشنی که المیرا برایش فرستاده حرکت می‌کند. شاید اگر در چنین موقعیت اسفناکی نبود الان از بوی خاک بارون زده که با عطر گیاهان و چوب سوخته قاطی شده غرق در لذت و آرامش می‌شد، اما حالا چه؟ حال تنها ذهنش درگیر علت قرار گذاشتن المیرا در این مکان است و به شیوه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
مهفام با دیدن این صحنه ناخوداگاه صورتش را جمع می‌کند و چیزی در وجودش فرو می‌ریزد. واقعا طاقت نزدیکی هیچ زنی به عشق تازه جوانه زده‌اش را ندارد‌‌. آن هم آدمی مثل المیرا با آن لباس کوتاه سفیدش که با سخاوت تمام بدنش را به نمایش گذاشته است. حسادت وجودش را پر می‌کند و با کینه به او‌ خیره می‌شود.
المیرا با ناز خنده‌ای کرده و موهایش را که به تازگی رنگشان را به شرابی تغییر داده به عقب می‌راند.
- اوه متاسفم جناب سرگرد...می‌دونم خوشت نمیاد ‌کسی بهت نزدیک بشه ولی چه کنیم دله دیگه!
با این حرفش تیرداد یکه‌ای خرده اما هیچ تغییری در چهره‌اش ایجاد نمی‌کند همان جور سرد و خنثی با جنگل چشمانش به او خیره شده است. بر خلاف او مهفام جوری ترسیده که فاصله‌ای تا پس افتادن ندارد، بشدت نگران لو رفتن هویت محبوبش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
تیرداد چنان نعره‌ای سر می‌دهد که دیوار‌های ویلا را به لرزه در می‌آورد. گویی دچار جنون شده باشد می‌خواهد به سمتش حمله ببرد که محافظ جلویش را می‌گیرد.
- اوزی اون فقط یک بچه‌ است...چی می‌خوای؟ چی از جونم می‌خوای؟ دست از سر اون بچه بردار!
المیرا که به تازگی سیگاری آتش زده کامی ازش گرفته و با لذت به تیردادی‌ که خشم و عجز ازش می‌بارد چشم می‌دوزد.
- هیش آرومتر...من همین یک متریت نشستم...بعدم چون بچه است شکنجه‌اش نکردم این که چیزی نیست!
صورت تیرداد از عرق سردی که کرده می‌درخشد و چشمانش غرق در خون شده است‌ عضلات صورتش را منقبض کرده و دندان به دندان می‌سابد.
- پس اون‌قاتلی که سوژه‌هاش رو به بدترین شکل شکنجه می‌کرد تو بودی!
سیگارش را روی زمین انداخته و صورتش را جمع می‌کند.
- خیلی باهوشی سرگرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
با یک حرکت چاقوی مخفی در سگک کمربندش را بیرون کشیده و به سمت یکی از محافظین یورش می‌برد، دیگر چیزی برایش جز جان نفس اهمیت ندارد. برای یادگار خواهرش حاظر است جانش را فدا کند.
با محافظ گلاویز شده و محافظ دیگر به سمتش نشانه می‌رود که تیر لیزری پلیس پیشانی‌اش را مورد هدف قرار می‌گیرد. مرد مشت محکمی به صورتش وارد می‌کند که برای ثانیه‌ای از درد می‌ایستد، سپس تمام خشمش را جمع کرده و گردن مرد را می‌شکند و با عجله به سمت پشت کلبه می‌دود.
شعله‌های آتش جوری زبانه می‌کشند که چندتا از درخت‌های اطرافشان را هم در گیر کرده‌اند، حال فقط آتش است و دود سیاه حاصلش!
با چشم‌های درشت شده و ناباور به آتش نگاه می‌کند، باورش نمی‌شود که نفسش میان آن همه آتش در حال سوختن باشد. مثل دیوانه‌ها شروع به فریاد کشیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
***
با حزن به قطره‌های سرم نفس که ارام آرام فرود می‌آیند چشم دوخته است‌. حرف‌های دکتر در سرش تداعی می‌شوند.
- جایی که این مدت بوده حسابی الوده بوده و به خاطر تکرر ادرار دچار عفونت شده، همچنین از ترس زیاد قدرت تکلمش رو از دست داده.
شقیقه دردمندش را فشار داده و خود را برای هزارمین بار سرزنش می‌کند.
- منو ببخش که نتونستم خوب ازت نگهداری کنم، نباید این بلاها سرت میومد.
با غم نگاهی به چهره‌ی معصوم غرق در خوابش می‌اندازد، ارام انگشتانش را از قفل انگشتان کوچک نفس باز کرده و از اتاق بیرون می‌زند‌. طفل معصوم انقدر ترسیده است که حتی برای ثانیه‌ای هم دست تیرداد را رها نکرده است. وارد اورژانس می‌شود تا حال مهفام را جویا شود.
روی تخت نشسته است، پرستار مشغول پانسمان زخم روی گونه اش است و او از درد خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
**

مهفام، نفس را گهواره وار در آغوشش گرفته و درحالی که زیر لب لالایی ارامی زمزمه می‌کند،خودش را تاب می‌دهد. با بغض به چهره‌ی معصوم غرق در خوابش خیره شده است. چقدر قبل از اینکه بخوابد بهانه گرفته و اشک ریخته بود، با هر دانه‌ی اشک دل مهفام را ریش و عذاب وجدانش را بیشتر کرده بود. آخر هم در اغوش مهفام آرام گرفته و با گرفتن دست تیرداد به خواب فرو رفته است.
زیر چشمی به چهره‌ی تیرداد نگاهی می‌اندازد. تنها در صورتش غم است و غم. فکرش را هم نمی‌کرد بعد از آن اتفاق‌ها باری دیگر به خانه‌ی تیرداد بازگردد، آن هم به خواست خود تیرداد و برای جبران کوتاهی که در حق نفس کرده است.
تیرداد با حس سنگینی نگاه مهفام نگاهش را از نفس گرفته و به او می‌دوزد. رنگ نگاه مهفام پر شرم شده و سریع نگاه می‌دزدد. شرم نهفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
***
تیرداد
بالاخره روزی که سالها منتظر آمدنش بود فرا رسیده است. روز تشکیل دادگاه بهادر، رئیس باند عنکبوت.
با صورتی درهم به وکیلی که در جایگاه حاضر می‌شود، چشم می‌دوزد. هنوز از شنیدن اضهارات وقیحانه‌ی بهادر فکش منقبض است و قلبش با هیجان خود را به سینه می‌کوبد. صدای وکیل باری دیگر در سالن بزرگ دادگاه طنین انداز می‌شود.
- قربان طبق اسناد و مدارکی که خدمتتون ارائه شده بهادر ملکی رئیس باند عنکبوت، که کارش قاچاق انسان، مواد مخدر و توزیع و پخش مواد و مشروبات مسموم در سطح جامعه بوده... .
در این حین بهادر با خشم میان حرفش می‌پرد.
- اینا همش اتهامه، کذب محض!
قاضی که مردی میانسال است با چکش محکم روی میز عدالت کوبیده و از زیر عینک طبی‌اش‌ نظاره‌اش می‌کند.
- لطفا سکوت دادگاه رو رعایت کنید.
سپس رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا