- تاریخ ثبتنام
- 16/8/19
- ارسالیها
- 903
- پسندها
- 24,413
- امتیازها
- 40,273
- مدالها
- 34
- سن
- 18
سطح
28
- نویسنده موضوع
- #201
بیآنکه برگردد، گردن میچرخاند و از روی شانه نگاهی حوالهام میکند.
- حالتون خوبه؟
و من در پاسخ جملهای که با تن صدای ملوتری بیان کرده است، باز میمانم. چشمهای دریاییاش که خشم درونشان موج میزند، خیره نگهم میدارد. این مرد یک دفعه از کجا پیدایش شده است؟ مرا تعقیب میکند؟! ابروهای درهمش، رگ متورم پیشانیاش و فک منقبضش، هیچکدام حس خوبی ندارد...شاید هم دارد. نمیدانم. به خدا که نمیدانم! این نگرانیها، این فشاری که برای به حرف آوردنم به شانهام میآورد...این حمایتها! عجیبند، غریبند، برای من و روح تنهایم بعیدند. به سختی لب میزنم:
- خوبم.
لپ از درون میگزم. خجالت بکش آشیان! این بغض نامحسوس دیگر چیست؟ این گرفتگی؟ برعکس منی که با خوددرگیری خودم را زیر لب لعنت میکنم، او انگار کمی خیالش...
- حالتون خوبه؟
و من در پاسخ جملهای که با تن صدای ملوتری بیان کرده است، باز میمانم. چشمهای دریاییاش که خشم درونشان موج میزند، خیره نگهم میدارد. این مرد یک دفعه از کجا پیدایش شده است؟ مرا تعقیب میکند؟! ابروهای درهمش، رگ متورم پیشانیاش و فک منقبضش، هیچکدام حس خوبی ندارد...شاید هم دارد. نمیدانم. به خدا که نمیدانم! این نگرانیها، این فشاری که برای به حرف آوردنم به شانهام میآورد...این حمایتها! عجیبند، غریبند، برای من و روح تنهایم بعیدند. به سختی لب میزنم:
- خوبم.
لپ از درون میگزم. خجالت بکش آشیان! این بغض نامحسوس دیگر چیست؟ این گرفتگی؟ برعکس منی که با خوددرگیری خودم را زیر لب لعنت میکنم، او انگار کمی خیالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر