• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان دل ز آشیان، رهایی می‌طلبد | یکتا عنصری نویسنده انجمن یک رمان

کدام شخصیت رمان را دوست دارید یا باهاش ارتباط می‌گیرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
صدایِ بهت‌زده و وارفته‌ام، حتی به گوش خودم هم نمی‌رسد. چیزی به دردناکی یک گلوله‌ی داغ، انگار بر کل پیکرم پخش می‌شود و دردی لابه‌لای استخوانم می‌پیچید که آژیر قرمز مغزم را به صدا در می‌آورد. فقط یک لحظه، تمامِ بدنم سرد می‌شود. لمس می‌شود و تنگِ بلورین از بند انگشتانِ لاجانم، لیز می‌خورد و بر تنِ بی‌رحم آسفالت می‌افتد. پژواک شکستنش، مانند پتک بر سرم می‌خورد و کلمات با وزن سنگینشان، به سختی از دهانم بیرون می‌آیند.
- یز...دان؟ چی...چی شده؟!
بغض به چشمانم نیش می‌زند. شایانی که با دو به سمت کوچه می‌رود، جسم لهیده‌ی مقابلم، تکه‌های شکسته‌ی آشیانه‌ی ماهی‌هایم مقابل چشمانم تار می‌شوند. دو ماهی کوچک پولکی، به تقلای ذره‌ای اکسیژن خود را میان خرده‌های تنگ تکان می‌دهند و شیشه‌ها رنگ خون می‌گیرند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
و او با تمام تشویشی که جانش را در بر گرفته، به کاپوت ال نود سفیدش مشت می‌کوبد. بر موهای کم‌جان سیاهش چنگ می‌زند و عربده‌ی خشمگینش، دل من را هم چنگ می‌کند.
- لعنتی! موتورش کار نمی‌کنه. لندهور بی‌خاصیت... .
چرخ ماشینش را زیر لگد می‌گیرد و من فکرم می‌رود سمت مشت و لگدهایی که برادرم را به اغما برده است. چه کسی...چه کسی یزدانِ ساکت و بی‌آزار مرا به این روز در آورده‌؟ اصلاً چطور دلش رضا داده؟ هول‌زده کیفم را باز می‌کنم و گوشی‌ام را چنگ می‌زنم. صفحه‌ی لعنتی‌اش روشن نمی‌شود و دستم می‌لرزد. پر از حرص مشت بر آسفالت می‌کوبم، خرده شیشه‌ها در پوستم فرو می‌روند و من دستم عجیب می‌لرزد. به شایانی که وسط کوچه سردرگم دور خودش می‌‌چرخد، خیره می‌شوم و غرولند می‌کنم:
- چرا ایستادی فقط نگاه می‌کنی؟ زنگ بزن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
و نمی‌دانم اشکی که دوباره در چشمانم غل می‌زند از سر ترس است یا نفس‌ خودم که در سینه گره‌‌‌ای کور خورده. هر چه هست، او انگار که اصلاً نشنیده باشد چه گفته‌ام گوشه‌ی لباس یزدان را بالا می‌دهد. برعکس منی که محتویات معده‌ام بیخ گلویم چسبیده، او خونسرد و طوری که انگار کار هر روزش حمل زخمی‌ها است، دستش را زیر گردنش می‌اندازد و غریو می‌کند.
- شما اونجا چی کار می‌کنید دقیقاً؟ یکی بیاد کمک کنه ببریمش بیمارستان. شاید خونریزی داخلی داشته باشه...شایان دِ مگه نمیگم بیا این‌جا؟!
لحن کوبنده‌اش سرهای همه را به سمت ما برمی‌گرداند و شاید شایان هم به اندازه‌ی من تعجب می‌کند که با ابروهای بالا رفته جلو می‌آید. مرد غریبه‌ی آشنا، با احتیاط و تدقیق شدیدی سر یزدان را بلند می‌کند و به شایان هم علامت می‌دهد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
صدای اذان از تلویزون دیواری به گوش می‌رسد. حالا که یک ساعتی روی صندلی فلزی نشسته‌ام، کمرم تیر می‌کشد و کت مردانه‌ی بر شانه‌هایم عجیب سنگینی می‌کند. بوی الکل در مشامم چرخ می‌خورد و نگاهم، روی نوک مربعی ناخن‌هایم که لاک خورده‌اند. با خون!
نمی‌دانم برای چندمین بار به تهوع می‌افتم، اما این‌بار تاب نمی‌آورم. بطری آب معدنی که شایان مقابلم می‌گیرد را کنار می‌زنم، خودش را کنار می‌زنم و به سمت سرویس بهداشتی هجوم می‌برم.
«آروم باش آشیان؛ این‌طوری پیش بری پس میفتی. اگه می‌خوای همه چیز رو برات بگم باید آروم باشی»
بی‌توجه به دختر جوانی که با تعجب بیرون می‌رود خم می‌شوم و به معده‌ام فشار می‌آورم اما این حجم محتویات معده نیست، محتویات مغز دردآلودم است.
«دکترا میگن شدت ضربه‌ها خیلی زیاد بوده. باید سی تی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
دلتون برای رها تنگ نشد؟:30:

پلک‌هایم را از درد برهم فشار می‌دهم. تقصیر من بود! اگر به خاطر کینه‌ی من بلایی سر یزدان بیاید آن‌وقت چه کنم؟ باز هم می‌توانم زنده بمانم؟ نبض دستم را از شدت فشار حس می‌کنم و اهمیتی به کبودی که بعدها در کنار جای بی‌شمار دندان‌هایم جا خوش می‌کند، نمی‌دهم. حتی به اشک‌ حلقه زده در چشمم و کم‌کم بازویم لمس می‌شود. دیگر گزگزش قرار می‌گیرد؛ تنم هم. آرزو می‌کنم همین‌جا از هوش بروم و این قرار همیشگی شود اما افسوس که رهایی، هیچ‌وقت در سرنوشت آشیان نیست! از حس گرمای سوزناکی بر بازویم، با وهم چشم باز می‌کنم. دست مردانه‌ای ساعدم را طی حرکتی ناغافل از روی همان پالتوی سیاه می‌کشد و به سمت خود می‌چرخاند. بازویم از چنگ بی‌رحم دندان‌هایم رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
دلم می‌خواهد نیشخند بزنم و بگویم در تمام این سال‌ها تنها کسی که به آشیان صدمه نزده، خودش بوده است و بس. اما تمام جانم درد می‌کند و حوصله‌ی سر و کله زدن با او را ندارم. دغدغه‌های مهم‌تری در زندگی‌ام هست؛ مانند برادرم، مانند حامد...حامد عوضی! با یادآوری حرف‌هایش دوباره خونم به جوش می‌آید. بابد تقاص این کارش را پس بدهد. موهای بازیگوشم را پشت گوش می‌رانم و به عزم رفتن دستی به شال کرباسم برای اطمینان از مرتب بودنش می‌کشم.
- مسئله‌ای نیست که از دست شما کاری بر بیاد و خودم باید حلش کنم. وقت به خیر.
دستم به سمت در نشانه می‌رود که او زودتر از من مقابلش قرار می‌گیرد و راهم را می‌بندد. وقتی این‌گونه برایم سد می‌شود دلم می‌خواهد با همان بندهای بلند دور کلاه هودی‌اش خفه‌اش کنم! انگشت‌هایم روی سگک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #197
به دیوار سالن شلوغ تکیه می‌دهم. دستم روی قفسه‌ی سینه‌ام، جایی که کوبش بلندش گوش‌هایم را به تپش انداخته، می‌نشیند. پشت گوش‌هایم داغ است. از خشم، از شرم و از آتش تشویشی که در دلم شعله افکنده. صدای شیون زننده‌ای میان صدای اخبار و اورژانس جدیدی که از راه می‌رسد، پلک‌های بسته‌ام را می‌گشاید.
- آی آللاه! باشیما کول اولدی! گره بخت اولدوم! اوشاخیم گتدی..‌. اوشاخیم جاوان جاوان اولدی. اوغلیم باشینا دونّیم فقط ایستیردی بیر لقمه حلال چورک گازانا، ملک‌لر کیمین داربست دن توشدی اشاغا آی آللاه...! (ای خدا خاک به سر شدم! سیاه بخت شدم! رفت بچم...بچم جوون‌مرگ شد. پسرم فقط دنبال یه لقمه‌ی حلال بود قربونش برم...مثل فرشته‌ها از داربست افتاد پایین ای خدا)
حرف‌هایش را با پوست و گوشتم می‌فهمم، عمق دردش را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
- کجا با این حالت؟
نمی‌دانم برای چندمین بار در روز یک نفر مقابل راهم قد علم می‌کند و نمی‌توانم ضمانت دهم که اگر باز هم کسی به بهانه‌ی اوضاعم سر راهم سبز شود، مشت جمع شده‌ام برای حامد، در صورت او فرود نیاید! نفسم را کلافه فوت می‌کنم.
- برو کنار شایان دیگه نه جونی برای حرف زدن دارم نه وقتی برای تلف کردن.
مصرتر از قبل می‌ایستد و سر مقابلم کج می‌کند که چند تار از موهای پریشانش مقابل ابروهای گره‌ خورده‌اش را می‌گیرند.
- تا بهم نگی کجا میری محاله بذارم پاتو از این بیمارستان بیرون بذاری، اونم با این بدنی که می‌دونم به زور سرپا نگهش داشتی.
تیله‌های سیاهم را در کاسه می‌چرخانم و قدمی بلند بر می‌دارم که همان دستش از روی آستین پالتویم سر می‌خورد و دور بازویم حلقه می‌زند. رگه‌های خشم در تن کنترل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
می‌خواهم تک زنگ خانه را بفشارم که مرد سبزه‌ای با عینک تمام مشکی مستطیلی‌اش، جلو می‌آید و کف دستش را مقابلم می‌گیرد.
- شما نمی‌تونین همین‌طوری وارد این ملک بشین خانم محترم. کی هستین؟
کلماتی که با تأکید زیاد ادا می‌کند روی اعصابم تاخت و تاز راه می‌اندازد. دلم می‌خواهد سرم را چنان به بینی بزرگش بکوبم تا دیگر نتواند با این صدای بم و ترسناکش برایم خط و نشان بکشد. شاید هم از شر سرِ پر دردِ خودم راحت شوم! اما جایش ناخن در پوست سفیده شده‌ام فرو می‌برم. گوشت دستم فاصله‌ای تا کنده شدن ندارد.
- بگید اون رئیستون بیاد پایین؛ همین الان!
می‌کوشم نفس‌هایم را منظم کنم و آرام حرف بزنم اما چندان موفق نیستم که نفرت نگاهم به چشم بادیگاردهای قول‌پیکر هم می‌آید. طوری که ترکش‌های خشم تمام نشدنی‌ام ابروهای مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
سری می‌جنبانم و نهایت در پیاده‌رو قدم می‌گیرم تا از محافظ‌ها دور شوم. چند متر جلوتر، در سراشیبی که دیوارهای سنگی دور تا دور خانه کوتاه‌تر می‌شوند، می‌ایستم و تکه سنگ تیزی را از روی زمین چنگ می‌زنم. یک چشمم را می‌بندم، پنجره‌ی مات مستطیلی را نشانه می‌روم و طولی نمی‌کشد که انعکاس شکستنش هم‌پای صدای بی‌جان من در کوچه طنین می‌اندازد.
- حامـــد!
نگاه خیره‌ی عابران و ساکنان خانه‌های اطراف را حس می‌کنم. گوش‌هایی تیز شده‌، پچ‌پچ‌های ریز و حرکت سریع آن دو مرد به سویم را هم، اما عقب نمی‌کشم. حامد عوضی حتماً باید بیاید؛ به هر قیمتی که شده. تعلل نمی‌کنم و این‌بار پنجره‌ی دیگری سیبل خشمی که انگار هر آن با شدت بیشتری به بیرون می‌تراود، می‌شود.
- بیا بیرون نمک به حروم!
عرق از پیشانی‌ام راه می‌گیرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEKTA ONSORI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا