- تاریخ ثبتنام
- 26/1/22
- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,580
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #11
درحالیکه سعی میکرد لرزش پاهایش را متوقف کند، منتظر کوچکترین حرکتی از نیروهای پلیس بود تا به زندگی گروگانش پایان دهد. عقب عقب به سمت آسانسور گام برداشت و دکمهی آن را فشار داد. اما وقتی متوجه از کار افتادن آن شد، لعنتی نثار آن کرد و دستش را دور گردن کودک محکمتر کرد.
میدانست اگر از راهپله پایین برود از هرجهت تحت محاصرهی پلیس قرار میگیرد، پس با تصمیمی که چندان از آن مطمئن نبود به سمت پشتبام ساختمان که از طریق راهپلهی اضطراری به پشت ساختمان راه داشت، قدم برداشت.
با رسیدن به در فلزی خاکستری رنگ کوچک که بالای پلهها قرار داشت، با آرنج دستگیره را فشرد و در با صدای تق آرامی باز شد.
نگاهش را از روی افراد پلیس که بدون تحریک کردنش به دنبالش راه افتاده بودند برداشت و با...
میدانست اگر از راهپله پایین برود از هرجهت تحت محاصرهی پلیس قرار میگیرد، پس با تصمیمی که چندان از آن مطمئن نبود به سمت پشتبام ساختمان که از طریق راهپلهی اضطراری به پشت ساختمان راه داشت، قدم برداشت.
با رسیدن به در فلزی خاکستری رنگ کوچک که بالای پلهها قرار داشت، با آرنج دستگیره را فشرد و در با صدای تق آرامی باز شد.
نگاهش را از روی افراد پلیس که بدون تحریک کردنش به دنبالش راه افتاده بودند برداشت و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش