- تاریخ ثبتنام
- 26/1/22
- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,608
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
امشب باید تمام میشد! تمامش میکرد. تحمل این یکی حتی از قبلی هم سختتر و زجرآورتر بود.
با به یادآوردن قبلی، پوزخندی به سبحان و تیماش زد که به گمانش در به در دنبال هویت یا ردی از او میگشتند.
دستکشهای مشکی رنگش را با آرامش خاصی دستش کرد و منتظر ماند. آنقدر منتظر که فرداد دخترش را به خانه برساند و سوار خودروی آبی رنگش شود و حال، دنبال او این جادهی تاریک و خلوت را بپیماید.
نگاهش را از روی کیلومتر شمار برنمیداشت. با رسیدن به عدد ۳۷، کنترل کوچک را از روی داشبورد برداشت و با نگاهی که به اطرافش دوخت، از خالی بودن آن مطمئن شد.
سپس لبخند کجی زد و شروع به شمارش کرد:
- پنج، چهار، سه، دو، یک، بوم!
و بلافاصله دکمهی کنترل را فشرد که تایر جلوی خودروی فرداد ترکید و ماشین دچار...
با به یادآوردن قبلی، پوزخندی به سبحان و تیماش زد که به گمانش در به در دنبال هویت یا ردی از او میگشتند.
دستکشهای مشکی رنگش را با آرامش خاصی دستش کرد و منتظر ماند. آنقدر منتظر که فرداد دخترش را به خانه برساند و سوار خودروی آبی رنگش شود و حال، دنبال او این جادهی تاریک و خلوت را بپیماید.
نگاهش را از روی کیلومتر شمار برنمیداشت. با رسیدن به عدد ۳۷، کنترل کوچک را از روی داشبورد برداشت و با نگاهی که به اطرافش دوخت، از خالی بودن آن مطمئن شد.
سپس لبخند کجی زد و شروع به شمارش کرد:
- پنج، چهار، سه، دو، یک، بوم!
و بلافاصله دکمهی کنترل را فشرد که تایر جلوی خودروی فرداد ترکید و ماشین دچار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش