• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن یک رمان

از نظر شما رمان چطوره؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • بد رو به افتضاح

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    16

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
امشب باید تمام می‌شد! تمامش می‌کرد. تحمل این یکی حتی از قبلی هم سخت‌تر و زجرآورتر بود‌.
با به یادآوردن قبلی، پوزخندی به سبحان و تیم‌اش زد که به گمانش در به در دنبال هویت یا ردی از او می‌گشتند.
دستکش‌های مشکی رنگش را با آرامش خاصی دستش کرد و منتظر ماند. آن‌قدر منتظر که فرداد دخترش را به خانه برساند و سوار خودروی آبی رنگش شود‌ و حال، دنبال او این جاده‌ی تاریک و خلوت را بپیماید.
نگاهش را از روی کیلومتر شمار برنمی‌داشت. با رسیدن به عدد ۳۷، کنترل کوچک را از روی داشبورد برداشت و با نگاهی که به اطرافش دوخت، از خالی بودن آن مطمئن شد.
سپس لبخند کجی زد و شروع به شمارش کرد:
- پنج‌، چهار، سه، دو، یک، بوم!
و بلافاصله دکمه‌ی کنترل را فشرد که تایر جلوی خودروی فرداد ترکید و ماشین دچار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
سعی کرد تکانی بخورد اما درد دنده‌هایش و طناب محکم مانع شد.
قطره‌های خون از پیشانی بلندش سر می‌خورد و از روی پلک راستش تا زیر چانه‌اش کشیده می‌شد.
رمقی برای درخواست کمک نداشت. پس چشمانش را بست و سعی کرد لحظه‌ی چپ کردن خودرویش را به خاطر بیاورد.
پس از هفت تا هشت دقیقه، در آهنی زنگ زده با صدای بدی باز شد.
چون در پشت سر او قرار داشت، نمی‌توانست ببیند چه کسی در را گشوده و همین به ترسش دامن می‌زد. با صدایی لرزان اما آرام گفت:
- کی اون‌جاست؟ کمک... آخ!
با گام‌های آرام به سمت مردی که به ستون بسته بود، نزدیک شد. لبخندی به سرگرمی تازه‌اش زد. بازی کردن با طعمه، شکار را برایش لذت بخش‌تر از هرموقع می‌کرد.
روی زانوی چپش خم شد و سرش را نزدیک گوش مرد برد:
- نترس، بهم بگو کجات درد می‌کنه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بلند شد و شانه‌هایش را بالا انداخت:
- عوضی جون سخت! حتی وقتی مفصل زانوی پاشو با چاقو بیرون کشیدم، التماسم نکرد. فقط فریاد می‌زد.
سپس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- تو قراره چیزای بدتری رو تجربه کنی. اگه از همین اول وا بدی، بقیه رو‌چطور می‌خوای تحمل کنی؟
با تمسخر سرش را به چپ و راست تکان داد و سطل را کنار گذاشت. سپس به سمت صندلی سه پایه‌ی فلزی زنگ زده رفت و آن را روی زمین تا جلوی فرداد کشید.
نفسش را به آرامی بیرون داد و روی صندلی نشست.
نگاه سراپا تمسخرش را به او دوخت:
- فکر می‌کردم تحملت بیش‌تر از این حرف‌ها باشه آقای عظیمی! اما خب...
دستکش‌هایش را طبق عادت بالاتر کشید:
- قرار نیست که همه‌ی تفکرات‌مون درست باشه. مثلاً همین خود تو. تا چند ساعت پیش فکرش رو می‌کردی به جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
بی‌توجه به نگاه بهت‌زده‌ی فرداد از او فاصله گرفت. دستی به کتش کشید و رویش را برگرداند. سیاهی آسمان شب بر سکوت خانه سایه افکنده بود. نور کم‌رنگ لامپ سفید رنگ تنها روشنایی چند کیلومتر اطراف بود. آرام به سمت میز فلزی مخصوص گام برداشت. نگاهی به وسایل روی میز انداخت. انگشتش را روی آن‌ها کشید و با رسیدن به یکی، ایستاد. تلخند مستانه‌ای مزین لب‌هایش شد و آن را برداشت.
آرام سرش را برگرداند و نگاه خاموشش را به او دوخت. تلخندش وسعت گرفت و جنون مرگباری شد که وجود مرد را به سخره گرفته بود.
شکار دردمند، ترسان به فرشته‌ی مرگی که داس به دست انتظارش را می‌کشید خیره شد. نگاهش از چشمانی که طعمه را می‌نگرید گذشت و با رسیدن به چکش میان دستان او بر خود لرزید.
خون پیشانی‌اش چهره‌اش را گلگون کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
جلوی اویی که از درد دنده‌هایش حتی جرات فریاد زدن را نداشت نشست و مچ دستش را محکم چسبید و گفت:
- می‌دونستی که مجموعه‌ای از حساس‌ترین رگ‌های عصبی بدن توی انگشتای دسته. مخصوصاً انگشت اشاره. گیرنده‌هایی مثل دما، لامسه، درد، همه‌شون توی این انگشت قرار دارن.
سپس با زمزمه ادامه داد:
- حالا اگه یه چیزی توی این انگشت فرو بره چی میشه؟
فرداد با بی‌حالی سرش را بالا آورد. متوجه‌ی منظور او نمی‌شد بنابراین با گیجی نگاهش را به او دوخت که در همین لحظه نوک سوزنی سرنگ تا انتها از نوک انگشت وارد دستش شد و باعث شد بدون توجه به درد دنده‌هایش فریاد بسیار بلندی که ستون را هم به لرزه در می‌آورد سر دهد.
او اما جنون بر عقلش مستولی شده و با فشار ته سرنگ به سمت پایین، باعث شکستن نوک سوزن در انگشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
صدای فرد پشت خط، با نفس‌نفس زدنی که باعث می‌شد حرف‌هایش بریده به گوش او برسند، بلند شد:
- قربان یه جنازه پیدا شده. باز هم خبرنگارها زودتر از ما رسیدن! سرهنگ شجری دستور دادن فوراً خودتون رو به محل اکتشاف جسد برسونید.
چین عمیقی روی پیشانی گندمی تیره‌اش افتاد. شستش را به گوشه‌ی پایینی لبش کشید و گفت:
- خیلی خب، خودم رو تا نیم ساعت دیگه می‌رسونم. بگو بچه‌ها صحنه رو مثل همیشه بررسی کنن. آدرس رو هم برام بفرست.
سپس بدون فاصله تماس را قطع کرد. اور‌کت مشکی رنگش را از چوب لباسی ایستاده‌ی کنار در اتاق برداشت و با برداشتن سوویچ و موبایلش، از خانه بیرون زد. هنگامی که مشغول استارت زدن بودن، صدای نوتفیکیشن موبایلش بلند شد که آن را از جیبش بیرون آورد و نگاهی به لوکیشن ارسالی توسط سروان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
دکتر پسیانی که درحال توضیح دادن به سروان راغب بود، با دیدن سبحان ابروی سفید رنگش را بالا انداخت و گفت:
- بیاین جناب سرگرد، داشتم به سروان راغب توضیح می‌دادم که چقدر پرونده‌ی جالبی شده!
سبحان سری به نشانه آزاد باش برای سروان راغب که احترام نظامی گذاشته بود، تکان داد و رو به دکتر پسیانی پرسید:
- قضیه چیه دکتر؟
دکتر پسیانی قیافه‌ای جدی به خود گرفت و با آستین روپوش سفیدش، پیشانی بلندش را پاک کرد:
- یه شهروند ساعت شیش با پلیس تماس گرفته و گزارش پیدا شدن یه جسد رو نزدیک شهرک اکباتان میده‌. و باز هم خبرنگارها زودتر از پلیس سر صحنه‌ی جرم حاضر میشن. این قضیه یه کم آشنا نیست؟
سبحان ابروهای پرپشت مشکی رنگش را کمی بالا داد و با تردید پرسید:
- این یکی هم سوخته؟
دکتر پسیانی سری به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
سبحان به زخم روی گردن کبود مقتول خیره شد:
- مثل این‌که قاتل‌مون خیلی به شکنجه و زجرکش کردن آدم‌ها علاقه داره. و می‌خواد که بدونیم همه به هم ربط دارن!
مکثی کرد و ادامه داد:
- چیزی از هویت مقتول پیدا نکردین؟
دکتر پسیانی پارچه‌ی سفید رنگ را دوباره روی جسد انداخت:
- مرد؛ حدوداً سی تا ۳۵ ساله.
سبحان چشمانش را ریز کرد:
- همین؟!
دکتر سری به نشانه‌ی تایید تکان داد:
- هیچ مدرکی هم همراهش نبود.
فکر کنم اینم مثل قبلی، خبری از اثر انگشت نباشه! نه مال قاتل، نه مال مقتول.
سبحان لعنتی زیر لب نثارش کرد و انگشت شستش را به گوشه‌ی لبش کشید:
- دکتر، اگه این قتل‌ها ادامه پیدا کنه؛ توی بد دردسری می‌افتیم. به ویژه که رسانه‌ها هم در جریان قرار گرفتن. هویت مقتول قبلی که با آزمایش دی‌ان‌ای بعد چهار روز به دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
سرهنگ شجری: سبحان، زودتر باید بفهمی این قتل‌ها چه ارتباطی با هم دارن. رسانه‌ها پر شده از خبر قتل. مردم ترسیدن. نباید بزاریم یه قاتل روانی، راست‌راست بین مردم بگرده.
سبحان نفسش را با شدت بیرون داد:
- بله قربان.
سپس بی‌سیم را به راغب که منتظر بود داد و گفت:
- کسی که جسد رو پیدا کرده؛ به علاوه همه شاهدین، فیلم‌های دوربین‌های اطراف تا شعاع پنج کیلومتری، همه رو منتقل کنین به اداره.
سپس عینک دودی‌اش را از جیبش بیرون آورد و به چشم زد و از میان سیل خبرنگارانی که با سوال‌هایشان به سمت او هجوم آورده بودند؛ بی‌توجه گذشت و سوار خودرویش شد.
چند خبرنگار سمج جلوی خودرویش را گرفتند تا از او سوالی بپرسند؛ اما او بی‌توجه به آن‌ها، دنده عقب گرفت و سپس به سرعت دور شد.

سرهنگ به او فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
سپس سمت دیگر تخته اطلاعات دیگر را نوشت:
مقتول شماره دو: هویت نامعلوم، سن حدود ۳۵، چکش، صورت له شده، محل قتل: نامعلوم، محل پیدا شدن جسد: اکباتان. یابنده: ابراهیم صیفوری، ساعت حوالی ۶ صبح. زمان احتمالی مرگ: بین سه تا چهار صبح روز جمعه‌، نوزدهم آذرماه ۱۳۹۹ .
سپس فلشی از هر دو مورد به سمت وسط تخته کشید و علامت مثلثی که یک ضلع آن ناقص بود؛ رسم کرد.
عکس‌های هر دو جسد که از صحنه جرم گرفته بود را نیز کنار نام‌شان، روی تخته چسباند.
در همین حین تلفن اتاق که روی میز بود، شروع به زنگ خوردن کرد. سبحان آن را برداشت که صدای زن در گوشش پیچید:
- قربان شاهدهای اولیه رو اوردیم. تشریف بیارید برای بازجویی.
سبحان گوشی را سر جایش گذاشت و با نیم‌نگاهی به تخته، از اتاق خارج شد.
به سمت اتاق بازجویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا