• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن یک رمان

از نظر شما رمان چطوره؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • بد رو به افتضاح

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    16

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
سبحان یک تای ابروی پرپشت سیاهش را بالا انداخت:
- پس اول به اداره‌ی پلیس زنگ زدید؟
ابراهیم سرش را تکان داد:
- بله، به محض این‌که به خودم اومدم؛ به پلیس زنگ زدم.
سبحان با صدایی آرام پرسید:
- پس سر و کله‌ی خبرنگارها از کجا پیدا شد؛ اون هم قبل از پلیس؟
ابراهیم نفس عمیقی کشید:
- هنوز دو دقیقه از تماس گرفتنم نگذشته بود که اهالی جمع شدند. فکر می‌کنم اون‌ها با خبرنگارها تماس گرفتند.
سبحان درمورد جزئیات تا رسیدن پلیس از او پرسید و سپس برگه‌ای به او داد تا تمام اظهاراتش را ثبت کند.
سپس از اتاق بازجویی خارج شد و به سرگرد دوم شافعی سپرد تا از بقیه افراد بازپرسی کند.
***
همچنان درگیر پرونده‌ی قتل بود. نگاهی به ساعت دیجیتالی روی میزکار قهوه‌ای رنگش انداخت که ۱۴:۳۲ دقیقه را نشان می‌داد.
با انگشت اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
سبحان شروع به توضیح دادن اولین قتل کرد و با رسیدن به گزارش پزشکی قانونی قتل دوم، گفت:
- طبق گزارش، مقتول قبل کشته شدن، یه تصادف داشته که باعث ضرب دیدگی دنده‌ها شده و ضربه‌ی بدی هم به پیشونیش خورده.
صورتش اصلاً قابل شناسایی نیست. اثرانگشت هم که از بین رفته.
ولی دکتر امیدواره با کف پاش که سالم مونده؛ هویتش رو شناسایی کنه. همون‌طور که می‌دونید موقع تولد به جای اثرانگشت، از کف پا برای تشکیل پرونده استفاده می‌کنن.
سرهنگ شجری دستی میان موهای خاکستری رنگش که اثری از غبار زمان بود؛ کشید و با نگرانی که از چشمان کوچکش هویدا بود گفت:
- خیلی طول می‌کشه خدری. چندین هفته کار شبانه روز بچه‌های اطلاعات رو می‌خواد. ان‌قدر فرصت نداریم. بالادستی‌ها بدجور بهم فشار میارن. مردم وحشت کردن. باید هرچه سریع‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
هنگام رد شدن از کنار سالن غذاخوری مخصوص کارکنان، سینا را مشغول شوخی با چند نفر از اعضای تیم تجسس دید. مکثی کرد و او را صدا زد.
سینا با دیدن مافوقش خنده‌اش را جمع کرد و پیش او آمد:
- چیزی شده قربان؟ امری داشتین؟
سبحان سری تکان داد:
- نمیای سالن؟
سینا نیشش را که می‌رفت تا باز شود؛ جمع کرد و با برداشتن اسلحه و لباسش به همراه سبحان از اداره خارج شد.
داخل خودرو سینا یقه‌ی کتش را کمی پایین کشید تا گرمای بخاری لرز بدنش را کم کند. سپس با لحنی خودمانی رو به سبحان کرد:
- هیچ‌وقت نفهمیدم چرا از سالن خود اداره استفاده نمی‌کنی؟ این‌جا که همه چی داره.
سبحان نگاهی از گوشه‌ی چشم به سینا که با دستگاه پخش ور می‌رفت؛ انداخت:
- هیچ‌وقت نفهمیدم چرا هردفعه با این دستگاه پخش کشتی می‌گیری؟
سینا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
پس از اینکه فرشید از آن‌ها خداحافظی کرد بدون این‌که به سینا نگاهی بیندازد؛ گفت:
- این رفتارها چیه؟ چه پدر کشتگی با این فرشید دارین که همیشه روتون رو از هم برمی‌گردونین؟
سینا با حالتی که انگار در مورد موجودی چندش حرف می‌زند؛ چشم‌های سبز رنگش را ریز کرد و صدایش را کمی بالاتر برد تا میان آن همه سروصدای شلیک گلوله، واضخ‌تر به گوش برسد و گفت:
- باور کن اگه سالنش ان‌قدر مجهز نبود؛ پام رو این‌جا تو سالن این مرتیکه‌ی ... نمی‌ذاشتم!
سپس نگاهش در سالن شلوغ چرخاند. در هر جایگاه یک یا دو نفر مشغول تیراندازی با اسلحه‌های مختلف بودند و مسلماً صدای تیراندازی برای آن‌ها که گوشی مخصوص روی گوش‌شان بود، به اندازه سینا و سبحان بلند نبود. با رسیدن به جایگاه بحث را عوض کرد:
- دفعه قبل که نشد؛ این‌بار اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
نگاهی به ساعتِ موبایلش انداخت و وقتی دید ساعت حوالی پنج عصر است؛ بی‌خیال دوش گرفتن شد و تصمیم گرفت از سالن مستقیم به سمت مقصد مورد نظرش برود.
به خاطر نبود ترافیک، تنها هفده دقیقه طول کشید تا به مقصد برسد.
خودرو را بیرون از کوچه و کنار دیوار پشتی مدرسه‌‌ی پسرانه‌ای که گویا مربوط به مقطع ابتدایی بود؛ پارک کرد.
خیابان به علت هوای سرد و باران شدیدی که چند لحظه پیش می‌بارید، خلوت بود و گهگاه عبور عابری با عجله درحالی‌که سعی می‌کرد با فشردن پالتویش به خودش از سرما کم کند، دیده می‌شد.
سپس وارد کوچه‌ باغِ مدرنی که قیمت خانه‌های آن را می‌شد در حدِ نجوم حدس زد؛ شد.
باران بند آمده بود اما ابرهای خاکستری و هوای سرد، همچنان برجا بودند.
سبحان لبه‌ی پالتویش را بالاتر کشید و دستانش را در جیبِ نه چندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
با دور شدن از در ورودی و رسیدن به مبل‌ها
و تعارف زن، روی یکی از همان مبل‌های سلطنتی نشست:
- تسلیت میگم بهتون خانم مرشد.
و نگاهش را به سرامیک‌های سفید کف سالن که از تمیزی برق می‌زد دوخت.
زن که انگار اصلاً چیزی نشنیده باشد؛ تشکر آرام و سردی کرد:
- من هرچی بوده رو برای همکارهاتون توضیح دادم. اتفاق جدیدی افتاده؟
سبحان پای چپش را روی پای راستش انداخت:
- نه ولی اون موقع داغدار بودین و ممکنه چیزی رو از قلم انداخته باشید. میشه یه‌بار دیگه برام توضیح بدید روز قبل قتل، موبه‌مو چه اتفاقاتی افتاد؟
برخلاف انتظار سبحان، زن با نهایت حوصله جوابش را داد:
- صبح اون روز که از خواب بیدار شدم؛ دیدم حاج یحیی توی اتاق کارش نشسته و همه‌ش به صورتش دست می‌کشید. با خودش حرف می‌زد.
سبحان رشته‌ی کلامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
دیوارهای اتاق با رنگ پوست پیازی پوشانده شده بودند. کمد قهوه‌ای رنگ بزرگی روبه‌روی میزکاری به همان رنگ، قرار گرفته بود.
روی میزِ بزرگ که از چوب اعلاء ساخته شده بود، چراغ مطالعه‌ی سیاه رنگی به همراه مانیتور و چندین کتاب بزرگ قرار گرفته بود.
بالای میز هم تابلو فرشی مزین به «وَ اِن‌ یَکاد»
قرار داشت. سبحان میز را دور زد و با قرار گرفتن در پشت آن، خم شد و لبه‌های میز و زیر آن را از نظر گذراند. با دیدن چندین خراش کوچک لبه‌ی چپی میز، انگشتش را نوازش‌گونه روی آن کشید. سپس فوراً موبایلش را از جیب کتش بیرون کشید و با دقت از آن عکس گرفت.
سپس برگشت و تابلو را از نظر گذراند. گوشه‌های آن را با دقت چک کرد و راهش را سمت کمد بزرگ کج کرد. در کمد را به آرامی باز کرد و پوشه‌های اسناد را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
سبحان نگاهش را به زن میانسال دوخت:
- چند وقته این‌جا کار می‌کنید؟
گلی پیراهنش را مرتب کرد:
- حدود ده سالی میشه؛ از وقتی شوهرم به رحمت خدا رفت.
سبحان: خدا رحمت‌شون کنه. مرحوم یحیی مرشد، چطور آدمی بود؟
زن دست‌هایش را مشت کرد که از نگاه تیزبین سبحان دور نماند:
- آدمِ... خیلی خوبی بودن! از لحاظ مالی خیلی بهم کمک می‌کردن، اگه نبودن الآن من و بچه‌هام آواره‌ی کوچه و خیابون بودیم.
سبحان: توی اطلاعات‌شون نوشته ایشون دارای دو فرزند هستن که هردو در خارج از کشور اقامت دارن. خبر قتل پدرشون رو بهشون ندادید؟
گلی: چرا، خانم همون روز اول با لادن و لقمان تماس گرفتن و بهشون خبر دادن.
سبحان پشتش را به مبل تکیه داد:
- پس چرا هنوز به ایران برنگشتن؟
گلی کمی به چپ و پس از آن به راست نگاه کرد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
پس خودرو را در جاده‌های شلوغ و پرترافیک تهران انداخت و به سمت اداره به راه افتاد.
موسیقی سنتی در خودرو طنین‌انداز شد؛ او اما در افکارش غوطه‌ور بود.
یک چیزی این وسط درست نبود! همسرِ یحیی مرشد که البته همسر دومش محسوب می‌شد؛ گویا چندان به سوگ شوهرش ننشسته بود و پیراهن روشن خدمتکاری که باید سیاه می‌پوشید؛ به علاوه‌ی استرسی که هنگام صحبت کردن از لرزش خفیف دست‌هایش مشخص بود؛ و تردید درباره‌ی یحیی مرشد، همگی او را مطمئن می‌کرد که مشکلی وجود دارد.
معمولاً در قتل، در وهله‌ی اول انگشت اتهام به سمت خانواده و آشنایان مقتول می‌رود. زیرا بیشتر قتل‌ها توسط افراد نزدیک یا دست‌کم یکی از آشنایان مقتول رخ می‌دهد و کم‌تر قتلی به دست یک فرد غریبه که هیچ شناخت و خصومتی با مقتول ندارد، رخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,580
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
سبحان نفس عمیقی کشید:
- همه رو چک کردید، چیزی جا نموند؟
آریا سرش را به چپ و راست تکان داد:
- حتی موتوری‌ها و اتوبوس‌ها رو هم چک کردیم قربان. ولی هیچ خودرویی با پلاک مشترک پیدا نشد.
سبحان چشمانش را روی هم فشرد:
- بسیار خب. هروقت تمام دوربین‌ها رو چک کردید، گزارش کامل رو با ذکر تمام نکات برام بیارید.
سروان آریا پایش را محکم به زمین کوبید:
- بله قربان.
سبحان نگاهش را از او گرفت و از اتاق خارج شد.
عادت همیشگی‌اش بود که باید به تک‌تک بخش‌ها خودش نظارت می‌کرد. درحالی‌که از راهروی خلوت می‌گذشت، یقه‌ی اورکت‌اش را مرتب کرد و وارد آسانسور شد. با فشردن دکمه‌ای که عدد دو رویش حکاکی شده بود، چند ثانیه‌ی دیگر نیز معطل شد و با باز شدن در، خارج شد. طبقه‌ی دوم شامل سه بخش تجسس، هماهنگی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا