- تاریخ ثبتنام
- 26/1/22
- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,580
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #31
سبحان یک تای ابروی پرپشت سیاهش را بالا انداخت:
- پس اول به ادارهی پلیس زنگ زدید؟
ابراهیم سرش را تکان داد:
- بله، به محض اینکه به خودم اومدم؛ به پلیس زنگ زدم.
سبحان با صدایی آرام پرسید:
- پس سر و کلهی خبرنگارها از کجا پیدا شد؛ اون هم قبل از پلیس؟
ابراهیم نفس عمیقی کشید:
- هنوز دو دقیقه از تماس گرفتنم نگذشته بود که اهالی جمع شدند. فکر میکنم اونها با خبرنگارها تماس گرفتند.
سبحان درمورد جزئیات تا رسیدن پلیس از او پرسید و سپس برگهای به او داد تا تمام اظهاراتش را ثبت کند.
سپس از اتاق بازجویی خارج شد و به سرگرد دوم شافعی سپرد تا از بقیه افراد بازپرسی کند.
***
همچنان درگیر پروندهی قتل بود. نگاهی به ساعت دیجیتالی روی میزکار قهوهای رنگش انداخت که ۱۴:۳۲ دقیقه را نشان میداد.
با انگشت اشاره...
- پس اول به ادارهی پلیس زنگ زدید؟
ابراهیم سرش را تکان داد:
- بله، به محض اینکه به خودم اومدم؛ به پلیس زنگ زدم.
سبحان با صدایی آرام پرسید:
- پس سر و کلهی خبرنگارها از کجا پیدا شد؛ اون هم قبل از پلیس؟
ابراهیم نفس عمیقی کشید:
- هنوز دو دقیقه از تماس گرفتنم نگذشته بود که اهالی جمع شدند. فکر میکنم اونها با خبرنگارها تماس گرفتند.
سبحان درمورد جزئیات تا رسیدن پلیس از او پرسید و سپس برگهای به او داد تا تمام اظهاراتش را ثبت کند.
سپس از اتاق بازجویی خارج شد و به سرگرد دوم شافعی سپرد تا از بقیه افراد بازپرسی کند.
***
همچنان درگیر پروندهی قتل بود. نگاهی به ساعت دیجیتالی روی میزکار قهوهای رنگش انداخت که ۱۴:۳۲ دقیقه را نشان میداد.
با انگشت اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر