• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 100
  • بازدیدها 2,629
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
تمسخر کلامش سُقلمه‌ای بود به ذهن کند شده‌ام. دستی به پیشانی کشیدم. هنوز صورتم داغ بود و تمرکز لعنتی را نداشتم. به سختی جملات را پشت هم ردیف کردم:
- اومدم از خاله یه مقدار کاهو بگیرم. هر چی در زدم کسی جواب نداد، گفتم شاید خاله و عمو خواب باشن.
- بعدشم یه راست اومدی اتاق من!
- صدا شنیدم، کنجکاو شدم.
- آها! فکر کردم شاید اومدی دوباره ازم فیلم بگیری به دوستات نشون بدی. آخه تو محل که راه میرم همه پسرا با دست منو نشون میدن.
ابتدا متوجه منظورش نشدم. چهره گیجم را که دید، پوزخندی زد و گفت:
- حالت خوب نیست نه؟ به قول خاتون دوباره رفتی پی نجسی؟ عمو مصطفی هی می‌گفت این پسره دائم‌الخمره، حالا با دوتا چشام دیدم!
پوزخند که زد، ردیف دندان‌هایش دیده شد. دندان‌هایش چطور انقدر سفید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
- حلال زده‌ام، به داییم رفتم!
چپ چپ نگاهم کرد. لبخند بزرگی زدم و جلوی پایش نشستم:
- دست بردار جون دایی! خانومه به چشم خواهری حوری بود برای خودش. عین ماشینش شاسی بلند بود.
تا به خودم بیایم محکم به پس کله‌ام کوبید. درد و خنده هر دو در چهرهام نمایان شد.
- خب چرا ناراحت میشی خب؟!
خیلی تلاش می‌کرد با اخم‌هایش نشان دهد جدیست. وقتی دید از رو نمی‌روم و پر رو نگاهش می‌کنم، به خنده افتاد و گفت:
- تو چه موجود کثیفی هستی بچه! با هر چیزی شوخی نکن، درست نیست.
- باشه ببخشید! بی‌شعوری کردم، ولی جون مامان خدیجه‌ام بگو قضیه جدیه؟
خیلی زود همان ته خنده از چهره‌اش رفت. پک عمیقی به سیگارش زد و گفت:
- من شبم، اون روز! هیچ‌جوره بهم نمی‌خوریم. دختر خونه ست، باباش کارخونه داره، بالا شهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
دست‌هایش را به نشانه تسلیم بالا برد و خندید.
- باشه بابا بی‌اعصاب! خواستم سر صبحی یکم سر به سرت بذارم استرس نگیری.
انگشتم را پایین آوردم و به مسیرم ادامه دادم.
- من استرس ندارم. شما غصه نخور!
- جون عمه‌ات! بابای من بود دو ماه خودشو حبس کرده بود تو خونه.
یادم به این تقریبا دو ماهی که گذشت افتاد. علی‌اکبر راست می‌گفت. خودم را در خانه حبس کرده بودم و روزانه دوازده ساعت از وقتم صرف مطالعه میشد. بدون توقف! از یک جایی به بعد به این نتیجه رسیدم که یللی تللی دیگر بس است! باید محکم پای خواسته‌ام بایستم، باید جان بکنم و عرق بریزم تا به هدفم برسم.
- ربطی نداره. ترسی از چیزی ندارم. رتبه نیاوردم صبر نمی‌کنم، یه راست میرم پست می‌کنم واسه خدمت!
پوزخند صدادار و «هه!» گفتنش باعث شد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
نسبتا جوان بود و خوش بر و رو، برخلاف اسماعیل که در سراشیبی میان‌سالی سُر می‌خورد و به خاطر اگزما هیچکس دوست نداشت به چهره‌اش نگاه کند. اسماعیل در پاسخ، با خشونتی غیر عادی از دو پر روسری گره خورده زن گرفت و به سمت خانه کشید. روسری از روی سر زن کنار رفت و به دور گلویش حلقه شد. از فشار روسری، رنگ از رخسارش پرید. با دو دست چنگی به گلویش زد و موهای زردِ رنگ شده‌اش صورت بی‌رنگش را پوشاند.
- فکر کردی شهر هرته زنیکه نفهم؟ فکر کردی اینجا...خونه ست که هر غلطی بخوای بکنی منم مثل بی‌غیرتا بشینم نگات کنم؟ نخیر از این خبرا نیست! بخوای از خونه من بری باید از رو جنازه‌ام رد شی. با لباس عروسی اومدی اینجا، با کفن میری بیرون!
زن مویه کرد اما حتی صدایش در نیامد. تنها خس‌خس از بین لب‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
از محل آزمون خارج شدم و زیر سایه درخت کاج داخل محوطه، منتظر علی‌اکبر ماندم. مورچه‌ها روی سطح سیمانی و پوسته زمخت و قهوه‌ای تنه درخت دائما در رفت و آمد بودند. باقی مانده ساندویچ صبحانه‌ام را که داخل مشما بود بیرون آوردم و به تکه‌های ریز تقسیم کردم. خُرده نون‌ها هنوز روی زمین نیفتاده توسط مورچه‌های گرسنه شکار می‌شدند. مورچه‌هایی که گاهاً زیر پای عده‌ی کثیری داوطلب که از سالن بیرون می‌آمدند له می‌شدند و عمر کوتاهشان کوتاه‌تر میشد. از حالشان با خبر نبودم. نمی‌دانستم هدفشان از زندگی چیست و برای ماراتن نفسگیر امروز چقدر تلاش کرده‌اند. اما خودم...احساس می‌کردم یک بار چندصد تُنی از روی شانه‌هایم برداشته شده. احساس سبکی داشتم. حالم خوب بود! نمی‌دانستم نتیجه آزمون چه خواهد شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
با ترشرویی گفتم‌:
- داستان و افسانه درست نکن بیخود! خوش ندارم دستم تو جیب بقیه باشه، همین.
سرش را نزدیکم آورد.
- مطمئن باشم همینه؟
- می‌خوای باش، می‌خوای نباش!

سرش را عقب کشید و شانه‌ بالا انداخت.
- هرچی تو بگی.
بعد از کمی فکر و خیال، دوباره به حرف آمدم:
- دلم یه مسافرت توپ می‌خواد. دوست دارم برم جنگلای شمال لای علفاش بخوابم.
- باشه، ولی با کدوم پول؟
کلامش مثل ناقوس در سرم به صدا در آمد. هر غلطی می‌خواستم بکنم تهش به پول ختم میشد. آخ که چه جمله حقی بود؛ اینکه آدم سگ اصحاب کهف باشد، اما بی‌پول نباشد! تنها امیدم به گاوصندوق بود. کاش زودتر یکی پیدا می‌شد قفلش را باز کند.
- شاید فرجی شد و صندوقچه دستمون رو گرفت.
- زیاد بهش دلنبند. اومدیم و خالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
حاج مرتضی پایین ایوان نشسته، کمرش را به دیوار حائل ایوان تکیه داده و کف دست را ستون پیشانیش کرده بود. تسبیح شاه مقصودش لای انگشت‌های همان دست تاب می‌خورد. سرش پایین بود و از صورتش چیزی پیدا نبود. با کمی فاصله، مصطفی ساعدش را به دیوار حیاط تکیه داده و با حالتی غمناک و حزن انگیز پیشانیش را به ساعد دستش تکیه داده بود. احمد‌هم کنارش ایستاده بود و چیزهایی دم گوشش زمزمه می‌کرد. حالت مصطفی جوری بود که فکر کردم شاید خاتون به درجه رفیع هلاکت نایل گشته. برای لحظات کوتاهی خوشحالیِ وصف نشدنی در وجودم دمیده شد، اما با دیدن خاتون که بی‌حال در ایوان نشسته بود، خیلی زود خوشحالیم دود شد و به هوا رفت. به دیوارِ کنار پنجره تکیه داده و حالت لم دادن داشت. عطیه داشت تند تند برایش آب قند هم میزد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
فریادهایش برایم بی‌معنی بود. وقتی به خودم آمدم، کنار در حیاط به شکم روی زمین پهن شده بودم و سرم، سِر شده بود و گز گز می‌کرد. گوشم سوت ممتد می‌کشید و از شدت ضربه چشم‌هایم تار می‌دید. یعنی آن عجز و یأس و درماندگیِ چشم‌های مادر برای من بود؟ سوت گوش‌هایم رفته رفته رنگ باخت و صداها را شنیدم:
- اومد؟ این رذل بی‌صفت اومد؟ بذارین خفه‌اش کنم. بذارین این دمل چرکین رو از این خونه پاکش کنم.
خاتون که با نفرت کلمات را ادا می‌کرد با من بود؟ به من می‌گفت رذل بی‌صفت یا اشتباه گرفته بود؟ شاید منظورش از دمل چرکین، همان دمل‌های روی بدن بود! چندبار چشم‌هایم را باز و بسته کردم و با کف دست محل ضربه را مالیدم. درد نداشتم. هیچ چی حس نمی‌کردم. فقط گز گز می‌کرد. هیچ ایده‌ای نداشتم که مصطفی به چه خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
موهایم اسیر پنجه‌هایی شد و صدای خاتون را شنیدم:
- بی‌وجود چطور دلت اومد؟ خدا ازت نگذره، از روی پسر بیچاره‌ام شرمت نشد؟ تو چطور جونوری هستی؟
چنان موهایم را محکم می‌کشید که اشک در چشم‌هایم جمع شد. از لاکم در آمدم و با حرص ضربه‌ای به تخت سینه خاتون کوبیدم تا برود گم شود. در نظر نگرفته بودم پسرهای همان زن همان جا ایستاده‌اند. علاوه بر ضربات کمربند حاجی، مشت و لگدهای احمد و مصطفی‌هم اضافه شد. درد مشت‌های مصطفی قابل توصیف نبود. از نفرت خالص بلند میشد. تا عمق وجودم رسوخ می‌کرد. احساس می‌کردم با هر ضربه یک استخوانم ترک می‌خورد. سریعا در لاکم فرو رفتم و جنین‌وار آماج تازیانه‌هایی شدم که به ناحق نواخته میشد.
- یه نگاه به اون مرد بیچاره بکن. کمرش شکسته به خاطر توی بی‌ناموس! به خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
خاله طوبی جیغ کشید و گفت:
- چیکارش داری خیر ندیده؟ کشتیش. کم از صبح کتکش زدی؟ چرا نمیذاری به حال خودش باشه؟
احمد با صورتی رنگ گرفته از خشم گردن کشید و عربده زد:
- شما دخالت نکن، مگه مادرشی؟ مادر این پتیاره بودن مایه ننگه. همون بهتر که مادرش مرد و این رسوایی رو ندید. همه این آتیشا از گور این سلیطه بلند میشه. وقتی مثل خیابونیا لباس می‌پوشه معلومه گند بالا میاره. گفتم این دختره مایه فساده، هیچکی گوش نکرد. حالا تحویل بگیرین!
جز خاله طوبی هیچکس به این که تارا از هوش رفته توجهی نمی‌کرد. انگار مرده و زنده‌اش فرقی برای آن‌ها نداشت. سخت بود، اراده آهنین طلب می‌کرد اما، دست به آجرهای دیوار گرفتم و روی دو پا بلند شدم. نمی‌دانم چگونه، اما ايستادم. حس آدمی را داشتم که روی آب ایستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا