• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 100
  • بازدیدها 2,622
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
معلق میان خواب و بیداری، زمزمه‌هایی می‌شنیدم. تلاشم برای گشودن چشم‌ها بی‌نتیجه ماند. پلک‌هایم بهم چسبیده بود و تنها باریکه نوری به شکل یک خط افقی می‌دیدم. یکی بغل گوشم تندتند دعا می‌خواند و ذکر می‌گفت. در اوج لمسی، از کلمات عربی هیچ نمی‌فهمیدم، انگار که زبان آدم فضایی‌ها باشد! دقایقی گذشت. هوشیارتر شدم و افسار عصب‌هایم را به دست گرفتم. با اندکی تلاش موفق شدم لای چشم‌هایم را باز کنم. بالای سرم سقف کاذب سفید بود و نور چشمم را زد.
- خاله پیش مرگت بشه الهی، بیدار شدی عزیزم؟
با تأخیر به سوی صدا سر چرخاندم. درد خفیفی در قفسه سینه‌ام پیچید. خاله طوبی لای کتاب دعا را بست و همراه چادر سیاهش روی صندلی گذاشت. جلو آمد و پیشانیم را عمیق بوسید. چهره‌اش شاد و غمگین بود. انگار وسط عزاداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
بلند که حرف می‌زدم، سرم درد می‌گرفت. خاله مکث کرد. از سکوتش خوشم نیامد. مدتی به چهره‌‌ام چشم دوخت. وقتی خط نگاهش برای چند ثانیه روی موهایم ثابت ماند، چیزی درونم خالی شد. موهایم، آخ موهایم! دست کشیدم روی سرم. جای خالی موهایم را احساس کردم. خاله لبخند تلخی زد. به سوی کیفش رفت و با آینه کوچکی برگشت. تصویر خودم را در آیینه دیدم و وحشت کردم. صورت کبود، لب‌های خشک و پوسته پوسته، چشم‌هایی که به شکل چشم‌گیری گود رفته و موهایی که نبودشان چهره‌ام را شبیه سرطانی‌ها کرده بود. من این چهره را نمی‌خواستم. آیینه را به دستش دادم.
- برای عمل باید موهات رو کوتاه می‌کردن.
عمل؟ دیگر چه بلایی مانده بود که به سرم نیاورده باشند؟ سؤال را از چشم‌هایم خواند.
- سه روز تو کما بودی. سرت شکسته بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
- عابد؟
- توام من رو باور نمی‌کنی.
- این چه حرفیه عابد؟ معلومه که باورت دارم، فقط... .
تلخند زدم و نگاهش کردم.
- فقط چی؟
نفسش را آزاد کرد و بعد از لختی سکوت به حرف آمد:
- من خودم وقتی تامارا گفت کار تو بوده اونجا بودم. می‌دونم تو دروغ نمیگی ولی به تامارا هم نمی‌خورد دروغ گفته باشه. اصلا چه دلیلی داره بخواد دروغ بگه؟ شاید وقتی با رفیقات رفتی زهرماری خوردی، سرت داغ بوده حالیت نشده و... .
نبض شقیقه‌ام کوبید. از تلاشی که برای عربده نزدن کردم، قطره‌ای عرق روی پیشانیم غلتید. نباید داد میزدم. خاله تنها کسی بود که بالای سرم بود. تنها کسی که دلش برایم می‌سوخت. گیج بودم اما می‌فهمیدم که نباید او را ناراحت کنم. اگر می‌رفت پشتم خالی میشد. خواستم با یک نفس عمیق خودم را آرام کنم اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
تا روز آخری که سرپا شدم و مجوز ترخیصم صادر شد، تنها خاله بود که بی‌مزد و منت دورم می‌چرخید. فرشته‌ای بود کم نظیر. می‌گفت عمو مهدی سر آمدنش به بیمارستان هیچ صحبتی نمی‌کند، اما دو برادر دیگر اصلا راضی به نظر نمی‌رسند. از تارا به خاطر بدرفتاریش با خاله بیشتر بدم آمد. در این مدتی که بستری بودم، ایستادن و آزادانه قدم برداشتن داشت از یادم می‌رفت. راه رفتم بدون عصا و کمک اغیار احساس خیلی خوبی داشت. هرچند آهسته و با احتیاط قدم برمی‌داشتم تا به دنده‌هایم فشار وارد نشود. راست می‌گفتند، آدم قدر داشته‌هایش را وقتی از دست داد می‌داند! زمانی که خاله طوبی خرج و مخارج عمل و صورت‌حساب بستری را پرداخت کرد، از خودم و وجود بی‌خاصیتم شرمم شد. خیر سرم قد بلند کرده بودم. آهسته جلو رفتم و کنار گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
مدتی طول کشید تا لخ‌لخ کردن دمپایی‌های نفیسه را بشنوم. در از پشت باز شد و صورت نفیسه، چادر پیچ شده از لای در بیرون آمد. نگاهم روی صورتش چرخید. فرقی نکرده بود. هنوز سبیل‌هایش سر جا بود و ابروهایش بهم چسبیده. از دیدنم تعجب کرد اما نه آنقدر که انتظار داشتم. در را باز گذاشت و در حالی که به سمت خانه می‌دوید، آمدنم را به سمع ساکنین عمارت رساند.
- اومد، عابد اومد مامان!
پس عطیه‌ هم بود. درست همان موقع که من از بیمارستان مرخص شده بودم. این تداخل بو می‌‌داد. مشکوک بود. از این حرف‌ها گذشته، از این کار نفیسه خوشم آمد. جوری می‌گفت عابد آمد انگار شاه تشریف فرما شده است! بادی به غبغب انداختم و پا به حیاط گذاشتم. ناخودآگاه نگاهم روی دیوار سمت راست چرخید. رد خون خشک شده هنوز روی آجرهایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
عجب! پس من باعث نجسی زندگی منزه و پر برکتشان بودم. شده بود حکایت آش نخورده و دهان سوخته!
- عطیه بیا مادر رو آرومش کن.
مصطفی که لجبازی مادرش را دید، این را گفت و به داخل خانه برگشت. ثانیه‌ای بعد عطیه از در بیرون آمد. بی‌اینکه به من محل بگذارد شانه‌های خاتون را گرفت و به داخل خانه هدایت کرد.
- بیا فدات شم، اعصاب خودتو خورد نکن ارزش نداره!
دندان‌هایم را روی هم ساییدم. که من ارزشش را نداشتم! یک بی‌ارزشِ مایه نجاست!
- وایستادی چرا؟ بیا بریم تو.
خاله طوبی این را گفت و از کنارم گذشت. تلاش می‌کرد اوضاع را عادی جلوه دهد، بیهوده بود. می‌خواست آب دریا را پیمانه کند، نمیشد! شَکَم بیشتر ‌شد. آرامشی که برقرار بود، عادی نبود. احساس می‌کردم همه این‌ها پوشالیست. پشت سر خاله وارد خانه شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
بلاخره سکوت بزرگ جمع شکست. محکم روی عقیده‌ام ایستادم و با لحن محکتری گفتم:
- نخیر آقاجون، نکردم!
- به عنوان نوه ارشد روی تو یه جور دیگه حساب باز می‌کردم. به گمونم عاقل بودی، اما اشتباه می‌کردم! این همه آدم مَچَلِ توی یه لا قبا شدن، اون‌وقت تو خودتو زدی به کوچه علی چپ. حتی حاضر نیستی به خاطر گناه کبیره‌ات یه عذرخواهی خشک و خالی کنی. طوری نیست، همه چیز به وقتش! جوجه رو آخر پاییز می‌شمارن. روزی رو می‌بینم که اونقدر بگی غلط کردم که دهنت کف کنه!
صدای پوزخندم بلند بود. با صدایی که آثار خنده در آن موج میزد گفتم:
- دقیقا چه کاری مونده که باهام نکرده باشین؟
- هرچی کردیم خوب کردیم. بی‌ناموسی تاوون داره بچه جان. فکر کردی اینجا فرنگه؟ پاتو از گلیمت درازتر کنی قلم پاتو خورد می‌کنم. برو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
به بقیه نگاه کردم. خاله با نگرانی نگاهم می‌کرد و بقیه صورتشان جدی و سرد بود. گلویم خشک بود. آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
- دست بردار حاجی... .
تک خندی زدم و ادامه دادم:
- شوخیشم زشته!
کلام هنوز از دهانم منعقد نشده بود که آقاجون قندان جلوی پایش را برداشت و به سمتم پرتاب کرد. سرم را دزدیدم و «هین» کشیده زن‌ها را شنیدم. قند‌ها و تکه‌های شکسته قندان بغل پایم روی فرش‌ غلت خوردند و متوقف شدند. از برخورد قندان یک فرورفتگی روی دیوار پشت سرم ایجاد شده بود. نگاهم را بالا آوردم و با حیرت به آقاجون چشم دوختم.
- مگه ما با تو شوخی داریم پسره‌ی الدنگ؟ قد کشیدی ولی دریغ از یه جو عقل! همه چی رو به بازی گرفتی. فکر می‌کنی اینجا شهر هرته؟ بخوای زیر و رو بکشی خودم پوستتو قلفتی می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
پُتک آهنی بر سرم فرود آمد. مصطفی با دو جمله ساده خبری و سؤالی، دریا دریا آب سرد روی تنم ریخت. با یأس و شگفتی به چشم‌های سبزش نگاه کردم. با پوزخند گلویم را رها کرد. مقابل پاهایش روی دوزانو به زمین افتادم و از ته دل سرفه کردم. چقدر راحت می‌گفت بچه سقط شده. به همین سادگی! انگار یک اتفاق روزمره است. نطفه‌‌ی بی‌صاحبی که از بین رفت و آخرین دستاویزم را با خودش از بین برد. زیر سنگینی نگاه جمع حاضر در خانه، هزار بار تحقیر شدم. هزار بار کوچک شدم و خار شدم و از این ضعف و ناتوانی عُق زدم.
- هرچی بود گذشت. یه شیکری خوردی تموم شد. از این به بعد ولی اوضاع فرق می‌کنه. به زبون خودت میگم، هرچی بریدیم و دوختیم تنت می‌کنی. گفتیم باید با این دختر بشینی پای سفره عقد، باید بشینی. گفتیم بمیر، باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
این‌بار شانه‌ام اسیر دست‌های حاجی شد که برایم نقشه‌ها داشت. به طرف بیرون کشیده شدم. خاله طوبی با ترس بلند شد و بالاخره جرعت کرد کلامی بر لب بیاورد.
- آقاجون، تو رو جون هرکی می‌پرستی بگو کاریش نداشته باشه.
جای آقاجون، دست حاجی بالا رفت.
- کاریش ندارم، بیخود پیاز داغش رو زیاد نکن زن داداش. می‌خوایم مثل دوتا مرد عاقل و بالغ باهم اختلاط کنیم!
باز پوزخند زدم. حاجی چه خیال خامی در سر می‌پروراند. هیچ جوره گوشم بدهکار نبود. دست از جان شسته بودم. حاضر بودم بمیرم اما تن به خواسته این‌ها ندهم. همانطور که به دنبالش کشیده میشدم گفتم:
- ببین حاج آقا! بذار همين‌جا باهات اتمام حجت کنم بی‌خود انرژی هدر ندیم. بالا بری پایین بیای، من یکی نمی‌ذارم واسه آینده‌ام تصمیم بگیرین. من هنوز کلی امید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا