• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

حرفه ای داستان کوتاه مانکن | ریحانه نصیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .REIHANEH.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2,460
  • کاربران تگ شده هیچ

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
چیزی که در آینه می‌دید فراتر از تصورات، عقل و حتی منطق بود. صدای نفس‌هایش دیگر قطع شده بود و گویی چیزی خر‌خره‌اش را می‌جوید. صورت مری با رنگی شبیه به گچ مزین و لبانش محکم بر روی یک‌دیگر چفت شد. دستانش لرزشی عجیب داشتند که به هیچ عنوان قابل کنترل نبودند. گلویش به خس‌خس افتاده و چشمانش از حدقه قصد گریز داشتند. صدای تپش قلب بی‌قرارش در گوش می‌چرخید و نمی‌توانست تصویر داخل آینه را هضم کند. صدایی همچون نویز گوشش را آزار می‌داد ولکین توان این را نداشت دست بلند کند و دست روی گوش‌هایش بگذارد. احساسی شبیه به جنون و دیوانگی داشت وقتی که پیرمرد گدایی که به تازگی فوت کرده را در آینه دیده بود.
هنوز لباس‌های کهنه که تار پودش دریده شده بود را به تن داشت. موهای آشفته و بلندش که هیچ‌گاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
تمام تن مری یخ زده بود و گویی در یخچالی با دمای چندین درجه زیر صفر می‌زیستد. وقتی سوزش زخم ایجاد شده بر روی ساعدش پوزخندی چرکین به وجودش زد، از شدت خفگی به سرفه افتاد و برای چند دقیقه‌ای که بسیار سخت گذشته بود راه نفسش باز و به سمت جلو خم شد. حس می‌کرد در لحظات گذشته دست و پایش را با طنابی بسته بودند و او قادر به حرکت نبوده. آن‌قدر سرفه کرد که دیگر نتوانست بر روی پاهای سست و ناتوانش باایستد و بر روی زانوانش فرود آمد. بغض همراه سرفه‌هایی که می‌کرد به دروازه گلو فشار می‌آورد. نفس‌هایش با تمام قوا به هوای محیط حمله می‌کردند و دست و پاهایش از شدت لرزش توان فعالیت نداشتند.
گمان می‌کرد عقلش رو به زوال است که کابوس‌های دیشب به امروز پیوسته و مقابلش قد علم کرده بودند. پلک‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- خانم حالتون خوبه؟
لرزشی که در جانش رسوخ کرده بود کاملاً به چشم می‌آمد و افکار مرد را کمی پریشان می‌کرد. مری هنوز نتوانسته بود سرش را بلند کند و به مکانی که درش حضور داشت برگردد. مرد دست خالی‌اش را پیش برد و موهای بلند پریشانی که بر روی صورت مری افتاده بودند را کنار زد و با چشمانی پرسش‌گر به صورت رنگ پریده او خیره شد. سفیدی و بی‌جانی گونه‌هایش به وضوح مشخص بود برای همین مرد تعلل را جایز ندانست و به آرامی سعی کرد او را بلند کند.
مری وقتی دید از رویا و کابوس جدا شده و به دنیای واقعی پا گذاشته؛ به زانوان ناتوانش قوت بخشید و با تمام توانش که ناتوانی خاصی در آن مشهود بود به کمک مرد از جای بلند شد. برای لحظاتی چشمانش سیاهی رفت که مرد متوجه آن شد و به سرعت او را بر روی تک‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
مرد که لحن کمی سرد و خشک مری را دید با اندکی تعلل که در حرکاتش مشخص بود، لیوان آب را به روی پیشخوان برگرداند و تی‌شرت سفید را در تن مرتب کرد. عینک دودی‌اش را در دستانش قرار داد و لبخندی نمادین بر روی صورت نشاند. ته ریشی که داشت او را سن بالاتر نشان می‌داد. مجدد مقابل مری قد علم کرد و نیم نگاهی به موهای پریشان و بهم ریخته او که چشمان لرزانش را وهمناک‌تر نشان می‌دادند، انداخت.
مرد: امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه خانم! با اجازه.
مری که حس کرد کمی به خاطر حال بدش با مرد بد رفتاری کرده آب دهان خشکیده‌اش را قورت داد. با فرستادن حجم عظیمی از موهای لختش به عقب و با خجالتی که در انتهای قلبش رسوخ کرده بود از جای بلند شد.
کف دستانش را بر روی یک‌دیگر لغزاند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
هیجان خونتون نیوفته، بریم برای اندکی هیجان مجدد... :30:

((تاریخ: 7 ژوئن سال 1922))
سعی کرد بود اتفاقات روز قبل را پشت سر و با انرژی نو پا به تاریخ و ساعتی جدید بگذارد. هرچه اتفاقات روز قبل را بالا و پایین کرد به کلیدی برای باز کردن قفل این در پر چفت و بست نرسید؛ جز این‌که خستگی بر او غلبه و دیوانگی را به مصافش دعوت کرده. با پیاده کردن خواهرش در جلوی مدرسه قصد داشت مسافت کمی که تازه مغازه مانده را پیاده گز کند. کافه‌ای کوچک که در سر خیابان قرار داشت مملو از جمعیت بود و بوی قهوه‌ی خوشمزه و معروفش در بینی مری پیچید که لبخندی دل‌پذیر بر روی لب نشاند.
گرمای هوا باعث نمی‌شد از قهوه‌ی خوش طعم بگذرد و به سمت آن نرود. بند کیف مشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
دستانش یخ زده بود ولی جرعت نداشت قدم از قدم بردارد و سر از گریبان بلند کند. صدای خس‌خس نفس‌های خودش را همراه نویزی در گوش می‌شنید. دهانش خشک شده و رعشه‌ای خفیف در تن نحیفش به جانش افتاده بود. نمی‌دانست تقاص کدام گناه نکرده را پس می‌دهد! فرار کردن از آن واهمه‌ی خفت‌گیر به از ماندن بود اما چاره‌ای جز مقابله شدن با تقدیر نداشت.
بجز گرمای نیمه طاقت فرسای ماه ژوئن گرمای لیوان پلاستیکی قهوه هم آزارش می‌داد. صدای نویز در گوش‌هایش سنگین‌تر می‌شد و او را از شنیدن صدای اطرافش محروم می‌کرد. عرق سردی بر روی پیشانی‌اش لرزید ولیکن کلاه ساده و کوتاه قدش مانع از آن شد که به چشم بیاید. موژهای بلندش بر روی یک‌دیگر لغزید و سعی کرد نفسی را که در سینه زندانی شده بود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .REIHANEH.

.REIHANEH.

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
42,727
امتیازها
69,173
مدال‌ها
36
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .REIHANEH.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا