- تاریخ ثبتنام
- 5/1/21
- ارسالیها
- 3,257
- پسندها
- 42,774
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 36
- سن
- 19
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #21
چیزی که در آینه میدید فراتر از تصورات، عقل و حتی منطق بود. صدای نفسهایش دیگر قطع شده بود و گویی چیزی خرخرهاش را میجوید. صورت مری با رنگی شبیه به گچ مزین و لبانش محکم بر روی یکدیگر چفت شد. دستانش لرزشی عجیب داشتند که به هیچ عنوان قابل کنترل نبودند. گلویش به خسخس افتاده و چشمانش از حدقه قصد گریز داشتند. صدای تپش قلب بیقرارش در گوش میچرخید و نمیتوانست تصویر داخل آینه را هضم کند. صدایی همچون نویز گوشش را آزار میداد ولکین توان این را نداشت دست بلند کند و دست روی گوشهایش بگذارد. احساسی شبیه به جنون و دیوانگی داشت وقتی که پیرمرد گدایی که به تازگی فوت کرده را در آینه دیده بود.
هنوز لباسهای کهنه که تار پودش دریده شده بود را به تن داشت. موهای آشفته و بلندش که هیچگاه...
هنوز لباسهای کهنه که تار پودش دریده شده بود را به تن داشت. موهای آشفته و بلندش که هیچگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.