• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #451
«... که ما جز گفتن هیچ نیستیم و عشق، نوعی گفتن است و عالی‌ترین نوع جنگ هم گفتن است، ایمان هم گفتن است. نگاه کردن، یک واژه نرم است. خدا کلمه بود برای انسان. خدا چه چیز جز کلمه می‌تواند باشد؟ احساس؟ عظمت؟ مطلق؟ کمال؟ مگر این‌ها جز کلمات خوب، چیزی هستند؟»
کتاب را بستم و به دیوار روبه‌رو‌ خیره شدم. میان من و علی هم واژه‌ها حکم کرد. من از علی متنفر بودم، از همان روز اول و ساعت اولی که دیدمش. من او‌ را نمی‌خواستم. تنها واژه‌ها بود که ما را به هم وصل کرد. ما با هم حرف زدیم. او با واژه‌ها خود را شناساند. خدا را شناساند. ایمان را شناساند و من فهمیدم چقدر حرف زدن با او‌ را دوست دارم، فهمیدم چقدر‌ سخنان با او آرامم می‌کند که انتخابش کردم. حقا که ما چیزی جز گفتن نیستیم. جهان چیزی جز نمایشگاه قدرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #452
صدای روشن شدن پنکه‌ای که به برق وصل بود متوجه‌ام کرد که بالاخره برق آمده است. نگاهم را از پنکه به لامپ روشن سقف دادم و بعد از لحظه‌ای مکث کتاب را به داخل کوله برگرداندم. بلند شدم و گوشی را به شارژ وصل کردم و چند لحظه بعد روشنش کردم. رضا پیامکی فرستاده بود.
- خواهر عزیزم خیلی دوست دارم بدونم چرا رفتی اون‌جا؟ جایی که حتی برقی نیست که گوشیت رو بزنی به شارژ تا خاموش نشه، ولی دوست دارم اینو بدونی که بهترین جا برای هر آدمی خونه‌ی خودشه، خیلی منتظرتم، برگرد.
تعجب کردم. این چه پیامی بود که رضا فرستاده بود؟ مگر قرار نبود من برگردم؟ شانه‌ای بالا انداختم و برایش نوشتم.
- چشم انتظاری بدجور‌ روت اثر گذاشته داداش کوچیکه.
تازه گوشی را روی تاقچه برگردانده بودم که صدای اعلانش بلند شد. از همان روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #453
ظاهر دستانش را که شست به سمت تخت آمد و طرف دیگر خاله نشست. با آمدن ظاهر بوی تند گوسفند به مشامم خورد. برای این‌که بی‌ادبی نکرده باشم، واکنشی نشان ندادم، اما ناخودآگاه کمی بین ابروهایم چین خورد که ظاهر متوجه شد و با صدای بلندی گفت:
- توران! حوله‌مو بیار، می‌خوام برم حموم.
توران دست‌پاچه از داخل بیرون آمد.
- ظاهرجان! آب حموم تموم شده.
ظاهر برافروخته شد.
- یعنی چی تموم شده؟
- خانم هم می‌خواست بره حموم نشد.
ظاهر عصبی دستی به موهایش کشید.
- خب به عبدالله می‌گفتی بیاد.
توران آرام گفت:
- گفتم خودت بیایی بری دنبالش.
ظاهر بلند شد درحالی‌که عصبی دنبال کفشش می‌گشت گفت:
- مهمونتون رو یه لنگه‌ پا نگه داشتید من بیام؟
از عصبانیتش ترسیدم و رو به خاله کردم.
- خاله باور کنید من راضی نیستم اصلاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #454
توران که لبه تخت نشسته بود، گفت:
- نه خانم، حیوون داریم اما‌ ظاهر روی زمین مردم کار می‌کنه، یه‌ چند روز چوپونش‌ نیست خودش باید بره حیوون‌ها رو از آغل ببره بیرون، وقتی هم خسته بشه تلخ میشه، امروز تموم شدن آب تلخ‌ترش هم کرد.
خاله پکی به قلیان زد و رو به توران کرد.
- دختر! باید زودتر می‌گفتی، مگه نمی‌شناسی ظاهرو.
- یادم‌ رفت خاله.
- حواست باشه عبدالله که اومد بگی‌ همه تانکرها رو پر کنه.
توران سری تکان داد و بعد بلند شد و داخل رفت. به خاله رو کردم.
- زندگی با این وضعیت آب خیلی سخته.
خاله پکی به قلیان زد.
- چه میشه کرد؟ وضعیت ما‌ هم اینه.
- چرا نمی‌رید اداره آب که برای این‌جا آب بیارن؟
- رفتیم، زیاد هم رفتیم، اداره آب باید چاه بزنه، لوله‌ بکشه، اما هنوز کاری نکرده.
- آخه چرا؟
- مردم زوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #455
خاله که به تخت تکیه داده و مشغول ریختن چای در فنجان‌ها بود پرسید:
- چی‌کار می‌کنی دخترم؟
- دارم‌ یه گزارش می‌نویسم درمورد کمبود آب این اطراف امیدوارم تاثیری داشته باشه.
- دستت درد نکنه، خبرنگاری خوبیش به همینه، می‌تونی به داد مردم برسی.
کمی‌ بعد نقطه‌ی آخر گزارش را گذاشتم و رو به خاله کردم.
- خاله هرگز فکر نمی‌کردم شما این‌قدر... چطور بگم... منظورم اینه انگار با خبرنگاری غریبه نیستید.
خاله لبخندی زد. فنجان چای را نزدیکم گذاشت.
- خب چون نیستم، اون‌موقع‌ها که چشم‌هام یاری می‌کرد و سوزن می‌زدم، از زاهدان خبرنگار می‌اومد این‌جا تا از کارهای من خبر بگیره.
فنجانم را برداشتم.
- حتماً کارتون خیلی خوب بوده.
خاله آهی کشید.
- از بعد یارمحمد کارم این بود برای لباس‌فروش‌های سرباز رو لباس سوزن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #456
بعد از شام با توران در آشپزخانه مشغول‌ جمع و جور کردن بودیم که صدای بلند «توران» گفتن ظاهر بلند شد. به جای توران دل من هری ریخت و تا توران «ها ظاهرجان» گفت، ظاهر در آستانه در پیدایش شد و با نگاهی به من گفت:
- زود راه بیفتین بریم خونه آقامعلم.
توران هم سریع گفت:
- خانم وسایلاتون رو‌ بردارید بریم.
چند دقیقه بعد در کوچه‌ به طرف خانه آقامعلم در حرکت بودیم. درحالی‌که ظاهر جلوتر از من و توران راه می‌رفت و توران هم برای من مدام از آقامعلم و این‌که او با آمدنش اینترنت آورده و چطور از همان سال اولی که آمد، تک‌تک پیش همه اهالی رفته تا اطلاعات آن‌ها را بگیرد و برایشان سهام عدالت ثبت‌نام کند و بعد می‌خندید و می‌گفت:
- آقامعلم فکر می‌کنه این‌ کارها فایده داره، این‌جا خیلی‌ها اعتماد نکردن، فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #457
چند دقیقه بعد در یک طرف کانکس که از اسباب آن نظیر گاز پیک‌نیکی، یک سبد ظرف و یک قفسه سیار پر از قوطی‌های مایحتاج زندگی مشخص می‌کرد که محل پخت‌وپز آقامعلم است، توران آب را در کتری به جوش آورده و در فلاسک آبی‌رنگ آقامعلم خالی می‌کرد، ظاهر با کمی فاصله به رخت‌خواب جمع شده در کناره‌ی دیوار تکیه داده و با اخم‌های همیشگی به من و آقامعلم چشم دوخته بود که در طرف دیگر کانکس در جایی که با قفسه سیار کتاب، چراغ‌ مطالعه، وسایل و ابزار معلمی‌اش مشخصاً محل مطالعه و کار خارج از کلاسش بود، نشسته بودیم و من منتظر راه‌اندازی اینترنت بودم.
سکوت میانمان را توران با صدا زدن آقامعلم شکست.
- آقامعلم چایی رو بستم بیارم اون‌جا؟
آقامعلم سر بلند کرد.
- دستت درد نکنه
و بعد رو به من کرد.
- بفرمایید چایی، راه افتاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #458
لبخندی زدم.
- من از زاهدان نیومدم، از شیراز اومدم.
آقامعلم که درحال وصل کردن کابل به لپ‌تاپ بود سرش را بالا آورد و نگاهی متعجب به من انداخت.
- از شیراز؟ برای چی این همه راه اومدید؟
- برای یه کار خاص، ولی این‌جا که رسیدم و دیدم وضع آب چطوره، یه گزارش از کم‌آبی و مشقت تهیه آب نوشتم که الان می‌خوام بفرستم که اگر شد فردا بفرستن روی سایت.
- کار خیلی خوبی می‌کنید، دستتون درد نکنه، فقط این‌که سرعت اینترنت من خیلی پایینه، یه مقدار طول می‌کشه.
- مهم نیست، فقط می‌خوام یه ایمیل بفرستم.
آقامعلم از لپ‌تاپ فاصله گرفت و گفت:
- بفرمایید وصل شد.
پشت لپ‌تاپ قرار گرفتم و مشغول کار شدم. چند لحظه بعد آقامعلم گفت:
- کاش یه گزارش هم درمورد وضعیت تحصیل دخترها بنویسید.
بدون آن‌که نگاهش کنم گفتم:
- چرا؟
- این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #459
تازه وارد خانه خاله شده بودیم که تلفنم زنگ زد. توران و ظاهر به داخل رفتند و من در حیاط ماندم تا گو‍‌شی را جواب بدهم. تقی‌پور بود.
- سلام آقای تقی‌پور! طوری شده؟
صدای اخمویش پیچید.
- این چیه فرستادید خانم ماندگار؟
- یه گزارش از کم‌آبی روستاهای اطراف سرباز.
- من از شما چیز دیگه‌ای خواستم.
- می‌دونم، اون گزارش رو هم براتون می‌فرستم، فردا میرم سراغ خونواده نورخدا، شما اینی رو که فرستادم بدید بره روی سایت.
- تو واقعاً توقع داری اینو بفرستم روی سایت؟ اون هم با این سرعت؟
- آقای تقی‌پور نگید که نمی‌خواید بفرستید؟ وگرنه گزارش من هیچ ایرادی نداره بره برای بازبینی و انتظار، به جای یکی از اون گزارش‌های آبدوغ‌خیاری که تاریخ انقضا ندارن، اینو بفرستید روی سایت.
- این گزارش آورده‌ای نداره.
- مگه باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #460
با لبخند روی لب به خانه وارد شدم. خبری از کسی نبود. گویا همه به اتاق‌های خود رفته بودند، پس من هم به اتاقم رفتم. توران رخت‌خوابی را برایم پهن کرده بود. لباس‌هایم را که لبه پنجره گذاشته بودم، برداشتم و‌ روی چمدان انداختم. لپ‌تاپم را از کوله درآوردم و روی رخت‌خواب نشستم تا کمی از گزارشی که به آقا معلم قول داده بودم را بنویسم. توران داخل شد.
- خانم براتون لباس آوردم عوض کنید.
سرم را بالا کردم.
- ممنون دستت درد نکنه.
لباس محلی تاشده زردرنگی که سوزن‌دوزی‌هایش مشخص بود، کنارم گذاشت.
- خانم با این لباس‌ها سختتونه بخوابید.
- خاله رو ندیدم.
- خانم خوابیده، شما نمی‌خوابید؟
- نه، فعلاً خوابم نمیاد، یه خورده کار کنم بعد می‌خوابم.
به تنگ و لیوانی که کنار دیوار بود، اشاره کرد.
- خانم براتون آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا