• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #461
با صدای خروس چشمانم را باز کردم. عجب خواب خوبی کرده بودم. کمی در جایم کش و قوس خوردم و بعد به سقف چشم دوختم. شب قبل در خانه‌ی غریبه‌ای خوابیده بودم که آشنایی‌ام با آن‌ها به یک روز هم نرسیده بود. کمی نیم‌خیز شدم و از پنجره سرک کشیدم. هوا تازه روشن شده بود. بوی نان تازه به مشامم خورد. سریع بلند شدم و تا کنار پنجره رفتم. خاله کنار تنور بود. خوشحال از این‌که نان تنوری هم می‌خورم سریع سراغ مانتو و شلوارم رفتم، پوشیدم و از اتاق بیرون زدم. توران سفره‌ی صبحانه را در هالی که میان اتاق‌ها قرار داشت، پهن کرده بود و خودش با ظاهر کنارش نشسته بودند.
- صبح بخیر خانم!
- صبح تو هم بخیر توران‌جان!
- بفرمایید صبحونه.
- ممنون میام الان.
به طرف حیاط رفتم و درحالی‌که از پله‌ها پایین می‌آمدم بلند «سلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #462
توران‌ بشقاب کوچکی که نیمروی هم‌زده‌ای در آن بود جلویم گذاشت.
- خانم تخم‌مرغ‌هاش محلیه، این پنیر و کره هم مال حیوون‌های خودمونه، زن چوپونمون درست می‌کنه، زن تمیزیه نگران نباشید.
بعد فنجانی را با مایع قهوه‌ای رنگی جلویم گذاشت. کمی با تعجب نگاه کردم که توران متوجه شد.
- خانم! شیر چاییه، ما این‌جا زیاد می‌خوریم، از دیروز خاله نذاشت درست کنم، گفت شما از این‌جور چیزها نمی‌خورید، اما حالا دیگه درست کردم، خانم خیلی خوش‌مزه‌اس، شیر و چایی و شکر هست، خوبه امتحان کنید.
کمی به‌خاطر شکر داخلش درهم شدم، اما برای ناراحت نشدن توران باید می‌خوردم. لبخندی زدم و تشکر کردم. کمی از فنجان را خوردم و یاد شیرعسل‌های خودم افتادم. قطعاً باید تا مدتی به نخوردنش عادت می‌کردم.
صبحانه خوش‌مزه‌ای را با نان تازه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #463
با دست اشاره‌ای به آن‌ها و موتور کردم.
- این‌جوری؟
ظاهر جواب داد:
- ها خانم، پیاده که نمی‌شه تا جنگران رفت، خیلی راهه.
تعجبم اصلاً کمتر نشد.
- با موتور؟ اون هم سه ترکه؟
ظاهر شانه‌ای بالا داد.
- چاره‌ای نیست خانم، سوار شید.
- یعنی چی؟ حداقل توران تو خونه بمون من و ظاهر بریم.
توران دستش را جلوی دهانش گرفت و سعی کرد آهسته بخندد. ظاهر عصبی موتور را خاموش کرد.
- یعنی چی خانم؟ شما پشت من بشینید؟ قباحت داره، زنی گفتن، مردی گفتن.
من هم عصبی شدم. ترسیدن از این پسربچه‌ی اخمو هم حدی داشت.
- این حرف‌ها رو تموم کن، من ترک تو سوار میشم، کوله‌ام رو هم می‌ذارم بین.
ظاهر سر بالا انداخت و پایش را از موتور پایین گذاشت.
- نمی‌شه خانم! زشته، توران هم باهامون میاد.
کوله‌ام را از شانه‌ام پایین کشیدم و رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #464
یوسف پشت دخل مغازه‌اش نشسته بود و مشغول رسیدگی به احتیاجات مرد میان‌سالی بود. سلام کردیم. یوسف با نگاهی به ظاهر جواب سلامش را داد و بعد رو به من کرد.
- سلام خانم! اومدی بریم کارهای گل‌جهان رو ببینی؟
یادم رفته بود پرسیدم:
- گل‌جهان؟
- آره مگه قول ندادی بیایی سوزن‌دوزی‌های دختر منو ببینی؟
یادم آمد.
- آها... چرا، حالا میام، الان برای کار دیگه‌ای مزاحمتون شدیم.
یوسف خرید مرد را که در تمام مدت به من خیره بود را دستش داد. مرد از کنارم گذشت و با ظاهر سلام و علیک کرد و رفت. ظاهر کنار در مغازه ایستاده بود و توران بیرون مغازه. یوسف گفت:
- خب چی‌کار داری؟
- می‌خوام اگه میشه امروز یه چند ساعتی ماشینتون رو‌ ازتون اجاره کنم.
یوسف ابروهایش را بالا داد، کلاهش‌ را برداشت کمی سر بی‌مویش را دست کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #465
بعد از یک ساعت با رانندگی ظاهر در مسیر خاکی و کوره‌راه به روستای بسیار کوچکی رسیدیم که برخلاف شاهوان آباد نبود و اگر روی بلندی می‌ایستادی می‌توانستی خانه‌هایش را بشماری. معلوم بود روستا جمعیت اندکی دارد. بیشتر چند خانه بود که‌ کنار هم ساخته شده بودند. برخلاف شاهوان که بیشتر خانه‌ها با مصالح جدید ساخته شده بود، این‌جا خانه‌ها از جنس سنگ و کاه‌گل بودند و تقریباً مخروبه. همه فضای روستا خاک و شن بود و در جاهایی شن تا قسمتی از دیوارها هم بالا آمده بود. هیچ سبزی جز چند نخل در اطراف دیده نمی‌شد. ظاهر در ابتدای روستا ایستاد و همگی پیاده شدیم. آفتاب تازه داشت گرمای خود را نشان می‌داد. کمی مقنعه‌ام را تکان دادم و گفتم:
- هیشکی نیست؟
توران گفت:
- همه رفتن شهر.
یادم به شماره‌ی نورالدین افتاد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #466
پسر نزدیک‌تر شد و قبل از این‌که ما حرفی بزنیم گفت:
- شما با نورخدا چی‌کار دارید؟
- تو برادرشی؟ همونی که باهات حرف زدم؟
- ها...
- اسمت چیه؟
- نورالله.
- خب آقای نورالله جنگرانی من یه خبرنگارم، اومدم فقط یه چندتا سوال از زن نورخدا بپرسم و برم، همین.
پسر چشمان سیاه اخمویش را به من دوخت.
- واسه چی؟
کمی مکث کردم.
- امیدوارم بدونی نورخدا چی‌کار کرده و الان کجاست؟
نورالله نگاهی به ظاهر که او هم با اخم به او خیره شده بود کرد و گفت:
- ها که می‌دونم، خب که چی؟
- من راجع به همون....
نگذاشت حرفم تمام شود.
- نورالدین نیست، اون باید اجازه بده، فردا میاد برید فردا بیایید.
نورالله برگشت و به طرف خانه قدم برداشت پشت سرش راه افتادم.
- اجازه چی؟ فقط با زن داداشت می‌خوام‌ حرف بزنم.
پسر به در خانه رسیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #467
به شاهوان نزدیک شده بودیم که گوشی ظاهر زنگ زد. کناری نگه داشت و چند لحظه به بلوچی با فرد پشت خط حرف زد و بعد از تمام شدن هم به بلوچی با توران شروع به حرف زدن کرد. یک آن متوجه من شد که بلوچی نمی‌فهمم، پس به فارسی گفت:
- خانم! شما‌ رو باید زود برسونم خونه برگردم، اگه یه‌ کم سرعت رفتم ناراحت نشید.
معلوم شد به عصبانیت صبح نیست که بی‌توجه سریع می‌راند. ماشین را به حرکت درآورد. پرسیدم:
- کجا کار داری؟
- باید برم‌ سر زمینم یه مشکل درست شده.
- چی می‌کاری؟
- من هیچی، دادم اجاره.
توران ادامه کلام را در دست گرفت:
- خانم! اونی که اجاره کرده از این میوه جدیدها می‌کاره.
- میوه جدیدها؟ منظورت خربزه درختیه؟
- ها خانم از همون‌ها.
یک دستم به داشبورد بود، تا کمتر بالا و پایین بپرم.
- چه جالب! خیلی دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #468
از توران کمی فاصله گرفتم تا جواب رضا را بدهم.
- سلام داداش رضا! چطوری؟
- سلام آبجی! تا وقتی برنگردی خوب نیستم.
- آخه چرا؟ من که خوبم.
- تو نمی‌خوای اون‌جا رو ول کنی برگردی؟
- نگران نباش، این‌جا همه‌چی امن و امونه، نمی‌دونی چه جای باحالیم، الان توی یه باغم پر از همون پاپایاهایی که خوردی، حس می‌کنم وسط استوام، اصلاً فکر می‌کردی بتونی از همون‌جایی که هستی چند ساعته برسی به جنگل‌های گرمسیری درخت پاپایا ببینی؟ رضا درخت‌هاش این‌قدر عجیبن که نگو، عکس گرفتم وقتی برگشتم نشونت میدم.
- تو زاهدان نموندی نه؟
لبم را به دندان گرفتم. دیگر لو رفته بودم و دروغ زاهدان ماندنم مشخص شده بود.
- ببخشید داداشی! ناراحت نشو.
- موندم منِ احمق چرا هربار گول حرف‌هاتو می‌خورم، سارینا! کاری می‌کنی که دیگه حرف راستت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #469
وقتی مقابل مغازه یوسف‌کچل از ماشین پیاده شدیم توران خداحافظی کرد و به طرف خانه راه افتاد و من و ظاهر وارد مغازه یوسف شدیم و هر دو تقریباً هم‌زمان سلام دادیم. یوسف که مشغول حساب و کتاب خرید با مرد جوانی بود که پاکتی از اندک تنقلات مغازه را در دست داشت، سری در جواب ما تکان داد. من و ظاهر دو سوی مغازه ایستادیم تا خرید مرد جوان تمام شود. نگاهم را به مرد دوختم که هرازگاهی برمی‌گشت و مرا نگاه می‌کرد. سر و وضع مرتب و پیراهن و شلوار تنش خبر می‌داد که اهل این‌جا نیست. موهای کوتاه و ریش آنکادر شده‌اش هم او را شبیه کارمندان دولت کرده بود.
یوسف حساب مرد را به او گفت و او هم پرداخت و قبل از آن‌که از مغازه خارج شود، دوباره نگاهی به من انداخت. با چشم به رفتنش نگاه کردم که خود را به همان ون آن طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,702
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #470
ظاهر نگاهی به ون انداخت.
- خدا کنه زودتر کوچه‌ها رو‌ درست کنن اداره آب لوله بکشه.
یوسف پشت گردنش را دست کشید.
- لوله هم بکشن چه فایده داره وقتی میرو‌ زمین نمی‌ده‌ چاه بزنن.
- لوله که بکشن میرو‌ هم راضی میشه، نشد یه کاریش می‌کنیم.
- نمی‌شه مرد مومن، اون پیرمرد تا زنده‌اس زمین بده نیست، هممون ول معطلیم.
- نمی‌دونم، تا خدا چی بخواد.
یوسف به طرف من برگشت.
- ببخش با حرف‌هامون سرتو درد آوردیم.
- نه خواهش‌ می‌کنم راحت باشید.
ظاهر سوییچ را روی ترازو گذاشت.
- دستت درد نکنه این هم ماشینت صحیح و سالم.
- قابل نداره، کارتون شد؟
گفتم:
- نه نشد، فردا هم باید برم.
ظاهر گفت:
- فردا می‌تونی دوباره بدی دستمون؟
- آخه... صبح باید برم سرباز جنس بیارم.
غمگین شدم.
- یعنی بمونم برای پس فردا؟
یوسف گفت:
- اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا