• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #471
یوسف در مغازه‌اش را بست و مرا به خانه‌ای که کنار دست مغازه بود، دعوت کرد. در را که روی هم بود باز کرد و به من «بفرمایید» گفت. داخل شدم و به حیاط خانه که نقلی و کوچک بود چشم دوختم. کف حیاط کاملاً سیمان شده بود. باغچه کوچکی در سمت راست بود و بعد از آن مکانی را توری کشیده و یک خروس و دو مرغ و تعدادی جوجه داخل آن در رفت و آمد بودند. حوضچه کوچکی در سمت چپ قرار داشت که تانکر آب کنارش قرار داشت، کمی دورتر از حوضچه اتاقکی بود که احتمالاً سرویس بهداشتی بود. حیاط کوچک خانه یوسف با یک سکوی کوچک که نیازی به پله نداشت، از ساختمان جدا می‌شد. یوسف از من که ایستاده بودم و‌ خانه را نگاه می‌کردم، جلوتر رفت و دخترش را صدا زد.
- گلی‌خانم کجایی؟ مهمونمون اومد.
کمی بعد دختر‌جوان قدبلندی از در ساختمان خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #472
گلی رو به من کرد.
- خانم اگه اذیتتون می‌کنه تعارف نکنید ها.
- نه عزیزم من راحتم پدر رو اذیت نکن.
یوسف رو به گلی گفت:
- تو برو ناهارتو راه بنداز. من بیشتر از تو با این دختر آشنام.
گلی لبخندی زد «چشم»ی گفت و بیرون رفت.
- آقا یوسف! باور کنید راضی به این همه زحمت نبودم.
یوسف پکی به قلیان زد.
- تعارف نکن دختر!
- تعارف نیست، واقعاً لازم نبود ناهار تدارک ببینید.
یوسف پک دوم را زد.
- می‌خوای بگی خونه یه خراسانی کم از خونه بلوچ داره که مهمونش نمی‌شی.
سریع از سوءتفاهم ایجاد شده برایش ترسیدم.
- نه اصلاً... .
نگذاشت حرف بزنم.
- نه تو فکر می‌کنی منِ خراسانی اندازه بلوچ مهمون‌نواز نیستم که خونه خاله راحت‌تری.
وحشت‌زده گفتم:
- نه، نه، باور کنید من هیچ فکری نکردم، خواهشاً حرفم رو به دل نگیرید، من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #473
بعد از جمع کردن سفره و بردن وسایل گلی با فلاسک و سینی چای آمد و همین که آن‌ها را زمین گذاشت رو به آقا یوسف کرد.
- آقاجان خواستی بری به ننه زینی سر بزنی ناهار گذاشتم براش ببر.
یوسف دستی به پیشانی‌اش کشید.
- خوب شد یادم انداختی باید برم.
- الان که مهمون داریم.
گلی این را گفت و بیرون رفت. به آقایوسف گفتم:
- شما اگه کار دارید بفرمایید من هستم.
یوسف رو به طرف من کرد.
- شرمنده دخترم من باید برم تا جایی، به گلی میگم بیاد پیشت.
- نه خواهش می‌کنم شما راحت باشید.
یوسف خداحافظی کرد و از صدایش که در حیاط با گلی حرف می‌زد، فهمیدم گلی در حیاط است. از نشستن تنها در اتاق خسته شده پس ناچار به حیاط رفتم تا پیش گلی باشم.
گلی درحال شستن ظرف‌ها بود که کنارش رفتم و نشستم.
- بذار کمکت کنم.
- وای نه خانم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #474
گل‌جهان بعد از تمام شدن کارش مرا به اتاق دیگر خانه برد که کوچک‌تر بود. یک زیلوی ساده کف اتاق پهن بود که روی آن روفرشی انداخته بودند. یک کمد خوابگاه سه لنگه در یک طرف قرار داشت و روی آن رخت‌خواب‌های پیچیده شده در چادرشب‌های زردرنگ خودنمایی می‌کرد و روی آن‌ها نیز بالش‌های رنگارنگ چیده شده بود. گلی بالشی را برداشت و کنار دیوار گذاشت.
- بفرمایید بشینید ساریناخانم.
با تشکر کردن نشستم. گلی با همان سرعت عملش به طرف خوابگاه رفته و جلوی‌ یکی از کمدهایش نشست. کمد را باز کرده و بقچه‌ی پارچه‌ای بزرگ و قهوه‌ای رنگی که با نوارهای طلایی تزیین شده بود را بیرون آورد و همان‌طور نشسته خود را به من رساند. بقچه را باز کرد. لباس‌ها و کارهایش را تک به تک نشانم داد و با سرعت درمورد هر نقش و طرح و روش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #475
دلم‌ برای گلی سوخت. با نگاه عجیبی به لباس عروس دل‌خواهش نگاه می‌کرد که حتماً با ذوقی سرشار ساعت‌های زیادی را صرف درست کردن آن کرده بود، تنها با این امید که در بهترین روز عمرش تن بزند و حالا تنها حسرتش را باید با خود یدک می‌کشید.
دستی به بازویش کشیدم.
- پسر عمه‌ات چه جور آدمیه؟ شاید اون بذاره بپوشی.
- خانم شما عمه بزرگم رو نمی‌شناسید، همیشه حرف حرف خودشه، پسرش روی‌ حرفش حرف نمی‌زنه، حتی عمه خودش منو انتخاب کرده، اون هم چیزی نگفته.
- یعنی راضی نیست؟
- نه خانم حتماً راضیه، نمی‌دونم شاید هم نباشه.
- مگه پسرعمه‌ات نیست، خب یه حرکتی، رفتاری که مشخص کنه راضیه یا نه نداشته؟
- خانم من نمی‌شناسمش، از وقتی بچه بودیم‌ هم‌ رو ندیدیم، نظامیه، تو‌ی مرزبانی زیرکوه، هنوز خودش نیومده، ولی قراره یه هفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #476
گل‌جهان نیم‌خیز شد و از پنجره اتاق که رو به حیاط باز بود با صدای بلندی گفت:
- بفرما داخل.
حیاط چون کوچک بود صدا به وضوح به فرد پشت در رسید که درِ نیمه باز را کامل باز کرد و داخل شد. قد بلند آقامعلم که در حیاط رویت شد، گل‌جهان باذوق اما آرام گفت:
- اِ... آقامعلمه.
از ذوق کلامش ابروهایم بالا رفت، اما تعجبم از لبخندی که روی لبش قرار گرفت و با اشتیاق بلند شد و بیرون رفت بیشتر شد. با ابروهای درهم و متفکر به تغییر رفتار گلی و رفتنش نگاه کردم. بلند شدم و از پنجره نظاره‌گر آقامعلم و گلی شدم.
گلی که با رسیدن به حیاط سربه‌زیر و آرام شده بود، گفت:
- سلام آقامعلم امری داشتید؟
آقامعلم هم سر به زیر شد.
- سلام حالتون چطوره؟
از سر به زیری هر دو خنده‌ام گرفت.
- ممنونم، با آقام کار دارید؟
- بله، شنیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #477
هنوز بعدازظهر بود که از گل‌جهان خداحافظی و به زور در مقابل اصرارهای زیادش مبنی بر شام ماندن مقاومت کرده و به خانه خاله برگشتم. وارد حیاط که شدم خاله را در حال رسیدن به مرغ و خروس‌هایش دیدم. با دیدنم «رسیدن بخیر»ی گفت. سلام گفتم و خودم را کنار خاله که بالای سر توری مرغ‌ها ایستاده و خرده خمیرهایی به عنوان غذا می‌پاشید رساندم.
- توران کجاست؟
- خواهر و برادرش رو آورده بود حموم، حالا برده خونه.
سری تکان می‌دهم و چیزی نمی‌گویم.
- خب بگو چه خبر بود؟
- سلامتی، رفتم کارهای گلی رو دیدم و عکس هم ازشون گرفتم، خیلی قشنگ بودن.
خاله سری تکان داد.
- آره گلی همیشه بادقت و حوصله سوزن می‌‌زد، از همون اولش هم معلوم بود یه‌ چیزی میشه.
- سفره هفت رنگی هم برای ناهار انداخت که اصلاً توقع نداشتم کار یه دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #478
با خاله به اتاقش رفتم و کنار صندوق قدیمی فلزی و آبی‌رنگی که رویش تصاویری از غروب، ساحل، نخل و قایق نقاشی شده بود، نشستیم. خاله در صندوق را باز کرد و بقچه زردرنگ و زری‌دوزی شده‌ای را بیرون آورد و روی زمین پهن کرد.
- هر کدوم رو دوست داری بردار عکسش رو بگیر.
از لباس‌ها و نقش‌هایشان عکس گرفتم و از خاله سوال می‌کردم و خاله با آرامش پاسخ می‌داد. به لباس نیمه‌کاره‌ای رسیدم که رنگ آبی روشن داشت.
- خاله شما که گفتید خیلی وقته کار نمی‌کنید، این نیمه‌کار مونده.
- دیگه چشمم کار نمی‌کنه سوزن بزنم، ولی اینو باید تموم کنم.
- چرا؟
- چشم‌روشنی توران هست، باید وقتی بچه‌اش اومد آماده باشه.
از مهربانی این مادرشوهر سخت‌گیر لبخندی زدم، از یک طرف مدام به او سخت می‌گرفت و مراعات بارداریش را نداشت و از طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #479
به اتاقم که برگشتم به زندگی زن‌هایی که در این سفر با آن‌ها آشنا شده‌ام فکر کردم. به زهرا که از ترس جان پسرش از همه دور شده؛ به ننه‌جان که گرچه انتقام خون پسرش را گرفت، اما به بهای آوارگی؛ به خاله سبزه‌گل که یک عمر مردانه پای زندگیش زحمت کشید؛ به توران که سرخوشانه زندگی می‌کند و گویا چیزی در دنیا وجود ندارد که بتواند مقابل خنده‌هایش قد علم کند و به گل‌جهان که تنها به جرم درس خواندن محکوم می‌شود و حسرتش ازدواج و شکم برآمده توران است. از میان همه دلم بیشتر برای گل‌جهان می‌سوزد. بقیه افسار زندگی خود را هر چند سخت به دست گرفته‌اند، اما گل‌جهان نه؛ او خود را به دست حوادث سپرده و از ترس ازدواج نکردن می‌خواهد علی‌رغم میلش دست در دست پسری بگذارد که حتی نمی‌شناسدش. شاید پسرعمه آدم خوبی باشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
681
پسندها
4,701
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #480
توران دوباره به طرف من برگشت. ضربه‌ای به بازویم زد.
- خانم! ظهر‌ که ظاهر اومد یه مرغ سر برید که براتون شام پلو زعفرانی بذارم، حالا یه غذایی درست می‌کنم غذاهای بیرجندی گلی یادتون بره.
- دختر! لازم نبود مرغ سر ببرید یه حاضری باهم می‌خوردیم.
خاله جوابم را داد.
- نمی‌شه وقتی ظاهر مرغ سربریده باید همون رو‌ بپزیم، نه من، نه توران حوصله اخم و تخم ظاهر رو نداریم، تو حوصله داری؟
لبخندم کش آمد‌
- نه من هم ازشون می‌ترسم.
خاله رو به توران کرد‌.
- بیا توران تحویل بگیر، شوهرت اومد بهش بگو مهمونت ازت می‌ترسه.
توران رو به من کرد.
- خانم! دلتون میاد؟ ظاهر فقط یه ذره بلند حرف می‌زنه وگرنه ترسناک که نیست.
من خندیدم و خاله گفت:
- فقط تو ازش تعریف کنی، برو داخل شام رو درست کن وایسادی فقط حرف می‌زنی.
توران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا