- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 681
- پسندها
- 4,701
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #471
یوسف در مغازهاش را بست و مرا به خانهای که کنار دست مغازه بود، دعوت کرد. در را که روی هم بود باز کرد و به من «بفرمایید» گفت. داخل شدم و به حیاط خانه که نقلی و کوچک بود چشم دوختم. کف حیاط کاملاً سیمان شده بود. باغچه کوچکی در سمت راست بود و بعد از آن مکانی را توری کشیده و یک خروس و دو مرغ و تعدادی جوجه داخل آن در رفت و آمد بودند. حوضچه کوچکی در سمت چپ قرار داشت که تانکر آب کنارش قرار داشت، کمی دورتر از حوضچه اتاقکی بود که احتمالاً سرویس بهداشتی بود. حیاط کوچک خانه یوسف با یک سکوی کوچک که نیازی به پله نداشت، از ساختمان جدا میشد. یوسف از من که ایستاده بودم و خانه را نگاه میکردم، جلوتر رفت و دخترش را صدا زد.
- گلیخانم کجایی؟ مهمونمون اومد.
کمی بعد دخترجوان قدبلندی از در ساختمان خارج...
- گلیخانم کجایی؟ مهمونمون اومد.
کمی بعد دخترجوان قدبلندی از در ساختمان خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر