- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 4,668
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #491
زن ابتدا در سکوت به صورتم نگاه کرد و بعد کمی سرش را داخل خانه چرخاند.
- زلیخا؟... زلیخا؟
صدایی از داخل پاسخ داد و زن او را فراخواند. مدت کوتاهی بعد زن جوان دیگری که کوتاهتر از زن اول بود درحالیکه دستانش تا ساعد آغشته به چیز سفید رنگی شده بود، بیرون آمد و قبل از اینکه چیزی بگوید زن اول به من اشاره کرد و گفت:
- این همون زن دیروزیه است که نورالله میگفت.
زلیخا نگاهی به من کرد.
- چیکار داری؟
- فقط میخوام یه ذره باهم حرف بزنیم.
- من حرفی ندارم، خداحافظ.
نفسم را بیرون دادم.
- اجازه بدید چندتا عکس بگیرم.
- نمیشه.
- خواهش میکنم، کاری با شما ندارم فقط عکس میگیرم.
- گفتم نمیشه برو خانم.
تا خواستم چیزی بگویم زن اول گفت:
- مگه نشنیدی برو دیگه.
عصبی شدم نباید دست خالی برمیگشتم.
- شنیده...
- زلیخا؟... زلیخا؟
صدایی از داخل پاسخ داد و زن او را فراخواند. مدت کوتاهی بعد زن جوان دیگری که کوتاهتر از زن اول بود درحالیکه دستانش تا ساعد آغشته به چیز سفید رنگی شده بود، بیرون آمد و قبل از اینکه چیزی بگوید زن اول به من اشاره کرد و گفت:
- این همون زن دیروزیه است که نورالله میگفت.
زلیخا نگاهی به من کرد.
- چیکار داری؟
- فقط میخوام یه ذره باهم حرف بزنیم.
- من حرفی ندارم، خداحافظ.
نفسم را بیرون دادم.
- اجازه بدید چندتا عکس بگیرم.
- نمیشه.
- خواهش میکنم، کاری با شما ندارم فقط عکس میگیرم.
- گفتم نمیشه برو خانم.
تا خواستم چیزی بگویم زن اول گفت:
- مگه نشنیدی برو دیگه.
عصبی شدم نباید دست خالی برمیگشتم.
- شنیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.