- تاریخ ثبتنام
- 22/5/21
- ارسالیها
- 370
- پسندها
- 1,029
- امتیازها
- 6,963
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #91
تو همین تایم چند تا چیز از اینستا سفارش دادم اگه اینا بلند نشن خودمو ورشکست میکنم! دلم واسه بهار و زینب خیلی تنگ شده بود، ولی نمیدونم چرا احساسم بهشون دیگه مثل قبل نبود، انگار دیگه باهاشون صمیمی نیستم!
سارا پیام داده بود و ازم پرسیده بود که آیا یزد میرم یا نه؟ جوابش رو دادم و یکم باهاش چت کردم. کلی اصرار کرد که برم خونه، اول مخالفت کردم ولی بعد به اصرار سارا و مامان مریم و بابا حسین راضی شدم که برم اونجا. ولی خجالت میکشیدم!
برای یزد بلیط هواپیما گرفتم، طبق چیزی که اینجا نوشته ساعت ده صبح میرسم یزد.
بالاخره بلند شدن و منم عین جنازه پشتشون رفتم! تا رسیدم خونه بعد پاک کردن آرایش، فقط لباسمو عوض کردم و خوابیدم. تا خود صبح کلی خوابای مزخرف دیدم؛ خواب دیدم جسی داره با آهنگ شلوار پلنگی...
سارا پیام داده بود و ازم پرسیده بود که آیا یزد میرم یا نه؟ جوابش رو دادم و یکم باهاش چت کردم. کلی اصرار کرد که برم خونه، اول مخالفت کردم ولی بعد به اصرار سارا و مامان مریم و بابا حسین راضی شدم که برم اونجا. ولی خجالت میکشیدم!
برای یزد بلیط هواپیما گرفتم، طبق چیزی که اینجا نوشته ساعت ده صبح میرسم یزد.
بالاخره بلند شدن و منم عین جنازه پشتشون رفتم! تا رسیدم خونه بعد پاک کردن آرایش، فقط لباسمو عوض کردم و خوابیدم. تا خود صبح کلی خوابای مزخرف دیدم؛ خواب دیدم جسی داره با آهنگ شلوار پلنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.