• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کبوتر نارنجی من (جلد دوم) | زهرا_ز کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
تو همین تایم چند تا چیز از اینستا سفارش دادم اگه اینا بلند نشن خودمو ورشکست می‌کنم! دلم واسه بهار و زینب خیلی تنگ شده بود، ولی نمی‌دونم چرا احساسم بهشون دیگه مثل قبل نبود، انگار دیگه باهاشون صمیمی نیستم!
سارا پیام داده بود و ازم پرسیده بود که آیا یزد میرم یا نه؟ جوابش رو دادم و یکم باهاش چت کردم. کلی اصرار کرد که برم خونه، اول مخالفت کردم ولی بعد به اصرار سارا و مامان مریم و بابا حسین راضی شدم که برم اونجا. ولی خجالت می‌کشیدم!
برای یزد بلیط هواپیما گرفتم، طبق چیزی که اینجا نوشته ساعت ده صبح می‌رسم یزد.
بالاخره بلند شدن و منم عین جنازه پشتشون رفتم! تا رسیدم خونه بعد پاک کردن آرایش، فقط لباسمو عوض کردم و خوابیدم. تا خود صبح کلی خوابای مزخرف دیدم؛ خواب دیدم جسی داره با آهنگ شلوار پلنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
گوشیو قطع کردم و قصد رفتن کردیم. به لوکیشنی که رهام فرستاده بود نگاه کردم، نزدیک بود. شرکت مهندسی! اونجا چیکار می‌کرد؟
از پارکینگ اومدیم بیرون. چقدر شلوغ بود! ترافیک سنگین! یزد کجا و اینجا کجا!
بیست دقیقه تو راه بودیم، تو این بیست دقیقه با مامان کلی حرف زدیم و مامان کلی خاطره تعریف کرد و خندیدیم. به جایی که تو لوکیشن نشون می‌داد رسیدیم. یه تک زنگ به رهام زدم تا بیاد پایین. چه شرکت باکلاس و خوشگلی!
از مامان پرسیدم:
- اینجا شرکت کیه؟ چرا رهام اومده اینجا؟
مامان: اینجا شرکت آرشه، همون که تو شمال دیدیش. قبل از اینکه رهام از ایران بره، آرش و رهام خیلی با هم صمیمی بودن و الانم هستن.
- آها
پس این شرکت خوشگل برای آقا آرشه. ماشالا ماشالا!
از دور رهام رو به همراه آرش دیدم؛ مامان با دیدن آش پیاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
با پا در میونی مامان، رهام منو گذاشت پایین و با خنده گفت:
- چقدر کوچولویی رایا
با حرص گفتم:
- خودت کوچولویی
نوک بینیمو کشید و گفت:
- چند کیلویی؟
- چهل و نه کیلو
غش غش خندید و گفت:
- من میگم کوچولویی میگی نه، من هفتاد و نه کیلوام، برای من تو جوجه ای فسقلی.
به بازوش مشت زدم و گفتم:
- برو از جلو چشام دور شو
باز خندید و گفت:
- می‌تونم با تو دمبل بزنم
با حرص گفتم:
- تا اطلاع ثانوی من باهات قهرم، دور من بیای می‌کشمت، ریز ریزت می‌کنم باهات قیمه درست می‌کنم.
پلاستیکایی که مال من بود رو ازش گرفتم و از پله ها بالا رفتم و حرصمو با محکم بستن در خالی کردم. هنوز صدای خنده‌هاش می‌اومد و البته صدای مامان که داشت دعواش می‌کرد.
- عه عه عه! به خدا این آرش چیز خورش کرده! این رهام اونی که من می‌شناختم نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
اینجور نمی‌شه؛ یه کتاب از کتابخونه‌م برداشتم و همزمان شکلاتامو می‌خوردم و کتاب هم می‌خوندم.
لذتی که تو کتاب خوندنه تو هیچی نیست! یکم کتاب خوندم و یکم هم تو اینستا و پینترست چرخیدم و مدل رنگ مو برای فردا شب پیدا کردم. آخ گفتم فردا شب؛ یادم اومد لباسمو هنوز از پلاستیک در نیاوردم.
سریع بلند شدم و لباس رو در آوردم و گوشه اتاقم آویزون کردم تا جلوی چشمم باشه و کیف کنم.
کفشای پاشنه هفت سانتیمو که مشکی بود و روش بندای نگینی داشت و تو مهمونی شمال پوشیده بودم رو هم گذاشتم پایین لباسم. حالا که تا اینجا اومدم بذار وسایل فردا شب رو آماده کنم. کیف ست کفشم رو هم گذاشتم کنار کفشم. از تو وسایلام سرویس طلای سفید ساده‌مو در آوردم و اونم رو صندلی گذاشتم.
ادکلن شنل چنس او تندرم رو که رایحه شیرین و خنک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
مهره ها رو چیدیم. من مشکی بودم و اون سفید. شروع به بازی کردیم و بابا هم داوری می‌کرد!
آخرای بازی بودیم که گوشی بابا زنگ خورد و از جاش بلند شد و رفت اونطرف تر.
مهره فیل رو تکون دادم و گفتم:
- کیش!
یکم که دقت کردم دیدم که رهام هیچ حرکتی نداره و مات شده، بلند گفتم:
- کیش و مات! یس من بردم
رهام: من قبول ندارم تو تقلب کردی
مامان: بچم کجا تقلب کرد؟ اگه خودت اون موقع که رایا حواسش نبود مهره اسبت رو جابجا نمی‌کردی الان مات نمی‌شدی
بلند خندیدم و گفتم:
- نامرد! تازه تقلب هم کردی و باختی!
بابا تلفنشو قطع کرد و گفت:
- کی برنده شد؟
- من بردم!
بابا: آفرین به خودم رفتی!
مامان: حسام کی زنگ زد؟
بابا: وای می‌خواستم همینو بگم، یادم رفت! سیامک بود می‌خواستن بیان اینجا
- سیامک کیه؟
بابا: سیامک! سیامک نظری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
به اتاق خودم برگشتم و درو بستم. یه آهنگ ملایم پخش کردم و جلوی آینه وایسادم و دنبال کرم پودر گشتم تا شاهکار رهام رو بپوشونم. در حدی که قرمزیش پوشونده بشه کرم پودر زدم و یه خط چشم نازک و دنباله دار مثل همیشه کشیدم. با خودم گفتم بذار امشب یکم تغییر کنم!
ندا: واسه آرش جون؟
به ندای فضول محل نذاشتم و به کار خودم مشغول شدم. موهامو فرق وسط زدم و دو تکه از جلوش جدا کردم و مدل سوسکی ریختم تو صورتم و بقیه رو دم اسبی بستم. دو تا گیره کوچولو هم به دو طرف موهام زدم و با رضایت به خودم تو آینه نگاه کردم. با این لباس سرهمی و موهای سوسکی و اون گیره های فانتزی قلبی، زیادی بیبی فیس نشون داده می‌شدم؛ چه بهتر!
کفشای چسبی سفیدم رو هم پام کردم و بعد از زدن ادکلن و بستن ساعت مشکیم و برداشتن گوشیم، از اتاق رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
رهام: دهنتون کف نکرد از بس حرف زدید؟
- خب چیکار کنیم؟
رهام: بازی!
اروشا: چه بازی؟
رهام: اسم فامیل
- فکر خوبیه.
رهام: فقط من کاغذ ندارم، تو داری؟
- آره الان می‌آرم.
رفتم تو اتاقم و برگه برداشتم. حالا این همه خودکار از کجا بیارم؟ دومین کشوی میز آرایشم پر از لوازم التحریرای فانتزی بود. بعد از کلی زیر و رو کردن سه تا روان نویس فانتزی پیدا کردم. این که کمه!
یه اتود سبز پاستلی که آویزدار بود هم برداشتم و رفتم پایین. خودکارای منو هرکی می‌دید فکر می‌کرد با یه بچه هفت ساله طرفه نه یه آدم بیست و هفت ساله! یه خودکار با طرح همبرگر! یه خودکار صورتی که سرش گربه بود! و یه خودکار به شکل آووکادو! ای خدا منو سوسک کن.
رفتم پایین و کاغذا و خودکارا و اتود رو گذاشتم رو میزی که جلوی رهام بود. برگه ها رو تقسیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
منم دیدم بیکارم به حرفای مامان و مامان آرش گوش دادم. داشتن در مورد مد و لباس و آرایش حرف می‌زدن.
مامان آرش: می‌خوام رژلب دائم بزنم ولی می‌ترسم بد شه؛ کسی از اطرافیان هم تجربه نداشته که ازش بپرسم.
عه من رژلب دائم زده بودم! ولی مثل یه دختر خوب نشستم و هیچی نگفتم.
مامان: رایا زده!
مامان آرش برگشت سمتم و با تعجب گفت:
- عه؟ چندوقته؟ راضی هستی؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- به شدت راضیم! حدود سه ساله زدم و هر چندوقت یبار باید تمدیدش کنم، خیلی خوبه راحتم.
مامان آرش: عه! پس منم برم بزنم.
- آره بزنید واقعا راحت می‌شید.
مامان آرش: مرسی عزیزم
- خواهش می‌کنم
اون دوتا باز مشغول حرف زدن شدن، منم داشتم به نوک کفشای اسپورتم نگاه می‌کردم که صدای آرش رو کنار گوشم شنیدم:
- رژلب دائم چیه؟
شونه بالا انداختم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
چمدون مشکیمو از کمد دیواری در آوردم و وسط اتاق گذاشتم و درش رو باز کردم. خب حالا چیا بردارم؟ از اونجایی که یه روز و نصفی یزد بودم پس زیاد لباس نمی‌خواستم. دو دست لباس و شلوار خونگی و سه تا مانتو و شلوار و شالشون. استایلایی که انتخاب کرده بودم همشون تیره بودن واسه همین یه کفش مشکی می‌پوشم بسه. سوغاتی ها رو هم گذاشتم تو چمدون. برای سارا یه چراغ خواب فانتزی به شکل اردک و یه کفش نایک سفید که روش طرح های قرمز نقاشی شده بود گرفته بودم، رنگ مورد علاقه سارا قرمز بود و نود درصد وسایلاش و لباساش این رنگی بود، کلا دختر سر زنده و شادی بود. الهی بگردم... دلم براش یه ذره شده!
برای مامان و بابا هم یه سری چیزا گرفته بودم، اونا رو هم تو چمدون گذاشتم.
بقیه‌شو هم که چیزای اصلیه فردا شب جمع می‌کنم. ساعت یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
دور عروس و دوماد حلقه زدیم و دست می‌زدیم و می‌رقصیدیم و اون دوتا مرغ عاشق هم با هم می‌رقصیدن.
حس کردم دارم نفس کم می‌آرم، آروم از حلقه دور عروس و دوماد بیرون اومدم و از جمع فاصله گرفتم. نمی‌تونستم نفس بکشم، سریع رفتم کنار پنجره بزرگ و بلندی که اونجا بود و نفس های عمیق کشیدم تا حالم جا اومد.
چندبار دیگه هم اینطور شده بودم ولی جرات نداشتم برم پیش دکتر. همونجا کنار پنجره وایسادم تا از هوای تازه استفاده کنم. وقتی برگشتم آمریکا حتما باید یه دکتر برم! هرچند که فرزاد خودش دکتره ولی دلم نمی‌خواست اگه مشکلی هست اطرافیانم بدونن.
تنگی نفسم بهتر شده بود ولی ترجیح دادم همینجا وایسم تا مبادا دوباره حالم بد شه.
روی صندلی دو نفره ای که کنار پنجره بود نشستم و به جمعیت وسط نگاه کردم، هنوز همه در حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا