• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 126
  • بازدیدها 10,251
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
دستام مشت شدن و اخمامو تو هم کشیدم. پست...؟ ژاکلین الآن به ما چپ دستا اینو گفت؟ به خانواده من؟ احساس کردم اشک داره تو چشمام میاد، اما زود پسش زدم و زمزمه کردم:
- تو... تو یکی از اونایی!
- آره، از هموناست!
ناباور نگاهمو به صندلی عقب و دست اما که رو شونه ام نشسته بود دوختم. خشم تو فیروزه های زیر اخم فرو رفته اما موج میزد. با اضطراب وجودم دستشو پس زدم و گفتم:
- متاسفم، الان فقط به تنهایی نیاز دارم... .
* * *
«دانای کل»
دفتر مدیران، یه اتاق بزرگ با میز گردی که دورش حداقل ده صندلی جا می شد. کنار اون اتاق، اتاق خواب هایی هم برای مدیرا وجود داشتن. ده تا اتاق که تنها دو تاش دو نفره بود؛ یکی اتاق مشترک کارلا و جان، و اون یکی... .
- تونستی چیزی راجبشون بفهمی؟
زن کت شلواری ای که نقاب خرگوش خرگوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
همه جا سیاه بود و هیچ چیزی تو فضا دیده نمی‌شد، فقط خلع. نگاهی به خودم انداختم، لباسام همونایی بودن که واسه خواب پوشیدم. این مطمئنا واقعی نیست، اما من هم هوشیار تر از اونی‌ام که خواب باشم! پس... ممکنه اینا کار یه جادوگر باشه؟
- درست فهمیدی فرزندم.
- کی هستی!
صدای زنونه لطیف پاسخ داد:
- یه روح!
زبونم بند اومد، من داشتم با یه روح ارتباط برقرار می کردم؟
- تو... تو جادوگری؟
- چیزی فرا تر از جادوگر...
چشمامو مالش دادم تا منظره رو به رومو بفهمم. یه دست داشت توی خلع ظاهر می شد! یه دستی ظاهر شد که بشکن زد و دوباره اون صدا گفت:
- یه چپ دستم!
قلبم با شنیدن این جمله زیر و رو شد. با این که اون یه روحه و ما تنها چپ دستای زنده هستیم، داشتم با یه چپ دست دیگه حرف می زدم، حتی اگه زنده نباشه!
- چرا اینا رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
بالاخره با پارت جدید اومدم رفقا. واسه فردا شب هم آماده پارت باشین، پارتای قشنگ شب قدر تو راهن :)

روز سوم آموزش های آکادمی. مثل روزای قبل با لباس فرمم جلوی آینه، آماده رفتن بودم. و توی دلم این جملات رو میگم:
- آرمین، تو باید قوی بشی پسر. تو یه هدفی داری که واسش زیادی ضعیفی. مسئولیتی روی دوشت داری که باید ثابت کنی لیاقتش رو داری. تو یه برادری، یه برادر برای حفاظت از خواهرت؛ و یه خواهر زاده برای داشتن افتخار داییت.
لباس فرم توی تنم، به رنگ سیاه با نشانی طلایی روی سینه ام بود. مثل آتشی که توی شب شعله ور میشه. اما این آتش سوختن به دست میاد، تا خودت نسوزی نمی‌تونی کسی بشی که دشمناشو می‌سوزونه... .
اما باز هم تردیدی توی درونم به وجود اومد، مگه قصد من سوزوندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
* * *
با رد شدن از پورتال از منظره مقابلم شگفت زده شدم... .
غار کریستال مثل یه آسمون پر از ستاره بود! با این تفاوت که ستاره ها یک رنگ و یک شکل بودن، اما اینجا انواع کریستال با رنگا و اندازه های مختلف می‌درخشیدن.
همهمه و سر و صدا زیاد شده بود، تا اینکه همه صدای ژاکلین که با جادو بلند و رساتر شده بود پیچید:
- دلیل این که این کریستال ها الآن درخشانن اینه که ما وارد اینجا شدیم و دارن از مانای ما استفاده میکنن! و همین طور مامای هوای آکادمی که از طریق پورتال وارد غار شده. در غیر این صورت، کریستال ها فقط شب ها می‌درخشن.
یه دختر از میون جمع گفت:
- اونا مثل ستاره ها ان!
توجهم به صدا جلب شد و دیدم یه دختر مو نقره ای کنار اما و رزالینه. هر دوشون هم شروع کردن با اون دختر حرف زدن و من از این فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
یک دفعه جو به حالت قبلی برگشت. ژاکلین گفت:
- وردی که الآن روی شما خوندم باعث شد وارد حالت نیمه خواب بشید، و همینطور طلسمی روتون گذاشتم که مدت کوتاهی بتونید جریان های مانا رو با چشماتون ببینید، چون امواج مانا در حالت معمول قابل دیدن نیست. حالا اگه متوجه شدید دستتون رو بالا ببرید و برداشتتون رو بگین.
حالا فهمیدم، این طوری بهمون نشون داد که چی باعث میشه که مکنده ها فقط توی شب ها بدرخشن. دستم رو بردم بالا، و این همزمان با بالا رفتن دست اما و کنت هم بود.
- تو بگو آلن!
چی؟ نکنه از کنت بیشتر خوشش میاد؟ یا با ما چپ دستا مشکل داره؟ شاید هم هر دوش! دانش آموزان دیگه هم باید حق بیان داشته باشن!
- پس در طول روز جانداران مدام در حال جذب مانا هستن و کریستال ها قادر به جذب زیادی نیستن، اما در شب ها این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
مدتی بعد وارد غذاخوری شدم. همراه با کنت، داشتم دنبال میز و صندلی برای نشستن میگشتم که صدای خنده های رز و اما به گوشم خورد. دست کنت رو گرفتم و با خودم به میز چهار نفره ای که رز و اما با هم اونجا بودن بردمش.
- آه...رز آخرش مجبورم کرده بودی تا خودت اون کتابو نخوندی من بهش دست نزنم. بالاخره میخوای بخونیش یا نه؟
- باشه واسه خودت! از داستانش خوشم نیومد، زیادی غمگین بود. حوصلم سر رفت!
کنت روی صندلی رو به روی اما نشست و من هم رو به روی رزالین. نگاهی به بشقاب ماکارونیم روی میز انداختم و مشغول خوردنش شدم.
- چه خوب شد اومدی برادر! امروز اصلا نمی دیدمت.
من هم فقط آهی کشیدم و چیزی نگفتم. اما هم با خنده گفت:
- آرمین، شاید باورت نشه ولی دیروز رزالین سه بشقاب از غذایی که پخته بودم رو خورد!
کنت هم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
مرده و قولش! (هرچند مرد نیستم)
اومدم با پارتای مخصوص شب قدر زیبامون. تو این شب قشنگ برای موفقیت من هم دعا کنید. بهترینا رو براتون آرزو دارم!


این روز هم با هر دردسری که داشت تموم شد، اما نه مثل روز قبلی. این بار هم من و هم اما با موفقیت همه تمرینا رو پشت سر گذاشتیم، طوری که ژاکلین هیچ حرفی نتونست بهمون بزنه. حالا خوب فهمیده بودم، که هسته جادویی ما چپ دستا توی دست چپمونه. پس برخلاف بقیه که روی قلبشون تمرکز می‌کردن، با روشی مخالف اونا پیش رفتیم.
ولی هنوز یه مشکلی بود که باید حلش می‌کردم. دلیلی که من با اما حتی یه کلمه توی امروز حرف نزدم!
قدم های آرومم تنها صدایی بود که توی محیط ایجاد میشد. به پنجره بزرگ با شیشه های رنگی بالای سرم چشم دوختم. روی دیوار رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
صدای آرامش بخش کشیش، حرفی رو زد که شاید راه چاره‌ای برام بذاره؛ اما من هیچ جوابی نداشتم.
- خدا از قلب همه شما خبر داره، ولی حتی من هم می‌تونم حس کنم که هر دوی شما همدیگه رو دوست دارید و فقط نمی‌تونید خوب نشونش بدین.
عصبی جواب دادم:
- نه! اونی که نمی‌تونه خوب نشونش بده منم! اون همیشه سعی داره حالم رو بهتر کنه، همیشه می‌خواد برام کمک کننده باشه ولی...ولی این منم که ازش دوری می‌کنم.
اشکی که داشت وارد چشمام میشد رو پس زدم. آهی کشیدم و خواستم بلند بشم و برم که با صدای کشیش متوقف شدم:
- تو از اون متنفر نیستی.
کلافه گفتم:
- معلومه که نیستم. اون خواهرمه و من...
- اما ازش دلخوری.
چی؟ دلخور؟ ولی اون همیشه به فکرمه. تنها کاری که دارم ازش میکنم قدر نشناسیه.
- نه...من به هیچ وجه ازش دلخور نیستم. من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
فصل هشتم: چیزهایی فرا تر از جادو

خسته به اتاقم برگشتم. شب شده بود و ماه پدیدار. روی تختم نشستم و به پنجره چشم دوختم. لبخندی زدم و دستم رو نوازش‌وار روی گل‌های یاسی رنگ کشیدم و یاد چشمای رزالین که به همین رنگ بودن افتادم. لبخند روی لبم ناپدید شد، یعنی من اون رو بیشتر از خواهرم دوست داشتم؟
کشیش درست می‌گفت، من داشتم از خانوادم جدا می‌شدم و به سمت اون کشیده می‌شدم. ولی ارزشش رو داشت که این طور ازش دور شده باشم؟
کنت خسته وارد اتاق شد و با خمیازه ای گفت:
- گل گرفتی؟
فوری هل شدم و نفهمیدم چه جوابی بدم. کنت لبخندی زد و دستشو تو موهای طلاییش فرو کرد:
- باشه بابا دست پاچه نشو، خودم فهمیدم چی شده.
سریع هول کردم و گفتم:
- نه اون طوری که فکر می‌کنی نیست!
کنت لبخند شیطونی زد و گفت:
- تو از کجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
چشمام رو بستم و برای خوابی آسوده آماده شدم. کم‌کم حس کردم یه نیرویی داره من رو به خودش می‌کشه، و بدنم هرچی بیشتر می‌گذشت بی‌حس‌تر می‌شد. نباید چشمام رو باز می‌کردم، به اون روح چپ دستی که دیشب به خوابم اومد قول داده بودم. اگه الآن جسمم رو حس می‌کردم حتما قلبم از اشتیاق می‌تپید.
- می‌تونی چشمت رو باز کنی.
شنیدن همون صدای قبلی باعث شد چشمام رو باز کنم. یه حیاط ساده، دو تا ساختمون شبیه به هم، یه در بزرگ مشکی با نقش های طلایی... .
- آکادمی جادو؟
صدا بهم جواب داد:
- درسته، تنها آکادمی جادو در تاریخ، البته تا این زمان... .
با شک گفتم:
- منظورت از این حرف چیه؟ تو از آینده خبر داری؟
- آینده یا احتمال؟
چیزی نگفتم و سرم رو پایین انداختم. درسته، هیچ آینده قطعی‌ای نیست و هیچ تضمینی وجود نداره که این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا