• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 126
  • بازدیدها 10,255
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
اما زیاد طول نکشید که صدای ژاکلین به گوش رسید:
- دیگه صف هاتونم تشکیل دادید پس بهتره ساکت شید و گوش کنید!
همهمه ها خوابید و منم ساکت گوش دادم تا بفهمم اوضاع از چه قراره.
- در مورد مهمانانی که قراره برای نظارت بیان، نمیشه گفت الزاما اشرافی یا رده بالا هستن، چون هیچکس قرار نیست هویتشونو بدونه. اونها صدا، رنگ چشم و رنگ و حتی مدل موهاشون رو با جادو عوض میکنن، و با نقابی چهره شون رو می‌پوشونن.
- قرار نیست هیچوقت هویتشون رو بفهمیم؟
- نه همه شون رو، اما بعضیاشون ممکنه مدت بیشتری رو بمونن. فعلا منتظر باشید، تا دقایقی دیگه قراره برسن.
سرم رو پایین انداختم و درگیر فکر شدم. اونها یا اشراف زاده هایی بودن که آکادمی رو تو املاکشون داشتن، یا جادوگر هایی مهم و رتبه بالا.
خوشبختانه همه ساکت شدن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
تونستم لبخند دایی رو تشخیص بدم، انگار اونم داشت به ما نگاه می‌کرد.
رز با حالتی کنجکاو سمتمون اومد و گفت:
- چی می‌گفتین؟
اما خواست حرفی بزنه که اشکم رو پاک کردم و آروم گفتم:
- هم پدرت و هم داییمون...اونا ولمون نکردن رز!
چشم های یاسی رز...به طرز زیبایی داشت با تعجب نگاهم می کرد. یه لحظه خجالت زده شدم و سرم رو پایین انداختم...اِما هم درنگ نکرد و رز رو در آغوشش گرفت و گفت:
- دیگه نگران نباش، مطمئنم همه چیز عالی پیش می‌ره!
«فصل هفتم: پشت پرده!»
خانوم کارلا با متانت تعظیمی کرد و گفت:
- خوش اومدین، امیدوارم از آموزشات ما راضی باشین.
ژاکلین هم با لحن سردی گفت:
- اسنو!
دخترک مو سفید که همیشه دم دستش بود آینه هایی رو از کیفش در آورد و به اون ها داد.
- بفرمایید داخل دفتر، اینا رو ساختیم تا بتونید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
لعنتی، نتونستم بهش بگم. نه وقت فکر کردن به اینا نیست. نگاهم دوباره به رز کشیده شد اما سریع با صدای ژاکلین برگشتم:
- قبل از شروع، می‌خوام نتایج آزمونایی که روز قبل ازتون گرفتم رو بگم. تا اینجا دانش‌آموز ممتاز و بهترین جادوگرتون کسی نبوده جز جیک اسمیت!
جیک با رضایت جلوی همه ایستاد. حس خوبی بهش داشتم، اون منو نجات داده بود و برخورد فروتنانه‌ای داشت اما چرا چهره‌ش انقدر بی‌حس به نظر می‌رسید؟ این فقط چهرش نبود، وقتی شروع کرد به صحبت کردن، صداشم بی‌حس و سرد بود:
- هوی، با شما چندتا اشرافی ناز پرورده که به خاطر جادو فکر کردن خیلی شاخن هستم... .
چرا...چرا عوض شده بود؟ این همون کسی نبود که داشت خالصانه ازم تشکر می کرد؟ تو ذهنم حرفاش رو مرور کردم و بازم به نتیجه‌ای نرسیدم. یعنی...کل هدفش برتری از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
هنوز نفهمیده بودم. جادوگری دقیقا چی بود؟ تا الآن تنها چیزی که دیده بودم این بود که هر کس قدرت جادویی مختص به خودش رو داره، اما انگار چیزهای زیادی بود که نمی‌دونستم. آه...آرمین از این فکرا دست بردار، اومدی اینجا که جواب همین سوالا رو بفهمی!
سرم رو بالا آوردم و نگاهم رو به ژاکلین دادم. مثل دفعه قبل باریکه نوری دور دستش ایجاد کرد و کم‌کم تبدیل به حفره‌ای توی هوا شد... .
- برای ادامه، قراره یکم محیط آموزشمون رو عوض کنیم.
یکی با شوق داد زد:
- پورتال! خانوم نایت این بار کجا میریم!
یه پسر دیگه گفت:
- حقا که معلم جذابمونه!
یه حس مورموری بهم دست داد، ولی سریع بیخیالش شدم. هرچی که می‌خواستن بگن، نظر افراد متفاوته. من هم مثل اما حس بدی بهش داشتم ولی...نمی‌خواستم زود قضاوت کنم و برخلاف افرادی که یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
- آرمین؟
- چیزی شده اما؟
اما با دیدن جمعیت کمی که باقی مونده بود دیدم که زیادی تو افکارم غرق شده بودم.
- یادت رفته؟ از اونجایی که کلاس با خوابگاه فاصله داره و جمعیت ما خیلی زیاده، ژاکلین یه پورتال باز کرده و همه دارن واردش میشن.
- اوه که این طور...
- آخ...
یه دفعه سرم درد گرفت. تصویری به سرم هجوم آورد. نه نه نه...الآن وقتش نبود. باید حواستو جمع نگهداری آرمین! حالا نمی‌تونی، دیر یا زود، بالاخره زمانش رسیده.
رز و اما هردو با تعجب نگاهم کردن، اما اهمیتی ندادم و سمت مقر مدیرا دویدم... .
بعد یه مدت در اتاق مدیرا رو که نیمه باز بود دیدم، همشون روی دور میزی جمع شده بودن و آینه‌های جادوییو دستشون داشتن. سمتش دویدم و با کوبش بازش کردم و نفس نفس زنان دستامو رو زانوهام گذاشتم.
- هاه، هاه...
- اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
- آقای جان، می‌تونم ماهیت جادوتونو حدس بزنم، با اینکه اصلا در موردش چیزی به بقیه نگفتین و همین منو مشکوک کرد.
- چ...چطور؟ خب بگو اصلا به چه نتیجه‌ای رسیدی.
نفس عمیقی کشیدم و با خونسردی ادامه دادم:
- اون روزی که گل‌ها رو سوزوندید، قرار بود اول کنت و رز این کارو انجام بدن. با این حال شما گفتین که اونا زیاد از جادوشون استفاده کردن. ژاکلین به جای کنت گل‌ها رو سوزوند و به جای رز که قرار بود بذرهای رشد نکرده گل رو پیدا کنه... .
- ولی...این چه ربطی به موضوع داره؟
- آقای جان شما بچه داشتین نه؟
خانوم کارلا دستپاچه گفت:
- من از نظر جسمی ضعیف و ریزنقش بودم و نمی‌تونستم بچه‌ای داشته باشم. ما یه فرزند خونده داریم که در حال حاضر تو فرانسه‌ست... .
- شما نمی‌تونید به عنوان جادوگرانی که این آکادمی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
این اولین باری بود که اشک‌های آقای جان رو می‌دیدم، برخلاف رفتار همیشه خونسرد و منطقی‌ش.
صدای دست زدن دایی توجهمو جلب کرد:
- خواهرزاده من از کِی انقدر باهوش بود؟
لبخندی رو لبم نشست، اما با چیزی که یادم افتاد به سرعت محو شد.
- آقای کایدن شما باید حقیقت رو بدونید، من شما رو مقصر می‌دونم...
مرد چاق با ماسک خرگوش و صدای مصنوئی جواب داد:
- من...من خیلی دیر فهمیدم که اون جادوگره و همین امسال به آکادمی فرستادمش. من واقعا پشیمونم کارلا، با اینکه مثل دخترم دوستش داشتم، حتی برای اینکه مورد تبعیض قرار نگیره بچه دار هم نشدم.
یک دفعه در با کوبش باز شد.
- امکان نداره!
صبر کن این صدای...
- تو نباید اون عفریته رو مارشینس می‌کردی!
رز! اون اینجا چی کار می‌کرد! تمام این مدت اون داشت گوش می‌داد؟
کارلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
* * *
برگشتم به حیاط و نگاهی به پورتال انداختم، دیگه وقتش رسیده بود که وارد کلاس درس آکادمی بشم. در رو باز کردم و رزالین پشت سرم اومد داخل. نگاهمو به فضای کلاس دادم، دقیقا مثل کلاسای مدرسه، اما خیلی بزرگ! طوری که کل دویست نفر کلاس توش جا شده بودن.
نگاه آبی ترسناک ژاکلین سمت من و رز برگشت. همیشه انقدر ترسناک بود؟ نه! اون حالا یه حالت سرزنش‌گر داشت. این نگاه مثل نگاه مار بود. ماری سیاه با چشمای آبی که تو ردای جادوگری جلوم ایستاده بود. طبق عادت دستش رو تو پیچ و تاب موهای مشکیش فرو کرد و لبای سردی که به رژ سرخ آغشته بودن به رو حرکت در آورد:
- چرا دیر کردین؟
رز جلو تر رفت و با پوزخندی گفت:
- خانوم کارلا بهت خواهد گفت، و البته بهتره به خاطر ما تدریست رو از اول شروع کنی چون میهمانای ویژه سرگرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
سرمو تکون دادم و به ادامه حرفای ژاکلین گوش دادم:
- تنها بیست نفر از آکادمی هنوز عملکردی از قدرتاشون نشون ندادن.
آهی کشیدم، انگار من و اما هم جزو اون بیست نفر بودیم.
- با این حال همونطور که گفته بودم، اینجا تمرکزمون روی قدرت‌های ویژه نیست و امروز قراره در مورد همین بهتون توضیح بدم... .
ژاکلین گچ رو بر داشت و شروع به کشیدنش روی تخته سیاه‌رنگ کرد، دیگه داشت شروع می شد. حالا بالاخره جواب خیلی سوالات رو می‌فهمیدم... .
روی تخته شکل یه دایره بزرگ رو کشید و توی اون یه دایره کوچک‌تر. بعد فلشی سمت هر کدوم دایره‌ها کشید و همزمان با نوشتن گفت:
- مانا، انرژی‌ای که اطراف ما تو کل طبیعت وجود داره و هسته، مرکز قدرت درون ما.
خب، در مورد مانا می‌دونستم، اما چیزی درباره هسته نه. دستم رو بردم بالا و گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
- لطفا بیا اینجا آلن.
کنت از جاش بلند شد و رفت پیش ژاکلین ایستاد. ژاکلین سمت میز معلمی رفت و از کشوی زیرش جعبه‌ای در آورد. نگاهمو رو جعبه دقیق‌تر کردم. ژاکلین درشو برداشت و ازش کریستالی بیرون آورد.
- دانش آموز کنت آلن، این کریستال مکنده مانا رو بگیر دستت و روش تمرکز کن و لطفا بهمون بگو چه چیزی حس می‌کنی.
کنت کریستالو گرفت دستش و چشماش رو بست بهش خیره شدم تا دقیق ببینم چه واکنشایی ممکنه نشون بده. کریستال به رنگ طلایی شروع به درخشیدن کرد و ابروهای کنت در هم رفت که یه دفعه زانوهاش کریستال از دستش افتاد و زانو هاش روی زمین نشست...
- این... خیلی قوی بود.
- خب، دقیقا بگو چی حس کردی؟
کنت دستش رو روی قلبش گذاشت و با حالتی جدی گفت:
- یه جریان قوی، انگار انرژی‌ای تو بدنم به چرخش در اومد و توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا