- تاریخ ثبتنام
- 8/10/18
- ارسالیها
- 1,530
- پسندها
- 18,786
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 17
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #101
- احساساتت رو کنترل کن، این لایلایی که میبینی برای زمان قبل وجود تو هست و کسی هم تو رو نمیبینه.
لبخندی زدم، اشتیاق زیادی توی وجودم جاری شده بود.
- ما...توی زمان سفر کردیم؟
- نه، این ممکن نیست. این تصاویر فقط خاطره هستن. همونطور که داری میبینی، لایلا و رایموند گذشته همراه سه تا دوست همیشگیشون هستن، کایدن، جان و کارلا.
یعنی مامـ...نه لایلایی که داشتم میدیدم هنوز حتی مادر نشده بود.
- پس لایلا آدم خوشحالی بود درسته؟
چیزی که من از مامانم یادم مونده بود یه آدم افسرده بود. اون خیلی وقتا حواس پرت و بیحوصله میشد ولی سعی میکرد مهربون بمونه. وقتی که بچه بودم هنوز این رو نفهمیدم، اما مادرم خیلی افسرده بود...یعنی لایلای شونزده ساله خیلی شادتر بود؟
- تو توی چهره این دختر شونزده ساله غمی میبینی...
لبخندی زدم، اشتیاق زیادی توی وجودم جاری شده بود.
- ما...توی زمان سفر کردیم؟
- نه، این ممکن نیست. این تصاویر فقط خاطره هستن. همونطور که داری میبینی، لایلا و رایموند گذشته همراه سه تا دوست همیشگیشون هستن، کایدن، جان و کارلا.
یعنی مامـ...نه لایلایی که داشتم میدیدم هنوز حتی مادر نشده بود.
- پس لایلا آدم خوشحالی بود درسته؟
چیزی که من از مامانم یادم مونده بود یه آدم افسرده بود. اون خیلی وقتا حواس پرت و بیحوصله میشد ولی سعی میکرد مهربون بمونه. وقتی که بچه بودم هنوز این رو نفهمیدم، اما مادرم خیلی افسرده بود...یعنی لایلای شونزده ساله خیلی شادتر بود؟
- تو توی چهره این دختر شونزده ساله غمی میبینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش