• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 126
  • بازدیدها 10,253
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
- احساساتت رو کنترل کن، این لایلایی که می‌بینی برای زمان قبل وجود تو هست و کسی هم تو رو نمی‌بینه.
لبخندی زدم، اشتیاق زیادی توی وجودم جاری شده بود.
- ما...توی زمان سفر کردیم؟
- نه، این ممکن نیست. این تصاویر فقط خاطره هستن. همونطور که داری می‌بینی، لایلا و رایموند گذشته همراه سه تا دوست همیشگیشون هستن، کایدن، جان و کارلا.
یعنی مامـ...نه لایلایی که داشتم می‌دیدم هنوز حتی مادر نشده بود.
- پس لایلا آدم خوشحالی بود درسته؟
چیزی که من از مامانم یادم مونده بود یه آدم افسرده بود. اون خیلی وقتا حواس پرت و بی‌حوصله می‌شد ولی سعی می‌کرد مهربون بمونه. وقتی که بچه بودم هنوز این رو نفهمیدم، اما مادرم خیلی افسرده بود...یعنی لایلای شونزده ساله خیلی شادتر بود؟
- تو توی چهره این دختر شونزده ساله غمی می‌بینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
***
"اِما"
کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت نرم و راحتم بلند شدم. بُرس رو از روی میز برداشتم و مشغول شونه کردن موهای بلوندم شدم. چون موهام ذاتا لخت بودن، شونه کردنشون زیاد طول نکشید. هوا آروم‌آروم رو به سرما می‌رفت، برای همین ترجیح دادم موهام رو باز بذارم. در حالی که دکمه‌های لباس فرم سیاهم رو می‌بستم، رزالین رو بیدار کردم تا دوباره دیر نکنیم.
در رو باز کردیم و سمت در خروجی خوابگاه رفتیم. در حالی که عبور می‌کردم، در اتاق‌های زیادی رو می‌دیدم که باز می‌شدن و به ما برای خروج ملحق می‌شدن.
احساس خوبی نداشتم، رز شبیه همیشه نبود و خیلی ساکت بود.
- حالت خوبه؟ مثل همیشه نیستی.
رز آهی کشید و کاملا جوابمو صادقانه داد:
- من درمورد هویتم گیجم...خوشحالم که خانواده واقعیمو پیدا کردم، چون هرگز حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
رز متوقف شد و توی چشمای یاسیش دیده می‌شد که چطور تحت تاثیر قرار گرفته. اما زود لبخندی زد و دوباره با هم حرکت کردیم، تا این که به در خروجی ساختمون خوابگاه رسیدیم.
همه توی حیاط طبق صف‌هامون ایستادیم. ژاکلین که دست به سینه ایستاده بود، با طلسم بالا بردن صدا، شروع به حرف زدن. احساس می‌کردم مثل همیشه نبود.
- امروز روز پنجم و هفته‌ست و دو روز آخر هفته تعطیلیه. در نتیجه، هفته مقدماتی امروز به پایان می‌رسه. همونطور که می‌دونید، توی این هفته روی کنترل جریان مانا کار کردیم و همینطور توی غار کریستال‌ها طلسمی اجرا کرده بودم که بتونین این جریان رو ببینید. امروز آزمونی از آموزش های این هفته برگزار می‌شه و شما باید جریان مانای اطرافتون رو به خوبی کنترل کنید. در صورتی که نمره خوبی نیارید، مجبور می‌شین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
- صف اول تا چهارم گروه پسرا، به نمایندگی کنت آلن. آلن! بیا جلو تا لیست رو بهت بدم.
کنت با لبخندی از اعتماد به نفس سمت ژاکلین خسته قدم برداشت؛ در حال حاضر اون دو حس‌های متضادی داشتن. نفس راحتی کشیدم، چون آرمین هم جزو صف‌هایی بود که کنت روشون نظارت می‌کرد. این باعث می‌شد که استرس نداشته باشه. پیش‌بینی می‌کردم که کنت نماینده بشه، چون توی روزی که به جنگل رفته بودیم خیلی خوب از آتشی که داشت استفاده کرد.
- صف اول تا چهارم گروه دخترا، به نمایندگی رزالین مون!
بالاخره شادی به صورت رز هجوم آورد و لب‌های صورتی رنگش به لبخندی پرانرژی باز شدن. درسته، اون بهترین و زرنگ‌ترین دانش‌آموز فعلی بود، با عملکردی. فوق العاده! اون ناجی آرمین بود... .
و نفر بعدی...امیدوارم که من باشم.
- صف پنجم تا هشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
کیج دستش رو مشت کرد و این بار توده سنگی روی زمین به وجود اومد. لعنتی چی کار کنم، باید جلوشون رو بگیرم؟ حس وظیفه شناسیم این رو می‌گه ولی... .
- نمی‌خوای از جادوت استفاده کنی؟
ژاکلین عصبانی شد و در حالی که کیج توده روی زمین رو سمت پاش هدایت می‌کرد با لگدی کل قدرت فیزیکیش رو به کار گرفت. در حالی که توی چشماش خشم دیده می‌شد و رگ‌های دست مشت شدش از این فاصله برام قابل دید بود، سنگ رو شکافت؛ ولی توی یه لحظه تبدیل به خاک شد و به زمین زیر پاش برگشت.
- اینجا آکادمیه و مبارزه با قدرتای جادویی خطرناکه اسمیت!
یک دفعه شکافی روی زمین بین ما و صف‌های دانش‌آموزا ایجاد شد، و زمین سمت اونا شروع به عقب رفتن کرد و حفره عمیقی توی زمین ایجاد شد...خاک‌افزاریش انقدر قوی بود؟
- حالا دیگه کسی در خطر نیست، ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
تمام اون شعله عظیمش رو به هوا هدایت کرد و کیج همچنان سالم مونده بود... . و با پوزخندی جواب داد:
- اما مگه Jaklin نوشته نمیشه؟
نگاهم روی ژاکلین با تعجب ثابت مونده بود...از گوشه لبش خون جاری شده بود! اون حجم شعله‌ای که استفاده کرده بود زیاد بود، یعنی به هسته و رگ‌هاش خیلی فشار آورده بود. با شستش خون روی لب خشکش رو پاک کرد... .
کیج پوزخندی زد و گفت:
- اوه پس معلمم بهم حمله نکرد چون مریض و ضعیفه...باید می‌دونستم بخاطر وجدانت برای دانش‌آموزات نیست!
ژاکلین از روی زمین بلند شد و فریادی با خشم کشید و با شعله بزرگی سمت کیج دوید...پاهای من هم خودکار شروع به دویدن کردن، الان وقت خوبی برای آسیب دیدن معلم نبود!
لعنتی، حس می‌کردم در برابر اون دو نفر ضعیف حساب می‌شم! اما من ژاکلین رو رقیبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
بالاخره زنگ تفریح خورد و زمان استراحت رسید. از چهار صفی که باید ازشون آزمون می‌گرفتم هنوز دو تا مونده بود. و افرادی که آزمونشون تموم شده بود می‌تونستن از کلاس برن و مشغول هرکاری که می‌‌خواستن بشن.
همراه با رزالین توی غذاخوری آکادمی قدم می‌زدیم. جای بزرگی بود اما جو صمیمی‌ای داشت. محیط غذاخوری چوبی بود و برام حس آشنایی داشت...حس خونه چوبی‌ای که یه زمانی توش زندگی می‌کردم، همراه آرمین و مامان لبنیات و غذاهای مقوی می‌خوردم و بعدش بهم انگیزه می‌دادن که هنرم رو دنبال کنم... .
با صدای رز که میز خالی گیر آورده بود از خاطراتم بیرون اومدم. سینی غذام رو روی میز گرد گذاشتم و خسته به صندلیم تکیه دادم. خمیازه ای کشیدم، روز شلوغ و پر کاری داشتم و همچنان تموم نشده.
- آه...دلم نمی‌خواد استراحت تموم بشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
- سلام اما، سلام رز... .
سرش رو پایین انداخت که تازه متوجه قضیه شدم. موهای چتریش داشتن بلند می‌شدن و جلوی دیدش رو می‌گرفتن. ناخودآگاه خندیدم که رز خودش بلند شد و وارد عمل شد.
- الآن موهات رو درست میکنم... !
از جیبش سنجاق صورتی‌ای بیرون آورد و روی پنجه پاهاش ایستاد تا قدش با تلاش ناموفقی به آرمین برسه. آرمین با گونه هایی که خجالت توشون موج می‌زد خم شد و گذاشت با اون سنجاق دخترونه موهاش رو کنار بزنه. کنت زد زیر خنده و من هم با لبخندی به حالت بامزش خیره شدم.
- رز ایدت خوبه ولی آرمین همچنان یه پسره...
- قبولش می‌کنم!
چشمام گرد شد و به آرمینی که با صدای بلند حرفم رو قطع کرده بود خیره شدم. کنت دستش رو صمیمانه روی شونه آرمین گذاشت و انگشتش با شیطنت لای موهای بلوندش حرکت کرد. حس خوبی داشتم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
- خب...حالا که حرف از کنت شد، می‌دونی الآن کجاست؟
- گفت که کارش ممکنه ده دقیقه طول بکشه. ولی اشکالی نداره، هنوز چیز زیادی از استراحت نیم ساعته‌مون نگذشته.
بعد نفس عمیقی کشید و غذاش رو نصفه کنار گذاشت. آرمین جزو افرادی بود که اگر غذایی رو دوست داشت با اشتها می‌خورد، اما وقتی دوستش نداشت میتونست ساعت‌ها گشنه بمونه. هنوز هم مثل بچگیاش بعضی از لجبازی ها تو وجودش مونده بود، همین که تا نصف غذاش رو خورده بود هم جای تعجب داشت... .
خنده ریزی کردم که رز هم همراهم خندید، می‌تونست بدون هیچ دلیلی پایه خندیدن باشه. حتی آرمین هم لبخند پهنی زد، خنده واقعا واگیر داره! خواست طبق عادت دستشو تو چتری موهاش فرو ببره اما متوجه گیره رو سرش شد و دستش متوقف شد، بالاخره آرمین هم خندید. نگاهم روش ثابت موند که متعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال تالار عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,530
پسندها
18,786
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
نگاهم رو از صورتش دزدیدم و آهی کشیدم. چرا نفهمیده بودم...محال بود توی این لحظه به چیزی غیر از دلتنگیش برای مامان فکر کنه. چطور نتونستم بفهمم چی تو ذهنشه وقتی انقدر قابل پیشبینی بود؟ یا...شاید هم من خیلی غیرقابل پیشبینی تصورش کردم؟ اون هنوز هم برادرمه که با حمایت من و دایی تونست با وجود مرگ مادر روی پاهاش بایسته.
- برگشتم!
با شنیدن صدای کنت لبخندی زدم، ولی وقتی نگاهش کردم خشکم زد... .
- تو چرا این جایی؟
- هاها گفته بودم می‌خوام یکی رو بیارم تو جمع‌مون.
آرمین متعجب به کیجی که سرد نگاه‌مون می‌کرد خیره شد و من و رزالین هر دو اخم کردیم. موهای تیره روی پیشونیش مثل همیشه نامرتب بود و از درگیریش با ژاکلین گرد و خاک روش دیده می‌شد. روی صندلی کنار کِنِت نشست. کنت دستش رو لای موهای طلایی رنگش فرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا