• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 179
  • بازدیدها 5,056
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
***
روی صندلی آهنی وسط اتاق نشسته و دست‌هایش را حائل سر دردمندش کرده‌ است. باورش نمی‌شود به اینجای زندگی رسیده باشد، باورش نمی‌شود دل به مردی باخته که‌ او را محصور در اتاق بازجویی کرده و‌همچنین‌ مقصر دزدیدن‌ نفس دختری که‌ در این مدت محدود، کم به او وابسته نشده می‌داند.
با باز شدن صدای در ضربان قلبش شدت می‌گیرند. با نزدیک شدن تیرداد به خوبی می‌تواند عطرش را حس کند و لعنت به تپش‌های قلبش که با آن بو آرام می‌گیرد.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد هنوز به نقطه نا معلومی روی میز آهنی خیره است.
تیرداد صندلی آهنی را کنار کشیده و مقابلش می‌نشیند. نگاه بی‌قرارش را روی دخترک می‌چرخاند. رد اشک خشک شده‌ روی صورت رنگ پریده‌اش را دنبال می‌کند، نمی‌داند چرا حس عذاب وجدان تمام وجودش را فرا گرفته است. صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
***
مهفام
دستش را جلو برده و سردی دستبند را دور مچ‌های ظریفش حس می‌کند. بغض بدی گلویش را می‌گیرد و با خود می‌اندیشد که این سرگرد خودخواه آیا چنین برخوردی را با خواهرش هم‌ کرده است؟ با کشیده شدن دستش توسط پلیس زن اخم‌هایش در هم می‌روند و با قدم‌های سست همراهیش می‌کند.
وارد راهرو که می‌شوند چشم‌هایش به امید دیدن تیرداد طول عرض راهرو را می‌کاوند و در نهایت پوزخند تلخی روی لبش نقش می‌بندد. توقع دیدن تیرداد در این موقعیت احمقانه‌ترین فکری است که به ذهنش خطور کرده. با نزدیک شدن به در بازداشتگاه و تصور سر کردن در آنجا لرزی کرده و در خود جمع می‌شود. حس تنهایی و بی‌کسی بیش از قبل بر سرش آوار می‌شود.

***
تیرداد
-‌ یعنی واقعا می‌خوای بزاری اون توی بازداشتگاه بمونه؟
نگاه سبزش که رگه‌هایی از سرخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
***
نگاهی به عمارت شیک مقابلش می‌اندازد، به طور نامحسوس با لحن دستوری زمزمه می‌کند.
-‌ تا من دستور ندادم کسی وارد عمل نمیشه!
صدای <اطاعت> گفتن‌ علی در شنود ریز کارگذاشته شده درگوشش می‌پیچد و دست او روی اف اف می‌لغزد و آن را فشار می‌دهد.
صدای زمختی در آیفون می‌پیچد.
- اسم رمز!
-عنکبوت سیاه.
در بزرگ عمارت باز شده و وارد آن می‌شود. حتم دارد با این گریم سنگین محال است که بهادر بتواند او را شناسایی کند. با هر قدمی که بر می‌دارد فکش بیش از پیش منقبض می‌شود و به‌ لطف ریش‌های بلندی که به ته ریشش چسبانده اند زیاد مشهود نمی‌شوند. چشم‌های سبز خشمگینش پشت آن لنزهای مشکی زاغ می‌درخشند و شعله‌ها‌ی انتقام درش زبانه می‌کشند. چندتار سفیدی که روی موهای به بالا شانه زده‌‌اش ایجاد کردند صورتش را جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
ضربه‌‌ی محکمی به گردن تیرداد که حال آتش انتقام از هر زمانی او را قدرتمند تر کرده می‌زنند و او را مجبور به زانو زدن می‌کنند. سپس دست‌هایش را به سمت عقب برده و از هر دو طرف آن را می‌کشند. دو محافظ دیگر به سمت بهادر رفته و به او که سرفه‌های بلندی می‌کند کمک می‌کنند. رد پنجه‌های قدرتمند تیرداد بر گردن سفیدش رد انداخته است و رنگ صورتش هنوز هم سرخ است. بعد از آن که کمی ارام می‌شود پوزخند حرص دراری به تیرداد که با چشم‌های به خون نشسته و خصمانه نگاهش می‌کند‌ می‌زند. با صدایی که حال کمی گرفته می‌گوید:
- چته چرا بهت بر می‌خوره! نگران نباش قبلا با دیدن چشم‌های نفس رفع دلتنگی کردم، واقعا که شبیه مادرشه.
با چشم‌های درشت شده و صورتی که از فرط خشم سرخ شده و رگه‌های شقیقه‌ متورم شده فریاد می‌زند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
علی در تمام مدتی که به مکالمات آنها گوش فرا می‌دهد خون در رگ‌هایش یخ می‌بندد، در نظرش این مرد هیچ تفاوتی با حیوان ندارد‌. با توجه به گیر افتادن تیرداد دیگر منتظر دستورش نمی‌ماند،از کمینش بیرون می‌آید و به نیروهایی که پشت درختان بلند دورتا دور عمارت پنهان شده اند با سر علامت می‌دهد. بیسیمش را بالا می‌آورد و صدایش در گوش نیروها می‌پیچد.
- عملیات رو شروع می‌کنیم!

صدای تیر اندازی که بلند می‌شود مانع از هر حرف دیگری بین‌ تیرداد و پرویز می‌شود.
بهادربا ترس از جا بلند شده و از پشت پنجره حیاط طویل عمارتش را از نظر می‌گذراند.
با دیدن نیروهایش که روی زمین افتاده‌اند‌ و پلیس‌هایی که به داخل عمارت یورش می‌اورند، با خشم به سمت تیرداد می‌رود. کلت کمری‌اش را از پشت شلوارش خارج کرده و تیرداد را مجبور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
تیرداد با خشم‌ دندان‌هایش را روی هم می‌سابد و تمام توانش را برای باز کردن طناب‌ها جمع می‌کند.
علی جلو آمده و دستش را به حالت تسلیم بالا می‌آورد. زیر آن ماسک مشکی چهره‌اش اصلا قابل تشخیص نیست.
- خیلی خب اروم‌ باش... ما کاری بهت نداریم.
سپس اسلحه‌اش را روی زمین می‌گذارد. تیرداد با خشم نظاره‌اش می‌کند، با چشمانش التماس می‌کند که چنین کاری نکند حتی اگر به‌ قیمت جانش تمام شود. بهادر چشم‌هایش را ریز می‌کند و لبخند شیطانی روی لبان نه چندان نازکش نقش می‌بندد.
- تو علی مگه نه؟ از رو صدات شناختمت! مثل همیشه سگ حلقه به گوش تیرداد! البته خیلی هم وفادار.
از این حرف صورت تیرداد در هم می‌رود، باری دیگر زور می‌زند و این‌بار طناب‌ها را باز می‌کند. لبخند نایابی روی لبانش نقش می‌بندد و در دل می‌گوید: (...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
***
مهفام
دم دمای صبح بودو او هنوز بیدار!به یاد قدیم ها که
باخواهرش تا صبح بیدار می ماندند و بساط شوخی و درد و دل‌هایشان پهن بود. آخ که آن زمان‌ها چقدر دلش به این دلخوشی‌های کوچک خوش بود‌. قطره‌ی اشکی از چشمش می‌چکد و روی گونه‌اش سر می‌خورد. حال چقدر از هم فاصله داشتند خواهرش در آن دنیا و او محصور در این زندان تاریک و تنگ! شاید اگر بخاطر اشتباهات ماهک نبود او هیچگاه وارد این ماجرا نمی‌شد و پایش به چنین جاهایی باز نمی‌شد. شاید هیچگاه آن سرگرد مغرور را نمی‌دید و به او دل نمی‌بست‌. با یادآوری تیرداد قلبش بی‌قرار خود را به سینه‌اش می‌کوبد و دلتنگی‌اش را یادآوری می‌کند. زانوهایش را درشکم جمع کرده و چانه‌ی لرزانش را رویشان قرار می‌دهد‌. به اشک‌هایش اجازه‌ی جاری شدن می‌دهد، دلتنگ پدر و مادر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
***تیرداد
از درد لب پایینش را گاز می‌گیرد و به دست دکتر که مشغول بخیه زدن زخم باز شده‌ی سینه‌اش است، چشم می‌‌دوزد. دکتر مشغول پانسمان می‌شود و سوزش سینه‌اش بلند می‌شود اما سوزشش به اندازه‌ی درد عمیق روی قلبش نیست. سرش سنگین است و مغزش پر از فکر. باید از بهادر بازجویی کند، باید المیرا را بازداشت کرده و در نهایت نفس‌ را پیدا کند. آخ امان از نفسش که بی‌قراری برایش، نفسش را بند می‌آورد.
- خب جناب سرگرد تموم شد، باید بیشتر از این‌ها مراقب خودتون باشید که آسیب جدی‌تری نبینید.
بی حوصله‌تر از آن است که بخواهد جواب دکتر جوان را بدهد او چه می‌داند چه اسیب‌های بزرگتری به قلبش وارد شده، چه می‌داند در این چند وقته چند بار مرده و زنده شده است.
رو به دکتر جوان کرده و تشکری خشک و خالی از او می‌کند. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
تیرداد
مشت محکمش را روی میز آهنی وسط اتاق بازجویی می‌کوبد و با خشم به بهادر که پوزخندی مزحک بر لب دارد می‌نگرد.
- مردک عوضی کاری باهات می‌کنم که فراموش کنی‌ خندیدن چه شکلیه! وقتی ازت سوال می‌پرسم مثل آدم جواب منو‌ بده، پرونده جرماتو سنگین‌تر نکن!
بهادر کماکان با پوزخند حرص درارش نگاهش می‌کند خوب می‌داند تیرداد تا سر حد جنون عصبانی است و او از این خشمش لذت می‌برد.
- گفتم که من چیزی نمی‌دونم... .
چینی به بینی عقابی‌اش می‌اندازد و با لحن اغوا گری جهت خرد کردن اعصابش ادامه می‌دهد.
-می‌دونی که نفس برای منم عزیزه.
به سمت جلو متمایل می‌شود و دست‌های دستبند خرده‌اش را روی میز قلاب می‌کند.
چشم‌های شرورش در این فاصله بیش از پیش می‌درخشد.
- می‌دونی گاهی وقتا با خودم می‌گم نکنه نفس دختر خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
229
پسندها
1,098
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
علی به چهره‌ی سرخ و غرق در عرقش نگاهی می‌اندازد و با خشم فریاد می‌زند.
- داشتی چیکار می‌کردی نزدیک بود بکشیش!
پوزخند صدا داری می‌زند و با خشم دکمه‌های ابتدایی پیراهنش را باز می‌کند.
- منم همینو می‌خواستم.
بر خلاف صورت خشمگین و رگ‌های متورم پیشانی و گردنش لحنش آنقدر آرام و صدایش جوری تحلیل رفته است که علی به سختی می‌شنود چه می‌گوید.
آنقدر حالش زار هست که حتی توان ایستادن روی پاهایش را ندارد، علی چه می‌داند از حالش؟ چه می‌داند از غم عمیق روی قلبش؟
هیچ کس نمی‌داند هربار که جنازه‌ی جدیدی می‌دید، چقدر نفرت روی نفرت می‌گذاشت. ندیدند زمانی که گزارشات پزشکی قانونی را می‌خواند چطور خشم روی خشم می‌گذاشت. غیرت به جوش آمده‌اش با دیدن نابودی زندگی خواهرش و مردن رفیقش آرش را کسی درک نکرد.
چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا