- تاریخ ثبتنام
- 22/5/21
- ارسالیها
- 370
- پسندها
- 1,028
- امتیازها
- 6,963
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
بعد از کلی ابراز دلتنگیای خاله و ساناز نشستم رو مبل و مثل گاو به دور و برم زل زدم. مامان و خاله داشتن کارای مربوط به عروسی رو میکردن.
- خاله کمک میخوای؟
- نه خاله اینجا کاری نیست. ببین تو آشپزخونه ساناز کمک نمیخواد.
- باشه
عمو(شوهر خاله) و سامان و امین نبودن. برای همین شالمو درآوردم. درسته که تو آمریکا بی حجابم ولی اینجا ایرانه و خب قطعا نمیشه اونطور باشم.
ساناز عروس خاله بود.
- ساناز چه میکنی؟
- هیچکار. اومدم یه سر به این غذا بزنم. تو چقدر کم پیدایی کجایی نیستی؟
- درگیر کارامم دیگه. برای عروسی لباس خریدی؟
- آره انقدر خوشگله. بذار عکسشو نشونت بدم
- ببینم
یه لباس زیتونی رنگ خریده بود که خیلی خوشگل بود. به عنوان لباس جاری خوب بود.
- خوشگله مبارکت باشه.
- مرسی قابل نداره. تو لباس...
- خاله کمک میخوای؟
- نه خاله اینجا کاری نیست. ببین تو آشپزخونه ساناز کمک نمیخواد.
- باشه
عمو(شوهر خاله) و سامان و امین نبودن. برای همین شالمو درآوردم. درسته که تو آمریکا بی حجابم ولی اینجا ایرانه و خب قطعا نمیشه اونطور باشم.
ساناز عروس خاله بود.
- ساناز چه میکنی؟
- هیچکار. اومدم یه سر به این غذا بزنم. تو چقدر کم پیدایی کجایی نیستی؟
- درگیر کارامم دیگه. برای عروسی لباس خریدی؟
- آره انقدر خوشگله. بذار عکسشو نشونت بدم
- ببینم
یه لباس زیتونی رنگ خریده بود که خیلی خوشگل بود. به عنوان لباس جاری خوب بود.
- خوشگله مبارکت باشه.
- مرسی قابل نداره. تو لباس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر